انگشتری که بعد از 16 ماه پیدا شد!

سلام سلام. بین التعطیلیه و من سر کارم. از معدود روزای بین التعطیلیه که مرخصی نگرفتم. از بس امسال هی مرخصی گرفتم، الان به پیسی خوردم! وگرنه تعطیلات طولانی از هر چیزی برام دوست داشتنی تره. حتی اگه تو خونه بشینم جایی نرم. والا!

از شنبه بگم که عصری که رفتیم خونه، دوش گرفتم و حاضر شدم بریم عیادت پسرخاله سیگما که بینیشو عمل کرده. خونه اونا هم تو ساختمون سیگما و مامانبزرگشه و گفتن بیاین خونه مامانبزرگ ببینیدش! کلا خاله ش عجیبه. این خونه ش مهمون نمیبره چون به هم ریخته س! یه خونه دیگه داره که مهمونیاشو اونجا برگزار می کنه!!! و دوره. خلاصه رفتیم خونه مادربزرگ با یه جعبه شیرینی. مامان سیگما هم نبود چون هر روز از کله سحر میره خونه گاما همراه با گاما با هم بچه نگه میدارن! خلاصه که پک کاملین. ساعت 8.5 اینا بود که خواستیم بلند شیم که مامانینای سیگما اومدن. نشستیم و دوباره خواستیم پاشیم که شوهرخاله ش اومد. دو سه ساعتی نشستیم خلاصه. دیگه رفتیم خونه شام داشتیم از شب قبل. همون مرغ ریش ریش. بعدشم گوشت و لوبیا سبز ریختم تو زودپز واسه فردا شب که خونه نیستم. یه کم فیلم دیدیم. فرندز اینا.

یکشنبه 20 بهمن، از صبح با خبرای خوب شروع شد. سیگما تو کشوی جوراباش، داشت دنبال یه لنگه جورابش که خیلی وقته گم شده می گشت که کف کشو، انگشتر گل ریز من که مهر پارسال گم شده بود رو پیدا کرد. پارسال روز زن، به سیگما گفتم من عاشق این انگشتره بودم و دوباره یکی عین اونو برام خرید. شک کردم که نکنه این همون انگشتر د.ومیه باشه. قبل از کار رفتیم صندوق امانات و دیدم بعله، اونم هست سر جاش. یعنی انگشتر گم شده اولی پیدا شده. دیگه دوتاشو با هم دستم کردم و رفتم شرکت. شرکت برامون یه جشن باحال گرفته بود تو حیاط به مناسبت دهه فجر. آش اینا دادن و مراسم باحال. خیلی خوش گذشت. به بچه ها گفتم بهتون شیرینی میدم واسه انگشترم. عصری هم یهو دیدم خاله عکس نوه جدیدش رو گذاشته تو گروه. به دنیا اومد فسقلی. من همیشه دوس داشتم اگه پسر میداشتم، 20 بهمن به دنیا میومد. این دقیقا 20 بهمن به دنیا اومد. خخخ.  بعد از کار هم سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. یه کم نشستم و بعد حاضر شدم و با دوستم اسنپ گرفتیم رفتیم کافه فکرکده مرکز خرید اپال. 4 نفر بودیم. 2تا بازی کردیم، کارآگاه و گلوبز. بد نبودن ولی لوس بودن. شام هم پیتزا گرفتیم که خیلی خیلی بد بود. بهشون گفتیم اعتراضمونو، چای مهمونمون کردن. 9.5 شب برگشتم خونه.

دوشنبه 21ام، کار و خوشحالی از تعطیلی فردا. بعد از کار سیگما اومد و با هم رفتیم پاساژ نزدیک خونه مامانینا که برای پسر گاما یه کادویی چیزی بخریم. آخه دندون درآورده و گاما زنگید که 4شنبه بیاین خونمون دندونی پسرک. البته من بهش گفتم که عه من میخواستم 5شنبه دعوتتون کنم که، گفت حالا باشه یه وقت دیگه. دیگه یه شلوار کتون توسی براش خریدیم و بعدم به پیشنهاد سیگما یه پیراشکی گوشت و ذرت مکزیکی خریدیم و نون و دارچین هم از عطاری خریدم و رفتیم خونه مامانینا. تیلدا حسابی سرماخورده بود. تتا هم حسابی نمک بود و چسبیده بود به من. انقدر دلم برای تتا تنگ میشه که هی میرم فیلماشو میبینم. بعد دیدم فیلم کم دارم ازش. بردمش تو اتاق 6-7 دقیقه از کارش فیلم گرفتم قشنگ دلم تنگ شد بشینم ببینم. واسه شام مامان سبزی پلو ماهی درست کرده بود که خوردیم و دیگه خیلی خسته بودیم. 11 رفتیم خونه. یه عالمه هم برف اومده بود و نشسته بود یه کم. رسیدیم خونه فیلم پاراسایت (parasite) رو که اسکار گرفته امسال، پلی کردیم و یه دمنوش زنجبیل دارچین هم درست کردم و یه ربع که دیدیم، خراب شد و دیگه ندیدیم و رفتیم خوابیدیم.

سه شنبه 22 بهمن، ساعت 11:15 بیدار شدم. خیلی حال داد که این همه عمیق خوابیده بودم. سیگما صبح کار داشت و رفته بود شرکت و 3ساعتی هم اونجا بود و برگشته بود که من بیدار شدم. اون که صبحونه خورده بود، منم دیگه نهار رو حاضر کردم و مستقیم نهار خوردم. خوراک لوبیا درست کرده بودم که سیگما عاشقشه. به سیگما میگم اون وقتا اگه مامان روز تعطیل این غذا رو درست می کرد من قشقرق به پا می کردم. خخخ. نهار رو خوردیم و دوباره فیلم پاراسایت رو دانلود کردم و نشستیم دیدیم. خیلی قشنگ بود به نظرم. دوسش داشتم. کلی هم ذهنمو درگیر کرد. تا شب تو حال و هوای فیلم بودم. در حینش دمنوش زنجبیل دارچین هم خوردیم. آخه یه کم حالت سرماخوردگی داشتم، ترسیدم از تیلدا گرفته باشم. گفتم تقویت کنم. تموم که شد سیگما یه چرت خوابید و منم دیدم تخفیف اسنپ فود داریم چیزکیک سفارش دادم. آدم نمیشم. چیزکیک که اومد، مانکن رو پلی کردیم که افتضاح بود. بازیاشون افتضااااح تر از همه قسمتای قبل. بعد دیگه ماکارونی درست کردم و در حینش حلقه زدم. از آخر هفته پیش تا حالا اصن نشد به رژیم پایبند بمونم. حلقه که تعطیل شد چون هر شب خونه نبودم، هی هم رستوران و جشن و اینا. از حرصم چیزکیک رو خوردم و بعد رفتم رو ترازو دیدم چاق نشدم. از اون روزی که رژیم گرفتم 2 کیلو کم کردم. مشتاق شدم ادامه بدم. واسه همین شام نخوردم دیگه. بعد از مانکن دو قسمت هم فرندز دیدیم.

امروزم که چهارشنبه باشه، اومدم سر کار. خوبه که بین التعطیلینه. خیلیا نیومدن و خلوته. آخر هفته ولنتاین هم در پیش داریم. فعلا کار خاصی نکردم. برم ببینم چه ها میشه کرد 

نظرات 12 + ارسال نظر
نفس چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:15 ب.ظ

دوکیلو کاهش با اینهمه چیت خیلی هم عالییییی
آخ آخ لاندا همسر من از خوراک وغذاهای این مدلی بدش میاد یعنی کلا غذای هلثی طور دوست نداره خخخخ
من انشاالله آخر هفته مهمون دارم به مناسبت ولنتاین و روز زن دوستامون میان
ببین لاندا این دمنوش زنجبیل و دارچین برای لاغری هم عالیه

آره، البته دو کیلو از اون 3 کیلویی بود که تازه زیاد شده بودم. یعنی تثبیت نشده بود هنوز. واسه همین زود برگشت پایین.
از تو چه پنهون که من خودمم از این غذاها زیاد خوشم نمیاد. تو اینا فقط خوراک لوبیا سبز و لوبیا چیتی و عدسی رو دوس دارم ولاغیر اینکه مثل مامانم بتونم بادمجون و کدوی آب پز بخورم برام نشدنیه تقریبا
به به. چه مهمونی خوبی. دوس داشتی بیا گزارش مهمونی بده بهمون.
آره این دمنوشه خیلی خوبه. تازه وقتی با چای سبز میخورم که دیگه بهتر تر هم هست.

تیلوتیلو چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:58 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

اونقدر خوشحال شدم انگشترت پیدا شد که انگار ماله خودم بود
خدا را شکر

ای جان. مرسی. خیلی حال داد آخه. فکر می کردم بیرون گمش کردم

زری چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:26 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

واااای من هم یه آویز را یه جایی قایم کردم که بعدا بذارم تو گاوصندوق و الان چهارسال یا بیشتر میگذره و نمیدونم کجاست:( طلا گم کردنی هم داشتما که دیگه قیدش را زده ام اما این را هنوز منتظرم خودش پیدا بشه. خوب شد مال تو پیدا شد:))
خخخ باز چیز کیک
دوتایی با هم یه بچه نگه میدارند:)
یه چیز دیگه، من وقتی مهمونی برم و بدون شام باشه و هی یکی بیاد مجبور باشم بشینم و بعدش تازه برای شام بیاییم خونه ی خودمون اینقدرررررر بدم میاد

ببین یه دعایی هست، البته من نخوندمش، ولی میگن اونو بخونی پیدا میشه
بله بله. این چیزکیک تا منو چاق نکنه ول نمی کنه
اره دیگه. خیلی حرص درآر بود حرکت

فرناز چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:30 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

چه خوب که انگشترت پیدا شد چقدر آدم خوشحال میشه! جالبه که گاما دوتا بچه داره و هنوز نمیتونه تنهایی بچه داری کنه البته شاید سر کار میره. منم یه غذاهایی رو اصلا دوست نداشتم ولی الان بخاطر راحتی درست میکنم خودمم با خوشحالی میخورم

ارههه. عالی بود. دارم به این نتیجه میرسم از اثرات هواوپونوپونو بود.
سر کار میره در کل ولی الان هنوز مرخصی زایمانه. کلا یه بچه هم که بود کل تایم خونه مامانشینا بود.
راس میگی. این خوراکه به منم چسبید حسابی. خیلی راحته

شادى چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 05:46 ب.ظ

لاندا جون صندوق امانات بانک چطوریه ماهى چقدر بابتش میدین؟ من گاو صندوق دارم خونه اما بعضى وقتا میگم بدم بانک بعد میگم اینام دزدن میبرن ورشکست میشن موندم چیکا کنم

والا من پارسال گرفتم. دقیق قیمتاشو یادم نیست. ولی فکر کنم ودیعه 1.5 میلیون بود و اجاره ش سالی 150 هزار تومن.
بانک گذاشتن هم ریسکای خودشو داره. دیگه باید سبک سنگین کرد دیگه.

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:54 ب.ظ http://Daroneman.blog.ir

چه خوب انگشتر پیدا شد
جریان این ۲۰ بهمن چیه لاندا کنجکاو شدم
ولنتاین خوش بگذره حسابی

خخخ. باباش و بابابزرگاش همشون متولد روز 20 ماه های قبل از بهمن هستن.

kindgirl چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:32 ب.ظ http://kindgirl.blogsky.com

چه خوب که پیداش کردی مبارکه❤️
وای نگو از چیت که یکم ادم از برنامه خارج میشه برگشتن به روال خیلی سخته ولی همینکه وزنت اومده پایین عالیه

آرهههه. کلا خیلی سخته. بتونم همین دو کیلو رو فعلا نگه دارم هم خوبه با این اوضاع

رویای ۵۸ چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:12 ب.ظ

چه خوب که انگشترت پیدا شد

خیلی کیف داد

میترا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:28 ب.ظ

وای هیچی مثل پیدا کردن طلا اونم چیزی که واقعا دیگه فراموشش کردی حال نمیده مال حلال به صاحبش بر میگرده عزیزم
خداروشکرررر

دقیقااا. اونم اینی که انقدر دوسش داشتم که رفتم عینشو خریدم. البته سبک بودنش هم تو تهیه دوباره ش بی تاثیر نبود

پیشاگ پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:23 ق.ظ http://bojboji.blogfa.com

واااای من جات کلی ذوق کردم مجدد مبارکت باشه .
من برعکس تو این مدل غذاهارو دوس دارم خوشم میاد ترکیب سبزیجات همه مدله برام جذابه
فک کنم واسه همینه که کمبود وزنم دارم

مرسی مرسی.
آره دیگه، آفرین. خیلی خوبه اینجوری ای. من نمیتونم

زری پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:37 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

فکر کنم سوره ی مزمل هست مامانم خوند همون روزها :) اما من هنوز منتظرم خودش پیدا بشه

آهاااان.
ای بابا
ایشالا پیدا می شه حالا

قورى جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:37 ق.ظ

چقدر خوب انگشتر پیدا شد
چیز کیک هم نوش جان
دو کیلو خیلی خوب ، ان شالله تا عید باز هم کم میکنى

ایشالا ایشالا. فعلا که چشمم آب نمیخوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد