تردید

داشتم یه پست خدافظی می نوشتم که بذارم تو وبلاگ و توش بگم که از این به بعد رمزی می نویسم. راستش نوشتمش حتی، ولی پابلیشش نکردم. مرددم هنوز. گفتم شاید یه وقت یه حرفی داشته باشم که بتونه واسه یکی مفید باشه، یکی که اصن گذری اومده اینجا. 

اما نمیدونم چقدر از چیزایی که تعریف می کنم واسه بقیه مضره! باعث میشه حس بد بگیرن از چیزی یا ناامید بشن، یا حتی مثل این روزای من تنبل بشن یا هزار تا چیز دیگه. میترسم از اینکه استاندارد چیزی رو عوض کنم. تصویر چیزی رو که تو ذهن دارین عوض کنم....

نمیدونم سهمم چیه تو زندگیاتون. نمیدونم باید چه کنم. مرددم تو این زمینه. 


نظرات 31 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:31 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

من را به فکر فرو بردی لاندا جان
تو که همیشه دختر فعال و مثبتی هستی
چی شد که یکهو همچین تصمیمی گرفتی
اینطوری بخوایم به همه چیز نگاه کنیم باید هممون وبلاگمون را تعطیل کنیم
این تعاملات دو طرفه وبلاگی خیلی زیباست
من به شخصه ازت کلی انرژی خوب میگیرم
درسته از نزدیک هم را ندیدیم ، حرف نزدیم و دوستی بیرون وبلاگستان نداشتیم ولی من همیشه تحسینت کردم

میدونی تیلو، اگه تعامل دوطرفه وبلاگی باشه اره، ولی اینکه میبینی یه عده که اصلا نمیشناسیشون میان میخونن و هر چی دلشون میخواد میگن، بدون اینکه از طرف شناختی داشته باشم خب خیلی سخته.
با کسانی که تعامل دارم بعد از رمزی شدن هم ادامه خواهم داد

نفس دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:38 ق.ظ

این چه حرفیه کلی چیزای خوب یاد میگیریم مثلا همین فیلم دیدن من از تو یاد گرفتم روزای تعطیل همش غرغر میکردم اما الان فیلم میبیبنیم
یا اینکه به رزیم و هیکلت اهمیت میدی از سرکار میای حلقه میزنی
یا حتی مهمونیایی که میدی کلی ایده میگیرم
برای من که خیلی مثبت بوده کلی هم دعات میکنم همیشه.
درسته یه کم تنبلم توی کامنت گذاشتن اما همیشه همیشه میخونمت

مرسی عزیزم. لطف داری. اینکه فایده داشته باشه نوشته هام که از خدامه. ولی گاهی حس می کنم برعکسه و حس بد میگیرم. نمیدونم چقدر میشه کنار اومد با این قضیه

محبوبه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:04 ق.ظ

من همیشه همیشه از وبلاگت جز حس خوب چیزی نگرفتم، بارها هم بهت گفتم تو اینستا، هر تصمیمی بگیرین حتما دلیلی پشتشه

ممنونم. نظر لطفته.

انه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:04 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

لاندا جان من خودم با ابنکه هر روز میخونمت زیاد کامنت نمیذارم ولی واقعا حس نوشته هات رو دوس دارم جز اولین وبلاگ هایی بودی که باهاش اشنا شدم و تو این سالها دنبالت کردم مطمئن باش نوشته هات پرانرژی و مفیده و اینکه ادم گاهی حس خستگی و ناامیدی کنه طبیعیه و نوشتنش هیچ بد نیست ماها که رفیق روزهای خوشی هستیم باید رفیق روزهای بی حوصلگی هم باشیم

آنه جان ماهایی که دوستای قدیمی هستیم کلی شناخت پیدا کردیم از هم و دقیقا میدونم چی میگی.
ولی اینجوری وبلاگ نویسی، وقتی همه چیز این دیتیل توضیح داده میشه، مثل اینه که در خونه ت باز باشه و هر کسی که حتی یه بار هم رد میشه کل زندگیتو بفهمه

لیلا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:45 ق.ظ

لاندا جان سلام.
اینجا دفترچه خاطرات شماست، مختاری رمزی بنویسی یا عمومی، اما اینکه فکر کنی با خوندن پست هات بقیه دچار حس بد بشن، فکر کنم این به اون افراد مربوطه نه شما.
هر آدمی مجموعه ای از افکار و احساسات و شخصیت هاست که بنا به شرایط مختلف و موقعیت ها از گفتار و رفتار کسی، در زمان های مختلف یه برداشت متفاوت داره.
من به شخصه همیشه حس خوب ازت گرفتم و بعضی وقت ها چیزهایی که گفتی و نمی دونستم سرچ کردم و دیدم چه جالبه و بعضا ازش استفاده کردم. مثل برنامه آمیرزا. یا سفرهایی که رفتی و توضیحاتش که به دردم خورده.
قبلا گفتم، بازم می گم که همیشه منتظر پست های جدیدتم و چند روز که دیر می کنی همش چشم به راهتم. امیدوارم که هر تصمیمی می گیری در نهایت خوشحال باشی باهاش.

دقیقا عزیزم، من از اینجا به عنوان دفتر خاطرات استفاده می کنم. اینکه میگم بقیه دچار حس بد میشن، برام مهمه، دقیقا به من مربوطه. حسی که اونا از وبلاگم میگیرن بهم برمیگرده. چه با کامنتاشون چه چیزای دیگه
مرسی از آرزوی خوبت

kindgirl دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:02 ق.ظ http://kindgirl.blogsky.com

سلام اا چرا رمزی
یعنی رمزی بنویسی برای خودت یا به یه عده رمز بدی؟ بابا من تازه وبتو دارم میخونم و کلی کیف میکنم

به یه عده رمز میدم.
لطف داری شما

سما دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام.چرا مرددی?نفهمیدم!خب هرکس پالس منفی میگیره میتونه نخونه
رعستش من به شخصه از بلاگخای رمزی خوشن نمیاد و بااینکت خیلیاشون به راحتی رمز میدن حوصله رمز گرفتنم ندارم.به نظرم یا ادم عمومی بنویسه یا خب تو دفتر خاطات شخصیش دیگه.

مشکل اینجاس که همه چی صفر و یکی نیست. کم ندیدیم آدمایی رو که انگار خودآزاری دارن. حس خوب نمیگیرن ولی بازم میان میخونن و اون حس بدشون رو منتقل می کنن.
اینجا واسه من دفتر خاطرات شخصیه که تا الان بقیه رو هم سهیم می کردم تو خوندنش. حق دارم از یه جایی به بعد سلکتیو عمل کنم در مورد خواننده هام.

شهره دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام عزیزم،وبلاگو نبند خب،من از اولی ک مینوشتی تا حالا میخوندمت ولی خاموش

مرسی عزیزم. میدونم. تصمیم سختیه. واسه همین فعلا عملیش نکردم.
حالا یا باید محدود تر بنویسم، یا رمزیش کنم واسه یه عده

قورى دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:37 ق.ظ http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

واااى جان من بنویس
خوندن روزانه هاتونو خیلی درست دارم
همین که پست جدید میزارین کلی ذوق مىکنم

مرسی قوری جون. لطف داری شما.
در حال سبک سنگین کردن ماجرا ام

میترا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:13 ب.ظ

لانداجون تو رو خدا رمزی ننویس خواااااااهش
من واقعا پر حس مثبت و مفید میشم ازت
خوااااهههههش

ای جان عزیزم. چشم، همین روندو میریم ایشالا

مریمی دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام لاندای عزیز
اتفاقا همیشه ازت حس شادی ونشاط زندگی میگیرم
خیلی دوست دارم روزانه نویسی هاتو
...هرکی حس بد میگیره نخونه..
بعدشم شما که اسمی نمیبری که مردم بشناسنت ..
نمیدونم بازم هر چی صلاحتونه..

ماکه وبلاگ نداریم وما رو نمیشناسی بهمون رمز نمیدی؟

سلام عزیزم. کاش واقعا اینجوری بود که هر کس حس بد میگیره نخونه. ولی خب سادیسم دارن دیگه
سعی می کنم یه همینجوری نوشتن ادامه بدم فعلا

نازنین دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام لاندا
چه جالب الان هم تو وبلاگ شما هم وبلاگ آشتی دوتا پست با مضمون تقریبن مشابه دیدم.
راستش من خودمم خیلی وقته وبلاگ مینویسم، حدود ۱۲ سال، ولی خب فقط ۴ سال اولش مدل روزانه نویسی بود، تو پرشین بلاگ. بعدش دیگه خیلی نتونستم این دیتیل بنویسم و چند سال پیشم که پرشین داغون شد، البته من قبل از داغون شدنش رفتم بلاگ و چندسالی هم اونجا نوشتم، اما الان حدود یکسال و نیمه که کانال دارم و توی کانالم مینویسم. جالبش اینجاست که من برای کانالم یه لینک پیام ناشناس گذاشتم و هنوز پیش،میاد که آدمایی که از قبل منو میخوندن میان تو ناشناس و میگن آره فلان قضیه تو وبلاگت گفته بودی چی شد؟ یا فلان آدمی که ده سال پیش نوشته بودی!! بعضیاشو واقعن خودم یادم نیست دیگه :)))
من خیلی کم پیش اومده که بابت نوشته هام جاج بشم یا کسی کامنت خیلی ناراحت کننده یا برخورنده بهم بده، ولی بعضی وقتام که همچین اتفاقی افتاده منم برای مدتی رمزی نوشتم، یا حداقل پست خاص مد نظرمو رمزی کردم. یعنی میخام بگم کاملن درک میکنم احساستو و بهت حق میدم.
من حتا گاهی فک میکنم دخترخالم ممکنه هنوز یادش باشه من وبلاگ دارم و بیاد بخونه حرفامو :))) مخصوصن که یه بار توییترمو پیدا کرده بود و افاضاتمو درمورد فامیل خونده بود و البته مشخصن این قضیه رو به روم آورد و منم گفتم میخاستی فضولی نکنی که از خوندن نظرم در مورد اخلاقای خودت و مامانت ناراحت نشی! والا! بعدم توییترمو پرایوت کردم. حتا یه بار کلن یه ماه وبلاگمو از دسترس خارج کردم چون یکی از شاگردام تو مدرسه پیداش کرده بود :/
در هر صورت خاستم بهت بگم تو این مدت یک سال و اندی که میخونمت، خیلی چیزا ازت یادگرفتم و دیدم که خیلی جاها طرز فکرمون شبیهه و واقعنم ازت ممنونم که همون قبلنا درخاست اینستاگرامم قبول کردی.
در کل یکی از روزانه نویس های مورد علاقمی که هر روز وبلاگتو چک میکنم و خاستم بدونی این احساسات و تصمیما تو وبلاگ نویسی پیش میاد اغلب.

سلام عزیزم. ممنون که کامنت به این طولانی ای گذاشتی. دقیقا خودت میدونی، گاهی پیش میاد از این چیزا. ولی این بار حس کردم نکنه چیزی میگم و اونا آه می کشن و بعد این آهشون خودش رو تو زندگیم نشون میده. هر چند که من شدیدا معتقدم که وقتی من انقدر خواننده های وبلاگم رو دوست دارم و این انرژی مثبت رو سمتشون میفرستم، قطعا نباید انرژی منفی ای سمتم برگرده، ولی یه سری کامنتا که میاد میگم شاید اشتباه می کنم...

رابعه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام لاندا جون من برا آشتی جون همین رو گفتم تو کامنتی که گذاشتم معمولا کم کامنت میذارم ولی به نظرم آدمای منفی و تهاجمی الان همه جا هستن تنها راهش بی تفاوتی نسبت بهشون هست وگرنه خودمون زجر می کشیم پس سعی کن بی تفاوت باشین ..

سلام عزیزم. میدونی همیشه همین کار رو میکردم ولی این سری...

رهآ دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:51 ب.ظ http://Ra-ha.blog.ir

نمیدونم چرا میگی مضر؟! و چرا ناامید بشن؟
تو داری روزانه هات مینویسی، و به نظر من که دختر فعال و پر انرژی و البته منطقی هستی. کلن نوشته هات حس بدی نمیده و انرژی مثبت داره.
البته حدس میزنم کامنت هایی دریافت کردی که برات ناخوشایند بوده ...

دقیقا به خاطر کامنتاس...
ایشالا که حل بشه

مهسا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام لاندا جون وااای تورو خدا نکنی این کارو من همه امیدم و سرگرمیم خوندن شماست منم که همیشه خاموش بودم و بی نام و نشون معلومه که رمز رو نمی گیرم من الان چند ساله دارم هر روز میام به امید اینکه نوشتی اینجا رو باز می کنم در خونه امیدمون رو به روی ما نبند ممنون

ای جانم
نمیدونستم خواننده انقدر مشتاق هم داریما
چشم از برآیند صحبتا فهمیدم نبندم بهتره

پیشاگ دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:18 ب.ظ http://bojboji.blogfa.com

راستش یکم غافلگیر شدم اولش و ناراحت
با اینکه تماما تصمیم و حق انتخاب باتوعه اما من یکی که حداقل حسای خوب میگیرم از اینجا ،چنتایی چیز یاد گرفتم ازت و کلی خاطراهای قشنگتو خوندم و لذت بردم
دوس دارم بازم بنویسی

قربونت عزیزم. تو لطف داری. البته اگه رمزی میشد هم شما رمز داشتی.
ولی فعلا به این نتیجه رسیدم که ادامه بدم همینجوری

فرناز دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:43 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

من که نوشته هاتو خیلی دوست دارم کلی هم چیز یادگرفتم ازت. تاحالا هم حس منفی نداشتی. من وبهایی که بهم حس بدی متتقل کنن رو نمیخونم. به نظرم خیلی هم جزئیات مهم زندگیت توش نیست که بعدا بخواد برات دردسر بشه. اتفاقا خیلی هم با دقت مینویسی چون هیچ غیبت یا بدگویی توشون نیست. اتفاقات روزمره که همه به شکلی تجربه میکننش. البته در نهایت تصمیم با خودته. ولی به من حتما رمز بده

مرسی فرناز جان. شما از اولین کسایی بودی که رمز دریافت می کردی حتما. ولی فعلا تصمیم گرفتم ادامه بدم به همین حالت و رمزیش نکنم

الهام دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام. من که همیشه لذت بردم از خوندنت, گاهی یاد گرفتم, گاهی همذات پنداری کردم, گاهی بهت آفرین گفتم...

مرسی عزیزم. لطف داری شما

هما دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام این کاررو نکن بابا من یکی از پستات انرژی میگرم از این همه فعالیت خوشم میومد ولله گناه داریم

ای جان. چشم. نمیبندمش

مامان چیچیلاس دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:05 ب.ظ http://Mamachichi.blogsky.com

می دونی من چند تا وبلاگ روزانه نویس می خونم که تو یکی از اونا هستی. می دونی فرقت چیه؟ یه کلمه از عیب و ایرادهای شوهرت و خانواده اش رو نمی گی.میگی دلخور شدی و بعد ادامه نمی دی و میری سراغ قسمت های خوب زندگیت این ویژگی برای من خیلی باارزشه

چقدر فکر کردم به کامنتت. به اینکه یه زمانی چقدر این برام مهم بود که اصن هیچی از هیچ مشکلی نگم. قبلنا برای خودم همینکه بگم ازش دلخور شدم رو هم نمیگفتم. که بعدنا، سه چار سال دیگه که خودم میام اینا رو میخونم، حس بد نگیرم از خوندنش. که بقیه وقتی میخونن یادشون نیفته که عه باید سر این مساله دعوا راه مینداختن.
مرسی که دوباره یادم انداختی

نادیا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:50 ب.ظ

آقا نه

نه شد

پونه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام. من از خواننده های خاموشم و فکر کنم یک دهه از شما بزرگترم. اما آنقدر حس خوبی از روزمره هات میگیرم که وسط یک عالمه کار و مشغله شغلی و حرفه ای هر روز یک سری میزنم به اینجا. دوست دارم باشی و بنویسی و منم بتونم بخونم. ممنون که هستی

ای جان. مرسی که میخونین و گفتین. واقعیت اینه که من اصلا فکرشو نمی کردم این رِنج گسترده رو تو خواننده هام داشته باشم

دکترمهرانا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام لانی طلا بلا
ناز می کنی ما که درسکوت ازت لذت می بریم، پیدا شویم؟:
بیا اینم از ما، رمزی کردی بزا منم بیام بخونمت. حست خوبه خیلی خوبه. هر کی هم روز خوب داره بدم داره، وقتیم همش خوبه، حالش نچرال نیس ، دیگه لطفی نداره


سلام دکی.
خیلی باحال بود کامنتت. والا نمیدونستم انقد نازکش دارم. از این به بعد تند تند ناز می کنم

ویرگول دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:49 ب.ظ http://Haroz.mihanblog.com

من می کشم خودمو ها
من تازه دارم آرشیو رو می خونم رسیدم به عید ۹۵. نکن این کار رو دختر خواهشا


نه نه نمی بندمش.
جدی از اون موقع داری می خونی؟ چه باحال. خودم یادم نیست خیلی از اون روزا رو.
فکر کنم تهش که برسی به زمان حال، بیشتر از خودم، من رو بشناسی.
رسیدی به آخر بیا یه تحلیل از شخصیتم بهم بده
یاد کتاب خوندنای دبستان افتادم که وقتی از کتابخونه کتاب می گرفتیم باید نتیجه گیری اینا هم مینوشتیم براش

هدا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:05 ب.ظ

لاندا حان،
من وبلاگ ندارم ولی عاشق وبلاگ خونی و روزانه نویسی هام،
خواهشا وبلاگتو‌رمزی نکن، من خیلی با سبک زندگی و نوشته هات حال می کنم❤️

ای جان. چشم عزیزم.
چه باحال اینجوری نوشتی❤️
چجوری؟

شکوه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام عزیزم من پنجاه و هشت سالمه عاشق وبلاگ خوندنم هر روز صفحه تون رو چک میکنم و میگم خدا کنه لاندا مطلب جدیدی گذاشته باشه مطالبت سرشار از شور زندگیه لطفا به همین شکل ادامه بدین دوستتون دارم و همیشه پیش خودم میگن میشه پسر و دختر منم زندگیشون در آینده همینجوری با نشاط باشه

سلاااام. به به چه جالب. چقدر ذوق کردم. انشالله که زندگی بچه هاتون خیلی خیلی بیشتر بانشاط و هیجان انگیز باشه

لاله دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:57 ب.ظ

راستش تو ایمدر بهم انرژی مثبت میدی که ارزو دارم ادرس اینستات رو داشته باشم و از استایل و رنگ لاک و ست کردن هات ایده بگیرم
خیلی هم مفیدی عزیزم

آقا حسابی من رو شرمنده کردیدا
خیلی غصه نخور، معمولا زیاد از خودم عکس نمیذارم تو اینستا. از قیافه م که اصلا، از ادواتم هم خیلی کم
ولی حالا باز خواستین آیدی یه اینستای فعال رو بدین. از این فیکای خالی نباشه لطفا

لیلی۱ دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:50 ب.ظ

نهههههه البته شاید حق داری لاندا جان ولی همه ما دوس داریم طرز فکر و نوشته هاتو کلی چیزای خوب یاد میگیریم بخصوص برنامه ریزی های دقیقت و استفاده مفید از همه لحظات زندگیت
ظاهرا همه دوستان وبلاگی مشکل شمارو دارن و این روزها انگار خیلی زیادتر شده

چه جالبه که اینا رو میگین. من خودم هیچ وقت فکر نمی کنم که برنامه ریزی دقیق می کنم یا دارم از همه لحظه هام استفاده می کنم. تازه همش فکر می کنم کلی کار مفیدتر میتونم بکنم که نمی کنم!

مهناز سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:32 ق.ظ

سلام لاندای عزیز
من هم وبلاگتونو خیلیی دوست دارم
پر از حس خوب و انرژی مثبتین
واقعا عاشق تایمهایی هستم که میرید ییلاق دقیقا انگار من هم همراهتونم وقتی تعریف میکنین کیف میکنم
ارادتمند شما هستیم بانو

ااا چه باحال. اقا خیلی خوبه میاین از اینا میگین. تشویق میشم اصن بیشتر بیام بگم.
یه بارم یکی گفته بود وقتایی که از وقت گذروندن با نینیا مینویسم رو خیلی دوس داره. سعی کردم یه کم بیشتر براش توضیح بدم حال کنه

نسیم سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام مجبور شدم کامنت بازم جز معدود وبلاگایی هستین که مدام چک میکنم پر از حس خوب و انرژی مثبت و مهمتر از همه دور از بزرگنمایی

خدایی پست بعدی رو زود گذاشتم که فکر نکنین مجبورین کامنت بذارین.
مرسی از نظر لطفت

Zari سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:27 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

چقدر کامنتهای این پست باحال بود:) خب من دیگه نمیام توجیهت کنم که باز هم بنویسی، دیگه خوووب قانع شدی ؛))


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد