بعد از سفر

خب خب، تا دستمون گرمه، بعد از سفر رو هم تعریف کنم.

چهارشنبه 29 آبان، ساعت 11 صبح بیدار شدیم و صبحونه خوردیم. خونه سرد بود خیلی. یکی از جورابای بلند سیگما رو کشیده بودم رو شلوارم و کلی مسخره بازی درمیاوردیم. سیگما هم که پشت هم تلفن حرف میزد. دیگه رفتم یه دوش گرفتم و بخشی از چمدون رو خالی کردم و ریختم بشوره. شکلاتای سوغاتی رو هم برداشتم و ساعت 2 رفتم خونه مامانینا. دیگه کلی نشستم واسه مامان و بابا تعریف کردم و ساعت 4 هم تیلدا از مهد اومد اونجا، ولی مامانش نیومد چون رفته بود تتا رو واکسن زده بود و بچه همش خواب بود. خلاصه کلی تعریف کردم و نصف عکسا رو هم بهشون نشون دادم و رو هر کدوم کلی توضیح. دیگه ساعت 7 پاشدم و مامان رو بردم رسوندم دکترش و خودم رفتم خونه مامان سیگما. سیگما هم یه ساعت قبل من رفته بود با سوغاتیاشون. دخترخاله مامان سیگما، 2سالی بود که سرطان داشت و دکترا جوابش کرده بودن. بنده خدا تو این هفته ای که ما نبودیم فوت شده بود. بهشون تسلیت گفتیم و مامانبزرگش رو هم بردیم بالا که نشینه غصه بخوره. عکسا رو براشون گذاشتیم و توضیح میدادیم ولی دخترک یه سره حرف میزد و رو مخ همه رفته بود. اصلا نمیذاشت هیچ دونفر دیگه ای با هم حرف بزنن. سوغاتیا رو که دادیم گاما میگفت بچه خفه کن نداشتن اونا؟  البته اونا کلا بچه نداشتن. خیلی خیلی کم بود بچه هاشون. اکثرا هم مجرد بودن ملت. هیچی خلاصه اونجا بودیم و شام خوردیم و تا 12 اینا بودیم و بعد برگشتیم خونه و لالا.

پنج شنبه 30 آبان، صبح باز دیر بیدار شدیم. افتادم به جون خونه و چمدون. یه عالمه جمع کردم باز هنوز هیچ فرقی نکرده بود. نهار خوردیم و باز جمع کردیم و یه چرت هم ظهر خوابیدم. بعدش هم حمام و حاضر شدیم بریم ختم این بنده خدا. رفتیم ختم و نیم ساعتی نشستیم و بعد دیگه راه افتادیم سمت خونه مامانینا، سر راه یه مغازه هم رفتم و چیز خاصی نخریدم. رفتیم خونشون و بتاینا هم اومده بودن و تتا همچین پرید بغلم و بوسم کرد که ذوق هفت عالمو کردم. البته چون واکسن زده نق نقو بود و هی میرفت رو مخ. عکسا رو هم یادمون رفته بود ببریم براشون. دیگه هر چی تو گوشی داشتیم رو نشونشون دادیم. داداش هم اومد و همین طور. شام خوردیم و تا 12.5 حرف زدیم و بعد خونه و لالا.

جمعه 1 آذر، ساعت 12 بیدار شدم! صبحونه خوردیم و خونه همچنان کثییییف. ولی گفتیم اول بریم پیاده روی. ساعت 1 رفتیم پارک و یه دور کامل 1 ساعته دور پارک راه رفتیم و یه کم هم دوییدیم که حالم بد شد بعدش. مثکه هوا خیلی آلوده بود و ما خبر نداشتیم. دیگه برگشتیم خونه نهاریدیم و بعد کمر همت بستیم بالاخره خونه رو تا عصر تمیزش کردیم. بعد هم یه کم عکس اینا دیدیم و واسه خودم اومدم غذای رژیمی درست کنم با بادمجون و قارچ، درست هم کردم ولی سیگما مخم رو زد پیتزا بگیریم. پیتزا گرفتیم و دو قسمت از مانکن رو ندیده بودیم که پلی کردیم و در حین غذا خوردن دیدیم. یه کم دوخت و دوز هم داشتم که انجام دادم و دیگه لالا. البته اصلا خوب خوابم نبرد.

شنبه 2 آذر، صبح بعد از 10 روز اومدم سر کار. دیگه همه پرسیدن از سفر و تعریف کردم و سوغاتیاشونو دادم. اینترنت هم که قطع بود، البته باز تو شرکت یه چیزایی مثل بلاگ اسکای باز شد برام. عصری ADSLها نت رو وصل کردن ولی ما که دیتا داریم، هنوز بی اینترنت بودیم. که رفتم خونه سریع دوش گرفتم و بعد خوراک دیشب رو آوردم بخورم که بنظرم به خوشمزگی دیشب نبود. تازه که پخته بودم خیلی خوشمزه بود، ولی الان بد شده بود. نمیدونم قارچش آب انداخته بود یا چی. خلاصه با بدبختی خوردمش. بیشتر به خاطر دوتیکه جوجه ای که توش انداخته بودم تونستم بخورمش. شب قرار بود بریم خونه خانم همسایه، که هم بهش سوغاتیشو بدیم هم تشکر کنیم. (اونم واسه دادن سوغاتیش اومده بود خونمون و یادتون باشه تا نصف شب هم مونده بود). یه کم استراحت کردیم و حسابی هم خسته بودیم، بعد رفتیم خونشون. دیدن یه خونه دیگه شبیه خونه خود آدم که یه جور دیگه دیزاین شده، خیلی باحاله. کل خونشونو نشونمون داد. حسابی بازسازی کرده بود و بانمک بود خونه ش. 2ساعتی نشستیم و 11.5 برگشتیم خونمون و تا بخوابیم شد 12.5

یکشنبه 3 آذر، سر کار و نت هم درست حسابی نداشتم باز. حرصم دراومده دیگه. عصری که رفتیم خونه، از فکر اینکه بادمجونا مونده و دیگه ازش متنفر شدم، گفتم بذار یه غذای ناسالم باهاش درست کنم. همه رو ریز ریز و سرخ کردم. قارچ هم سرخ کردم و با گوشت چرخ کرده و پیاز و مخلفات شد مایه ماکارونی. ماکارونی درست شد یه عالمه. خیلیم خوشمزه بود، یه خروار خوردیم. بعد نشستیم پای دیدن فیلم کرگدن از نماوا، از قسمت اول. که هی قطع میشد از تلویزیون و کوفتمون شد. آخرش رفتیم تو تخت و تو گوشی دیدیم کرگدن رو. خیلی هم خسته بودیم. ساعت 10 شب خوابیدیم. خیلی حال داد.

دوشنبه 4 آذر هم که امروز باشه، اومدم سر کار و در به در دنبال پاسپورت کسی ام که از ایران اومدنش سه ماه نگذشته باشه، میخوام گوشی ای که آوردیم رو باهاش رجیستر کنم و بگیرم دستم(هر مسافر سالی یه گوشی میتونه بیاره که ما سری قبل آورده بودیم و این سری دیگه نمیتونستیم بیاریم). تصمیم گرفتیم یکیشو نفروشیم. هیشکی رو پیدا نکردم. یه پولی هم میخوام بدم به طرف ولی خب همه پاسپورتاشون پره. خودشون آوردن گوشی. حتی مدیر مدیر بزرگه! اینم شده دغدغه ذهنی الانم.  

اینا رو تا دوشنبه ظهر نوشته بودم. 

دوشنبه عصر خودم با تاکسی رفتم. وقت مشاور داشتم. فکر کردم الان برم تست طرحواره م رو بررسی می کنه ولی نبود تو پرونده م. در نتیجه یه مساله دیگه رو بررسی کردیم و بهم راهکار میداد. البته نمیدونم موثر باشه یا نه. دو تا کتاب هم معرفی کرد که از مارک منسون. هنر ظریف رهایی از دغدغه ها و هنر ظریف بی خیالی. که وویس کتاب دوم رو خریدم و دارم گوش میدم. جالبه. بعدش سیگما اومد دنبالم و  رفتیم خونه، تا رسیدیم شام خوردیم و بعدش سیگما برای این خانم همسایه که تنهاست، تلویزیون سفارش داده بود و دیگه آورده بودن و رفته بود که وقتی میان نصب می کنن تنها نباشه و خودشم کمک کنه تو نصبش. منم با مامان تلفن حرف زدم و بحثمون شد. سر همون مساله لاینحل همیشگی یه عالمه حرص خوردم. بعدشم نشستم جلوی تی وی گردو شکوندم. داشت تظاهرات برنامه ریزی شده میدون انقلاب رو نشون میداد. مصاحبه های مردم عصبی ترم کرد. راه پیمایی علیه دولت بود انگار. در حالیکه مقصر گرونی بنزین دولت نبوده یا حداقل تنها مقصر نبوده... کلی حرص خوردم. سیگما همون موقع اومد و پرسید چرا عصبیم. دلیل اصلیشو نگفتم. چسبوندم به برنامه تی وی. یه کم گردو خوردیم و سوپ عدس هم درست کردم واسه فردام و بعد مانکن رو دیدیم و لالا. خوشم اومده از مانکن. جالب شده موضوعش.

سه شنبه 5 ام، تولد مامی بود. صبح از سر کار بهش زنگیدم تبریک گفتم. تو شرکت سرم شلوغ بود. بانک هم باید میرفتم. واسه یه وامی از شرکت باید خودم چک بدم و دسته چک ندارم. رفتم حساب باز کردم دسته چک بگیرم. دیگه راس راسی دارم بزرگ میشم! مسابقه دارت هم داشتیم. جنگی رفتم مسابقه و مرحله اول رو برنده شدم اومدم سر کارام. کلا همه چی تو هم پیچیده بود. همکار کناریم که ازش پاسپورت خواسته بودم و گفته بود برادرم قبلا ازم خواسته، خودش یهو اومد گفت اون مورد کنسل شد و بیا با پاسپورت من رجیستر کن. خیلی حال کردم. البته که به خاطر نداشتن اینترنت درست درمون مراحل رجیستر کردن نصفه موند ولی باز دمش گرم. سیگما هم با باباش اومده بود نزدیک شرکت ما کار داشتن و دوتایی اومدن دنبالم. دیگه با هم برگشتیم و باباش رو رسوندیم و رفتیم خونه. گوشی جدید رو باز کردیم و داشتیم بررسی می کردیم. سیگما اومد بدتش به من ولی هنوز من نگرفته ولش کرد و پرت شد رو زمین. شانس اوردیم ضربه اول خورد رو فرش و بعدش افتاد رو سنگ! کپ کردیم. هیچیش نشد ولی. خخخ. سوپ عدس دیشب رو خوردیم و بعد باز کارای ساختمون و زنگ زدن همسایه ها شروع شد. سیگما رفت با یکی دوتا از همسایه ها حرف بزنه و منم رفتم تو تخت، برق رو خاموش کردم و کتاب صوتی هنر ظریف بی خیالی رو پلی کردم و گوش دادم. خیلی حال داد. قشنگ انگار مراقبه بود برام. سیگما که اومد رفتیم کرگدن ببینیم که باز هی از تی وی قطع می شد و دیگه رفتیم تو تخت با گوشی دیدیم و لالا.

امروزم اومدم شرکت. اول میخواستم عصری برم خونه مامانینا و شب بخوابم که صبح باهاش برم استخر. ولی هر جور حساب کردم دیدم نمیشه. از وقتی یه ماشینه شدیم، دیگه این رفتن و موندن من کنسل شده. به جاش شب میریم خونه مادرشوهر. 

صبح قبل از اومدن، یکی از پیرهنای سیگما رو که قبلا از سفر آورده بودیم ولی هنوز نپوشیده بود و مارک داشت، رو کادو کردم که امروز بدم به این همکارم که پاسپورتشو داره بهم میده. چند روز پیشا تولدش هم بود. بخواد نگیره بهش میگم کادوی تولدته اصن. 

نظرات 11 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 10:50 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

به به
گوشی نو مبارک
خدا را شکر که دغدغه ش هم حل شد و راحت میتونی استفاده کنی

مرسی. آره ایشالا.

هدیه چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام
سفرتون بخیر انشالله خوش گذشته باشه..همیشه به سفر وشادی
ببخشید میپرسم اونجا گوشی اپل چند دلاره
یعنی با اینجا تفاوت قیمتش زیاد میشه؟

بعد از مغازه موبایل فروشی اون کشور میخرید کارت گارانتی اینا داره ..اکبنده ..ممکنه جنس اصلی ندن..مخصوصا تو ترکیه مثلا؟

ممنون. به یورو بود. تفاوتش با اینجا زیاد نیست. خیلی بستگی به قیمت لحظه ای ارز داره. من فکر کنم یر به یر شد.
کارت گارانتی که کلا اپل نداره. ولی خب سرویس میدن اپل استورها. حتی بعضیاشون یه طرحی دارن گوشی خرابتو میبری میدی نو میگیری. بقیه گوشیا رو نمیدونم.
اکبند بودنشم که اکبنده. اصن از اپل استور اصل تر نداریم. مغازه های متفرقه ترکیه رو نمیدونم و توصیه هم نمی کنم. چون من خودم گوشی سامسونگ نوت 10 رو ترکیه قیمت کردم، حدود 3 میلیون از ایران گرون تر بود. اصلا توصیه نمی کنم.

نازنین چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام لاندا جان
رسیدن به خیر :)
ببخشید میشه لطفن بگی این سوپ عدس چجوریه؟

سلام عزیزم. من مدلای مختلف درست می کنم. این آخری عدس و جوپرک بود. به این ترتیب که اول کلی پیاز تفت میدم با زردچوبه، بعد عدس میریزم و یه ربع بعدش هم جوپرک اضافه می کنم میذارم بپزه. موقع خوردن هم آب لیمو و گلپر و کره و فلفل به میزان دلخواه.
یه بار دیگه مثلا تو همین ترکیب شوید خشک هم میزنم. یه بار دیگه به جای جوپرک سیب زمینی میریزم. هر بار یه چیزیشو عوض می کنم خلاصه

هدیه پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 01:26 ق.ظ

ممنون از توضیحاتتون لاندای عزیز

قربونت

قلب من بدون نقاب پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 10:49 ق.ظ

تولد مامان جان مبارک باشه انشالله سلامت باشن
من کارهایی مثل باز کردن چمدان و شستن لباس ها رو باید ی مرحله ای انجام بدم و گرنه چند روز می مونه وسط خونه چمدون
گوشی جدید مبارک

مرسی برای توضیح پست قبل
به نظرم قیمتش عالی بوده و واقعا رقمی که برای تور گفتی مناسب و ارزون بود
من برای هتل اتاق تک نفره
در رم شبی ۷۵ یورو میدادم
البته میلان قیمت ها مناسب تره
حالا سری بعد شهر های دیگه هم بری به امید خدا

ممنونم. دقیقا چند روز وسط موند.خخخ. حالا باز خوبه 3 روزه جمعش کردم. گاهی یه هفته میمونه
خواهش می کنم. آره قیمت تور خیلی مناسب دراومد. راضی بودم ازش. من نمیدونم هتل شبی چند شد، چون خود آژانس حساب کرد. فقط تهش یه 40 یورو مالیات گرفت خود هتل.
مرسی ایشالا. همچنین شما

نفس پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 11:51 ق.ظ

اخ که چقدر خوبی توووو
سلامت باشی و شاداب و ممنون که روزهاتو با ما به اشتراک میزاری پر از حس مثبتی..
راستی چطوری مانکن رو ببینم؟!

قربونت برم، لطف داری
والا ما اشتراک نماوا داریم. هم مانکن و هم کرگدن رو با اون میبینیم. تازه قراره سریال دل هم بیاد از این هفته، اون رو هم با همین میبینیم

میشل پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:21 ب.ظ https://vivalavida98.blogsky.com/

سلام لاندا جان
گوشی نو مبارک،یه سوالی این کتابهای صوتی رو از فیدیبو میگیری؟

سلام عزیزم. ممنونم. بله بله. اشتراک فیدیبو دارم، هم صوتی هم ای بوک رو از فیدیبو میگیرم.
البته اپ های طاقچه و نوار (برای صوتی فقط) هم هستن. قبلنا با طاقچه کار می کردم بیشتر

سارا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 01:34 ق.ظ

گفتم بدونی وسط کار یا تو قطار یا تو تعطیلات خیلی به وبلاگت سر زدم و حسابی کیف می کنم از خوندن نوشته هات. تو جزییاتت حس زندگی جاریه!

ای جان. ببخشید دیگه گاهی دیر به دیر می نویسم.
این تعریفای شما به آدم انگیزه میده

میترا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:40 ق.ظ

لاندا جون سوال
تو هم عادت داری بعد سفر هرچی با خودت بردی رو بشوری؟ حتی لباسایی که نپوشیدیم میشوری؟
افرین به ارادت که پیاده روی تو اولویت بوددددد

بعلهههه. بیماری مزمنمه
البته این سری سیگما یه سری از تمیزا رو مثکه یواشکی از چمدون برده من ندیدم بشورم
با این هوا دیگه پیاده روی بی پیاده روی

ماهی شنبه 9 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 08:32 ق.ظ

لاندا جان اگه امکانش هست، آدرس اینستات و می دی لطفاً

عزیزم دو پست قبل رو بخون. پست اینستاگرام
سنجاقش کردم به صفحه اول

فرناز شنبه 9 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 12:19 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

گوشی نو مبارک! این شستشوی بعد مسافرت هم خودش دردسریه! از همه بدتر جمع کردن لباسای شسته شده است

آخ آخ دقیقا. این لباسا بالاخره این هفته جمع شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد