نوتایتل!

سلام، خوبین؟

خب من از چارشنبه بخوام بگم که قرار بود بریم تمیزکاری کنیم، ولی حسش نبود. ولو شدیم. یه دور لباس شستم. فیلم مانکن رو پلی کردیم و یه کم بساط خوراکی چیدیم. من خیلی گرسنه م بود و دیدم بیخودی هله هوله نخورم بهتره، شام رو زود آوردم. خورش کرفس داشتیم که کم مونده بود و همشو خودم خوردم و به سیگما کم دادم. از گرسنگی یه عالمه شام خوردم و بعدش دلم درد گرفت! مانکن که تموم شد کلی با سیگما رقصیدیم و خوش گذروندیم. بازی آمیرزا رو هم نصب کردیم و کلی بازی کردیم. آخر شب سیگما زود خوابید و من بیدار موندم و یه عالمه از کتاب "ندای کوهستان" نوشته خالد حسینی رو خوندم. دوسش دارم.

پنج شنبه 18ام، ساعت 7.5 صبح بیدار شدیم! این آقای نظافتچی ساختمون اومد کلید بگیره و بیدارمون کرد. سیگما هم چون زود خوابیده بود بیدار شد و دیگه منم بیدار شدم و افتادیم به جون خونه. خیلی نامرتب بود. لباسای دیشب رو از رو بند جمع کردم و لباسای جدید رو پهن کردم و کلی کار دیگه. آشپزخونه رو هم برق انداختم و رفتم حمام. بعدشم حاضر شدم و 11 رفتیم به خونه جدیده سر زدیم و برگشتنی هم گفتیم نهار بریم بیرون. رفتیم روکوپارک، تعریف سالاد سزارشو زیاد شنیده بودیم. یه سالاد سزار و یه پاستا سفارش دادیم. قدر خر خوردم و بعدش عذاب وجدان گرفتم! برگشتیم خونه و یه کم آمیرزا بازی کردیم تا ترافیک کم بشه و بریم ییلاق. ولی کم نشد و دیر رسیدیم یه کم. وسط جاده هم هی زنگ میزدن واسه هماهنگی تست گاز و اینا که منم هی آنتن نداشتم و کلی داستان شد. رفتیم سر خاک عمه، مراسم شب هفت و بعدشم خونه باباینا با بتاینا. کلی با فینگیلی تتا بازی کردم. دستمو میگرفت منو میبرد تو اتاق می گفت بازی. اتل. باهاش اتل متل، لی لی حوضک و کلاغ پر بازی کردم. از همه بیشتر عاشق تاپ تاپ خمیر شده بود. بعدشم همگی نشستیم پای آمیرزا، دو به دو با همسرا. باحاله بازیش. آخر شب دیگه بتاینا برگشتن تهران و فقط تیلدا موند پیش مامان. ما هم رفتیم لالا. آهان راستی فرش جیگیلیمون رو هم انداختیم، روتختی صورتی هم برده بودیم برای تخت و کلی خوشگل شد اتاقمون.

جمعه ساعت 9.5 بیدار شدیم. قبل از اینکه صبحونه بخوریم خاله مامان زنگید که با پسراش میخوان بیان دیدن بابا! آخه 10 صبح! هیچی دیگه با سرعت نور صبحونه خوردیم و خونه رو جمع و جور کردیم و 10.5 اومدن. دوتا پسراش بودن. دیگه کلی صحبتای کاری شد. یکی از پسراش شرکت ما رو هم میشناخت و کلی حرف زد راجع بهش. دیگه اونا رفتن و ما هم استراحت کردیم. بابا دیشب از دامادا تشکر کرد که این هفته ریشاشونو نزده بودن و بهشون گفت دیگه برید اصلاح کنید. منم سریع گفتم میشه به ما هم بگی برید آرایشگاه. کلی خندیدن همه. خلاصه منم کل جمعه موچین به دست بودم. واسه نهار سیب زمینی و پیاز سرخ کردم. مامان هم داشت شوید خرد می کرد واسه شوید خشک. نهار که خوردیم وسایل جمع کردیم و راه افتادیم اومدیم تهران. دوش گرفتیم. چاق شدیم جفتی. دوتا مگنوم تو فریزر بود که گفتیم بخوریم که از شنبه بریم تو رژیم! ادامه فیلم “Her” رو دیدیم و بستنی خوردیم. فیلمش رو اصلا دوس نداشتیم. دیگه من رفتم کادوی پسر گاما رو که برای ختنه ش گرفته بودم، رو کادو کردم. یه پیرهن مردونه بود که از ترکیه براش آورده بودیم برای 6 تا 9 ماهگیش. کادوش کردم و حاضر شدیم بریم خونه مادرشوهر. گفتیم بریم یه چیزی هم برای دخترش بخریم که ناراحت نشه. رفتیم یه مغازه و براش قمقمه کیتی خریدیم. خوب شد خریدیم. تا رسیدیم اول رفتیم خونه مامانبزرگش که خاله ش هم بود. دخترک دویید اومد ساک کادویی رو از دستم گرفت و اول قمقمه ش رو برداشت و بعد سریع کاغذ کادوی داداشش رو داشت باز می کرد که گفتم اول ببر مامانت ببینه بعد بازش کن. کلی تزیینش کرده بودم. خلاصه سالم برده بود بالا و مامانش دیده بود. ما که رفتیم بالا دیدم لباسه رو تن پسرک کرده. اندازه ش بود تقریبا. خوب شد زودتر ختنه ش کردن وگرنه این بهش کوچیک میشد.  دیگه دور هم بودیم و شام و میوه اینا خوردیم و حرف زدیم و 10.5 هم رفتیم خونمون و لالا.

شنبه صبح هم با هم اومدیم سر کار. حواسم به خورد و خوراکم بود. عصری شانسی یه تیکه رو ورود ممنوع رفتیم و یه عالمه از ترافیک رو رد کردیم. 20 دقیقه ای رسیدیم خونه! خیلی حال داد. سریع لباس عوض کردیم و رفتیم پیاده روی. 10 دور، دور پارک پیاده روی کردم و بعدشم رفتم خونه، سالاد درست کردم و کوردون بلو هم تو فریزر داشتیم که گذاشتم تو فر و شام رژیمی خوردیم. هر چند که کوردون بلو خیلیم رژیمی نیست. در حینش یه کم از فیلم “Scent of  a Woman” رو دیدیم ولی زیاد حال نداد. وسطش سواپ کردم رو ستایش! که اونم ندیدیم و رفتیم دنبال بازی شادی خودمون. یه عالمه هم آمیرزا بازی کردیم و خوابیدیم.

امروزم که با هم اومدیم سر کار. خبر خاصی هم نبوده تا الان. ببینم عصری میشه باز برم پیاده روی یا نه 

نظرات 3 + ارسال نظر
میترا یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 06:38 ب.ظ

خوش بحالت استارت کم خوری زدی منم شروع میکنم بزودی باید تا عید خوشتبپ بشم
اق میرزا بازیش دونفرست؟ تکی نمیشه بازی کرد؟

یه روزه استارت زدم ها. از شنبه. توام بزن
نه یه نفره س. ولی خب باید کلمات رو حدس بزنی. هر چند نفر بیشتر باشی سریعتر پیش میری.

فرناز یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:08 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

یعنی یه ربع داشتم سعی میکردم عنوان رو بخونم این عذاب وجدان بعد خوردن اگه نبود چقدر خوب میشد

هیچی به ذهنم نرسید براش بنویسم.
آره والا. ولی خب نبود هم داستان میشد. هی چاق و چاقتر می شدیم

هستی دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:34 ق.ظ

ندای کوهستان خوبه؟ من فقط بادبادک باز رو از خالد حسینی خوندم ولی زیاد خوشم نیومد. حس میکردم خیلی کلیشه ایه.
آمیرزا خیلی باحاله. من یه مدت معتادش شده بودم، بعد دیگه کلا از گوشیم پاکش کردم

عه؟ من بادبادک باز رو خیلی دوس داشتم. هزار خورشید تابان رو هم خونده بودم و اونم دوس داشتم. اینم الان جذبم کرده تا اینجا.
آخ آخ آره. خیلی حال میده آمیرزا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد