سفرنامه ایتالیا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اینستا

سلام دوستای گلم. خیلی ممنونم ازتون که اینجا رو میخونید. 

در مورد اینستا من یه توضیحاتی بدم. اینستای اینجا خیلی خیلی خصوصی شروع شد اولش. به این دلیل که من نمیخوام شناخته بشم توسط آشناها. دلیل اصلی انتخاب اسم مستعار هم همین بوده. میدونین که من اینجا از ریزترین جزییات زندگیم مینویسم و مثلا دوس ندارم نوه ی عمه ی مادربزرگ مامانم که من رو میشناسه و من هیچی ازش نمیدونم، کل زندگیم رو بدونه. (همینجا بگم اگه آشنایی من رو میشناسه و اینجا رو میخونه، ازش خواهش می کنم حداقل خودش رو بهم معرفی کنه) خلاصه که با همین هدف هیچ وقت آدرس اینستا رو توی صفحه وبلاگ اعلام نکردم. 

تو پست قبلی که اسم اینستا رو آوردم خیلیاتون ازم خواستید صفحه رو داشته باشید و خب من واقعا شرمنده تونم. ممکنه الان نشناسین ولی با دیدن عکسای اینستا (که البته هیچ کدوم صورت ندارن و معمولا عکسای بی سوژه متحرک هستن) یه جرقه ای بخوره که عه پس لاندا فلانیه و بشه اون چیزی که من دوس ندارم بشه. نظراتتون رو پابلیش نمی کنم، شاید دوس نداشته باشید 

فعلا هم که واسه من که فقط اینترنت رو با دیتای اپراتورها دارم (و همینجا رو هم از خونه نمیتونم باز کنم) اینستا باز نمیشه و پیشاپیش عذرخواهی می کنم بابت زمان باز شدنش. 

بعد از وصل شدن اینترنتم و باز شدن اینستا هم باید یه دور به فالوورام نگاه کنم، هر کی رو نمیشناسم یا هیچ پستی ازش نیست، شرمنده ش میشم.

امیدوارم ازم ناراحت نشده باشید و درکم کرده باشید. 


اینترنت حق مسلم ماست!!!

سلام سلام. من اومدم. ببخشید که این همه نبودم. البته تو اینستا اومدم اعلام کردم که کجا ام، ولی خب فکر کنم اون موقع نت نداشتین دیگه.

ماجرا از این قرار بود که ما اقدام کرده بودیم برای ویزای شینگن از سفارت ایتالیا که خب انقدر دیییییییر اومد که دیگه نشد خبر بدم. جمعه صبح ما بلیط هواپیما داشتیم به مقصد میلان، ولی ویزا تا 4شنبه که پست آخر رو گذاشتم، هنوز نیومده بود. تا اینکه 4شنبه بعد از نوشتن پستم، کم کم توی سایت استیت ویزا عوض شد و فهمیدیم تا عصر میتونیم بریم بگیریم. حالا اینکه توش چی نوشته و ریجکت شدیم یا نه، هنوز مونده بود که دیگه ساعت 2.5 روز 4شنبه بالاخره فهمیدیم که بعلههه، میتونیم بریم. دیگه من سریع رفتم به رییسم گفتم (از هفته قبلش بهش گفته بودم ماجرا رو، فقط رفتم گفتم رفتنم قطعی شد) و با دوستامم خدافظی کردم. گلدونای روی میزم رو بهشون سپردم که البته نامردا یادشون رفته بود و آب نداده بودن به دوقلوهام. بعدم که دیگه نت نبود که بهشون یادآوری کنم. حالا یه پست باید مفصل بذارم در مورد سفرنامه.

ولی عجب اوضاعی شد ها. صبح جمعه که داشتیم میرفتیم فهمیدیم که نصف شب بنزین گرون شده و بعدشم اخبار رو از واتس اپ و تلگرام در جریان بودیم. با مامانینا هم واتس اپی حرفیدیم و تعریف کردن برامون تا اینکه شنبه شب، اینترنتا قطع شد و تماس ما با ایران هم قطع شد....

خدا لعنتشون کنه واقعا. الان دیگه عصر ارتباطاته. اینترنت حق طبیعی هر کسی شده. بعد اینا خیلی راحت درشو به روی مردم می بندن. مثل شمر که آب رو بست تو واقعه کربلا! اینا هم هر کاری از دستشون بربیاد می کنن. همین آقایی که ما بهش رای دادیم و انقدر از آزادی اندیشه و ارتباطات گفت و .... اون یکی وزیر قطع ارتباطات هم که از همه بدتر. هی میگه دست من نیست! خب تو شلغمی؟ چغندری؟ اگه هیچ کاره ای چرا استعفا نمیدی؟ آهان سیب زمینی ای! بهت برنمیخوره هر کی هر چی میگه. هر قدرتی که باید مال تو باشه رو ازت بگیرن (البته اگه راست بگی که هیچ کاره ای!)  خلاصه که چقدرررررر حرص خوردیم تو این مدت. از 4شنبه صبح هم که رسیدیم ایران، خودمونم اومدیم تو این موج بی اینترنتی. هر چند که قبلشم وقتی بقیه نبودن، عملا ارتباطی هم نبود. فقط اینکه لااقل یه مسیریابی ساده میتونستیم بکنیم! نه الان که حتی هیچی نمیشه سرچ کرد!!! خیلی داغونیم. شدیم کره شمالی رفت....

حالا خیر سرشون قراره امروز فردا اینترنتا وصل شه! یه کاری کردن دیگه بنزین فراموش شه. الان که اینترنت برگرده همه میگن آخ جون تونستیم حقمون رو بگیریم. به مرگ میگیرن که به تب راضی بشیم. خلاصه که اعصابمونو خرد کردن حسابی. همش فکر می کنم که زندانی ایم و هر کاری بخوان میتونن باهامون بکنن....

حالا اینا هیچی اصن. این همه آدمایی که کشته شدن... به خاطر یه اعتراض، به خاطر رسوندن صداشون به گوش حکومت...