آلودگی هوا

سلام. چطورین؟ اول هفته تون به شادی. ما که تو یکی از آلوده ترین جاها و روزای دنیا هستیم. امروز حتی دانشگاه ها هم تعطیلن. ولی کارمندا پرچمو بالا نگه داشتن! یکی توییت کرده بود که زمان بچگی ما که آلودگی نبود که تعطیل بشیم، دانشجو که شدیم، مدرسه ای ها رو تعطیل کردن. حالا که کارمند شدیم، دانشجوها رو هم تعطیل می کنن! خلاصه ما هستیم همچنان.

جونم براتون بگه از 4شنبه، که عصر رفتیم خونه و حمام رفتم و یه کم نشستیم کارای رجیستری گوشی جدید رو انجام دادیم و بعد رفتیم براش محافظ صفحه و قاب خریدیم و رفتیم خونه مادرشوهر. شام خوردیم و بعد پسرخاله های سیگما اومدن بالا که کار رجیستری گوشی اون رو هم انجام بدیم. وای یه جاش به مشکل خوردیم، سیگما زنگ زد به پشتیبانیش که راهنماییمون کنه، گفت مطمئنید این کارو انجام دادید؟ سیگما داشت میگفت بله، که پسرخاله گفت نه، یهو سیگما گفت فکر کنم مطمئن نیستیم. بعد میخواستیم بلند نخندیم، مگه میشد؟ خود سیگما هم خنده ش گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه دیگه. غش کردیم از اتاق پریدیم بیرون و کرکر خنده راه انداختیم. بقیه هم از خنده ما میخندیدن. خیلی خوش گذشت خلاصه. البته که آخر شب از دماغم دراومد از بس که حرص خوردم از سیگما که چرا بدون اجازه من فیلم عروسیمون رو برده اونجا! و بعدشم از اینکه واسه مهمونی فردا، هیچی نداشتم با پالتوی جدیدم بپوشم. نزدیک بودن به پریود هم اصلا دلیلش نبود. خخخ. شب 2.5 خوابیدیم.

5شنبه 7 آذر، ساعت 9 صبح بیدار شدیم و صبحونه و یه عالمه وسیله برداشتم و سر راه سیگما رو بردم گذاشتم شرکت و خودمم رفتم خونه مامانینا. وسایلم رو گذاشتم و ساک استخر رو برداشتم رفتم استخر پیش مامان. جو استخر خیلی خوب بود. همه بزن برقص می کردن. چنتا دختر 11 ساله هم داشتن میرقصیدن و مربی شنا فکر کنم مربی رقص هم بود، داشت بهشون رقص یاد میداد. هوس کردم یه دختر 8-9 ساله داشته باشم که با هم برقصیم. یادم باشه دختردار شدم حتما بذارمش کلاس رقص. کلی شاد شدیم و رفتیم خونه. نهار خوردیم و ظهر یه کم خوابیدم و بعد پاشدم کلی برنامه ریختم رو گوشی جدید. واتس اپ نابودم کرد بس که قمیش داشت سر بکاپ گیری. ولی بالاخره موفق شدم. عصری دوره صندوق داشتیم خونه عروس خاله. بتا اومد دنبالمون و رفتیم. به جز خاله اینا بقیه شون از مسافرتمون خبر نداشتن و متوجه هم نشدن تا آخر. بازم اسم مامان درنیومد و نفر آخر شد. آش ماش خوردیم و یه کم هم سبزی آش خریدم و رفتیم خونه مامان. قرار بود شب براش تولد بگیریم. بابا کیک گرفته بود. شب دامادا اومدن و داداشینا هم اومدن و شام خوردیم و بعدشم کیک بازی. سیگما با گوشی جدید من کلی عکس گرفت از همه و یه عالمه هم با دوربینش افکت میداد و فیلم میگرفت. کاپا لباس بت من پوشیده بود و زنداداش هم صورت تیلدا و کاپا رو نقاشی کرد و یه عالمه عکس گرفتیم ازشون. شب خوبی بود ولی من پ شدم و خسته هم بودم، داشتم میمردم از خواب. اول قرار بود شب اونجا بخوابیم، ولی بعد دیدم اینا که قصد رفتن ندارم، پ هم که هستم، صبح هم میخوام زیاد بخوابم و اونجا نمیشه، دیگه سریع همه چیزو جمع کردم و 12.5 رفتیم خونمون و خونه خوابم پرید. تا 3.5 بیدار بودیم و کرگدن دیدیم!

جمعه 8 آذر، ساعت 12.5 ظهر بیدار شدیم! دیگه صبحونه نخوردیم و مستقیم رفتیم سر نهار. بعد از نهار هم افتادیم به جون خونه. بی نهایت به هم ریخته بود. لباسا دیگه تو بالکن خشک نمیشدن و همه رو رو مبلا چیده بودیم. اونا رو جمع کردیم و دو سه سری لباس شستم. ولی چون دیگه تو بالکن خشک نمیشه، رخت آویز رو آوردیم تو خونه. سیگما تو حموم شستش و خشک کرد و گذاشتیم یه گوشه و لباسا رو روش پهن کردم چند سری. سیگما هم جارو برقی و تی کشید. من کمردرد هم داشتم و یه کم استراحت کردم و بعد رفتم پای پختن غذا. آبانه دستور آش برنجی رو توی وبلاگش گذاشته بود که دیشب سبزیشو خریدم و درست کردم. خوشمزه بود، خوشم اومد. بازم درست می کنم. بعدشم مرغ درست کردم واسه شام که البته خودم نخوردم ولی سیگما خورد. بعد گیر داد که باز پیتزا بخره! و نذاشتم دیگه. یه پرس کامل خورد بازم پیتزا میخواست. دیگه گفت پس شیرینی گوشیتو بخوریم، ساعت 9 شب رفت شیرینی خرید! خیلی گامبوعه. منم گامبو می کنه. منم پریود شکمو بودم، یه عالمه چیز کیک و نون خامه ای خوردم با چایی دارچین. در حینشم کرگدن دیدیم. خیلی چسبید. بعد آماده خواب شده بودم که دیدم زدن طرح زوج و فرد از درب منزله، استرس گرفتم که حالا چجوری برم فردا. دلدردم هم شروع شده بود. دیگه کلی سرچ کردم دیدم هیچ جا ننوشته، بیخیال شدیم و خوابیدم.

صبح 9/9/98 که بیدار شدم، سیگما گفت خبر زوج و فرد درست بوده و خودم برم سر کار. حالا نه اسنپ پیدا میشد نه تپسی. منم جسمی داغووون. شانس آوردم اسنپ گیر اومد. خیابونا هم خلوت. مدارس و دانشگاها تعطیلن. برج میلاد از زیرش دیده نمیشه. داغون خلاصه. زود رسیدم. ببینم میتونم عصرم یه کم زودتر برم تا صف تاکسیا شلوغ نشده. خیلی دلدرد دارم 

امروز شمیم یه خبر خوشگل داد بهمون. البته قراره بیاد مفصل توضیح بده 

نظرات 5 + ارسال نظر
میشل یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 01:17 ق.ظ https://vivalavida98.blogsky.com/

خوب گفتی لاندا جان
تا دانشگاه میرفتیم خبری از تعطیلی نبود الان ولی ...
ما فک کنم ریه نداریم

آره والا ما آبشش داریم

مهر یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 07:43 ق.ظ

لاندا جون آذرین، آذر
از طرف یک خواننده خاموش اما ایراد بگیر

چی شده؟ کی؟ نفهمیدم

مهر یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 09:00 ق.ظ

همش نوشتی ۸ آبان،۹ آبان....

عهههه آهان
مرسی گفتی، الان میرم درستش می کنم

سارا دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام لانداجان
من مدتی هست که همراهت هستم و دارم کم کم میرم سراغ پست های قدیمی تر ولی رمزدارن
امکانش هست رمز رو داشته باشم

سلام عزیزم. خوش اومدین. شرمنده م، پستای رمزدار دیگه آرشیو شدن

فرناز دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:12 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

پس کامنت من کو؟

نیومد که

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد