80متری بدم؟ 100 متری بدم؟ نوساز بدم؟ قدیمی بدم؟ طبقه آخر بدم؟ همشو بده

خونه پست قبل کنسل شد. یکشنبه که رفتیم خونه مامانینا، من خونه رو دوس نداشتم. مامان دلیل میپرسید. بهش گفتم خیلی قدیمیه، من روم نمیشه مهمون ببرم اونجا. مامان هم رفت رو منبر که خب قدیمی باشه مگه چیه، دزدی که نکردین بخوای قایم کنی، خونه س دیگه، مگه چیه و از این حرفا. خب نرم شدم. واسه بقیه چیزاشم دلیل آورد. سیگما گفت مامانینا فردا بیان خونه رو ببینن، اگه خوب بود به تو قوت قلب بدن. خب من خودمم دیگه مردد بودم. این بود که باهاشون قرار گذاشتم دوشنبه عصر بیان، هر چند که خیلی براشون دوره. عصری من خودم وقت مشاوره داشتم. نگم که چقدر خوب بود تو این روزای بی اعصابی من. آب رو آتیش بود یه جورایی. چون سیگما رو هم میشناسه، کلی بهم امیدواری داد که میدونه داره چی کار می کنه و تو اصن از اول هم عاشق همین روحیه ش شده بودی و خودتم ذوق می کنی از کارایی که می کنه و اینا. راست میگه. ته دلم ذوق می کنم که قانع نمیشه و اکتیوه، مسئولیت پذیره و این حرفا. آروم شدم کلی. بعد پیاده رفتم دم مترو و همون موقع مامان و بابا هم رسیدن. خب مامان پادرد داره، خوبیش این بود که کل مترو و پل عابری که رد شدیم، همش پله برقی بود. اونور پل عابر سیگما منتظرمون بود. سوار شدیم و رفتیم مشاور املاک رو برداشتیم و رفتیم همون خونه. یه بار دیگه دیدیمش و باز مثل دیروز اولش که دیدم خوشم نیومد. مامان هم اول داشت در مورد پرده ها نظر میداد، ولی هی کم کم دیدیم اصلا نمیشه. مامان هم دیگه گفت که این خونه دیگه خیلی قدیمیه، از همه خونه های قدیمی زمان بچگیامون هم قدیمی تره و نقشه ش هم خوب نیست و حیاط ایناشم خیلی کثیف طوریه و بالاخره گفت که آره واقعا مهمون نمیشه آورد تو این خونه. صاحبخونه ش هم اومده بود بالا و با بابا صحبت می کردن و بنظر اومد فضول طور باشه. یه جورایی خیالم راحت شد که با قبول نکردن این خونه چیز خاصی رو از دست نمیدم. بعدش رفتیم یه خونه دیگه رو هم دیدیم که همگی پسندیدیم. یه کم در مورد قیمت مساله داشتیم که چون صاحبخونه نبود، موکول شد به فردا. یه خونه دیگه هم صبح سیگما رفته بود دم دانشگاهمون دیده بود و بردمون نشونش داد. اونم خوب بود. دیگه رو این دوتا خونه اوکی دادیم و قرار شد در مورد قیمتشون سیگما امروز بره و ببینه کدوم رو میتونه ببنده. ساعت 9:15 بود برگشتیم خونه. سیگما ما رو پیاده کرد و رفت کباب بگیره. منم رفتم بالا و سریع برنج ریختم تو پلوپز و میوه اینا آوردم واسه مامانینا. سیگما هم اومد و شام خوردیم. بعدشم یه کم دور هم نشستیم راجع به خونه و سرمایه گذاری سیگما و اینا حرف زدیم. خیلی جالبه تو این داستان، هر دو سمت، چه خانواده ما چه سیگماینا، خانما نگرانن و آقایون اوکی. کلا خانما محافظه کار ترن دیگه. تا ساعت 11 اینا بودیم و دیگه یه اسنپ گرفتیم واسه مامانینا و رفتن خونشون. ما هم بعد از کلی مدت که هر شب گریه بود یه کم هم با گپ زدیم و خوابیدیم.

گفتم بهتون 20 ام باید خونه رو تحویل بدیم؟ یعنی نهایتا آخر هفته دیگه باید اسباب کشیمون تموم شده باشه، ولی هنوز خونه نداریم! ما همیشه شب امتحانی بودیم، الانم این طرز فکر داره خودشو تو زندگیمون نشون میده. مهمون که دعوت می کنیم یکی دو روز آخر همه کارا رو می کنیم. اسباب کشی هم همینه. همه یکی دوماه دارن بسته بندی می کنن، ما همه رو گذاشتیم هفته آخر  

این روزا کلی سرچ کردم راجع به نحوه اثاث کشی. ولی چون شبا تا دیروقت همش دنبال خونه ایم، وقت نشده یه نمکدون جمع کنم حتی! کارتون هم نداریم فعلا هیچی! 

ولی همش میگذره. امروز حالم خیلی بهتره. نتیجه نگرفتیم هنوز (چون من هر شب یکی دوتا میپسندیدیم، ولی در نهایت اکسپت نمیشد) اما سعی کردم رویکردم رو عوض کنم. یه چیزی میشه تهش دیگه. 


نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1398 ساعت 10:49 ق.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

چقدر عالی که حالت بهتره. اتفاقا اون روز که درمورد سرمایه گذاری نوشتی میخواستم بهت بگم با پدرت مشورت کن چون مردا خیلی ریسک پذیرترن و اگر بهت اوکی داد خیالت راحت باشه. اسباب کشی هم ایشالا به سلامتی میگذره به فکر روزهای هیجان انگیز آینده باش

یکی از اولین کسانی که سیگما باهاشون مشورت کرد، پدرم بودن. بابا قبلا این کار رو کرده و میگه خوبه. ولی چون ریسک داره من همچنان مخالف بودم. الان آقایون کلا همه پشت سیگما وایستادن و موافقن.
مرسی.

تیلوتیلو سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1398 ساعت 11:20 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

آفرین
این رویکرد دقیقا رویکردی لاندایی هست که من میشناسم
و نکات دقیق و روشنی را مشاور بهت گوشزد کرد که داشتی نادیده میگرفتیشون
خدا را شکر
انشاله که بهترین ها در انتظارته با یه عالمه هیجان تازه

دارم سعی می کنم دوباره لاندا بشم
اره به نظرم تلنگرهای به موقعی بود. نیاز داشتم بهشون.
مرسی عزیزم.

سهیلا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1398 ساعت 11:22 ق.ظ

عزیزم خوشحالم که خونه پیدا کردی
نگران اسبابکشی نباش من خودم یکشنبه خونه پیدا کردم دوشنبه قرارداد بستم چهارشنبه اسباب بردم. زنگ بزن به باربری ظریف یا همچین نامی . من اصلا حتی قندونمو خالی نکردم خودشون میان جمع میکننن بسته میکنن میارن برات میچینن وسایل بسته بندی هم خودشون میارن من پارسال توی آبان این کارو اناجام دادم و واقعا خیلی راضی هستم به نظرم ارزشش رو داره کمی پول بدی و خودت هیچ کاری نکنی. موفق باشی عزیزم

نمیدونم پیدا کردیم یا نه. تا الان چند بار به این استیت رسیدم و تا عصر پریده. عصر باز مجبور شدم برم خونه ببینم
ولی مرسی از معرفیشون. همکارم هم همین کار رو انجام داده بود و راضی بود. ببینم چی میشه. اگه بشه همین کار رو می کنم

پیشاگ سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:43 ب.ظ http://bojboji.blogfa.com/

یعنی عاشق عنوان پستت شدم
لاندا یه خونه خوب در انتظار توعه یه خونه آروم و ساکت
بعدا هم به این همه بروبیا و خونه دیدنو اینا خواهی خندید
بلند بلند میگی ارزششو داشت اینهمه گشتم


عنوان پریشونی ذهنمو نشون میده
ایشالا ایشالا. خدا از دهنت بشنوه مادر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد