بلاتکلیفی

سلام. حالتون چطوره؟ تهرانیا چه میکنید با این هوای آلوده؟ دبستانا امروز تعطیلن! باز پاییز شد و هوای سرد و خشک و آلوده گند تهران شروع شد. از آبان تا بهمن به نظرم خیلی هوای مزخرفی داریم.

خب از شنبه بگم که اتفاق خاصی هم نیفتاد. عصری که رفتم خونه سوپ عدس بار گذاشتم واسه شام. سیگما یه سر رفت به فاضلاب ساختمون زد و اومد. با مامان تلفنی حرف زدم که از فوت یکی از آشناها خبر داد، یه خانوم جوون 40 ساله که یه بچه 6-7 ساله داشت و کلی براش غصه خوردم. مامان گفت وقتی دیشب ما از خونشون رفتیم، خاله زنگیده این خبر رو داده. هییی. کلی دلم سوخت. با سیگما نشستیم دو قسمت اول فوق لیسانسه ها رو دیدیم. انقدر بقیه تعریف کرده بودن ولی بنظرم اصلا قشنگ نبود. خیلی لوس بود. شب الکی الکی دیر خوابیدیم.

یکشنبه صبح هم سر کار و عصری که رفتم خونه، سیگما یه عالمه کار داشت با همسایه ها. دم به دقیقه گوشیش زنگ میخورد. فاضلاب طبقه اولی زده بود بالا و داشتن هماهنگ می کردن لوله کار؟! بیاد و اینا. من گوشت و کشمش درست کردم واسه سه شنبه که شام نداریم، سیگما رفت پایین و منم واسه خودم پادکست پلی کردم و در حینش گردو شکوندم کلی. منتظر یه خبریم که هی نمیاد و تو بلاتکلیفی ایم. سیگما کلی دیر اومد و من رفتم خوابیدم دیگه. کلی هم دلم براش تنگ شده.

دوشنبه 20 آبان صبح خیلی زود باید میرفتم شرکت. سیگما خوابش میومد. با تپسی رفتم. عصری مراسم چهلم عمه بود. لباس مشکیامو گذاشتم دم در که عصر برام بیاره سیگما. ساعت 3 اومد دنبالم و رفتیم مسجد. تو راه یه جا زد کنار و من لباسامو عوض کردم و رفتیم ختم. تا رسیدم تتا پرید بغلم و دیگه همش بغلم بود. طبق معمول یکی پیدا شد که بپرسه بچه خودته؟  خلاصه مراسم رو نشستیم و بعدش باباینا رفتن دخترعمه رو بدرقه کنن و من و سیگما رفتیم خونه مامانینا. نیم ساعتی تنها بودیم تا بقیه هم اومدن. داداشینا و داماد نبودن. ما کلی با بچه های بتا بازی کردیم. شام خوردیم و اومدیم خونه. خیلی دلتنگ بودیم، کلی نشستیم گپ زدیم.

سه شنبه 21 آبان، نیم ساعتی بیشتر خوابیدم و دیر اومدم شرکت. با همکار پشت سریم، جامونو عوض کردیم که من دیگه تو حلق پنجره بازشونده نباشم. خنکیش میاد ولی لااقل دیگه باد مستقیم نمیخوره به سر و کله م. معامله وین وین بود یه جورایی. جفتمون از جای جدیدمون راضی ایم. عصری سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. یه خبری باید بشه که هی نمیشه و تو بلاتکلیفی عظیمی به سر می بریم. سیگما گفت بالاخره امروز اومدن فاضلاب رو درست کردن. ولی بازم هی همسایه ها باهاش کار داشتن و نبود. دیگه داشتم شاکی میشدم واقعا. یعنی شدم. وسط معاشراتمون یهو همسایه زنگید به تلفن خونه. ول نمی کنه. خب گوشیشو جواب نمیده یعنی کار داره دیگه. واقعا دیگه عصبی شدم. عدس پلو درست کردم و دو سری سالاد. سالاد شیرازی واسه خودمون و یه عالمه سالاد کاهو که فردا ببرم سر کار با بچه ها بخوریم. لباس هم شستم و خیلی خسته شدم دیگه. ولی بازم شب زود نخوابیدیم. این هفته مثل قبلنا شدیم که هم مشغله سیگما زیاد بود و هم نمیشد شبا زود بخوابیم. 

امروزم 4شنبه صبح اومدم سرکار و خیلی تو فکر اون موردیم که باید ازش خبری بشه اما نمیشه. استرس دارم حسابی. تا آخر وقت امروز اگه خبری نشه خیلی اتفاق بدیه. 

نظرات 8 + ارسال نظر
رویای ۵۸ چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 02:05 ب.ظ

لاندا جون....ممنونم بابت رمز پست مربوط به عروسی...‌خیلی کیف کردم که از تک تک لحظاتش لذت بردی....عشقتون مستدام

خواهش میکنم عزیزم. خدا رو شکر
ممنونم

هستی چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 03:19 ب.ظ

لاندا جون امیدوارم تا این لحظه خبر خوب رو شنیده باشی

ممنونم عزیزم. آره دیگه همون موقع ها که این پیام رو گذاشتی، خبر خوشمون اومد

فرناز چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 04:32 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

امیدوارم خبرهای خوب بهتون رسیده باشه. خیلی سخته آدم درگیر مشکلات ساختمون بشه اونم مربوط به لوله

مرسی عزیزم. رسید خبر. خدا رو شکر مشکلات ساختمون هم حل شد.

غ ز ل پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 03:59 ب.ظ

ان شالله خبر خوبه تا حالا رسیده دیگه؟!

بله بله

تیلوتیلو شنبه 25 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 10:20 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

خبر خوب رسید؟
انشاله که هرچی خیر و صلاحه همون بشه

ممنونم. بله رسید

نفس یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 08:36 ق.ظ

کجایی لاندا جون بیا بنویس برامون

سلام عزیزم. ببخشید دیر اومدم. ولی اومدم. شما نت دارین؟

فرناز دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 09:40 ق.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

کجایی لاندا جون نگرانت شدم

عزیزم سفر بودم. تو اینستا پست گذاشتم. ولی فکر کنم هیشکی نت نداره

غ ز ل دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 10:25 ق.ظ https://life-time.blogsky.com/

موقع معاشرت تلفن و از برق بکش
ما هم زمان مدیریتمون ملت وقت و بی وقت در میزدن زنگ میزدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد