زیرلبی با خودش حرف میزند...

سلام. روزتون بخیر. این روزا یه جورایی شدم. خیلی بیشتر دارم راجع به همه چیز فکر می کنم. خیلی بیشتر مردم رو درک می کنم و بهشون حق میدم. مثل قبلنا شدم. غصه خور همه. یه مدت بود زده بودم به فاز بی خیالی. لازم بود برام. ولی        هر کسی کو دور ماند از اصل خویش       باز جوید روزگار وصل خویش

دوشنبه عصر، مسیرمون فقط یه کوچولو شلوغتر بود. خیلی قابل تحمل بود. اون استرسی که داشتم از ترافیک یه کم بیخود بود. به نسبت زود رسیدیم خونه. لباس عوض کردم و یه شام مختصر خوردم و  رفتم پیاده روی. 10 دور، دور پارک رو رفتم و برگشتم خونه. دوش گرفتم و بی نهایت خسته بودم. میخواستم یه کم خونه رو مرتب کنم ولی نشد. له له بودم. مانکن رو دیدیم. بعد درد پهلوی آسیب دیده م شروع شد...

سه شنبه کار، خونه، شام بی شام، رفتم پیاده روی. همون 10 دور. وقتی برگشتم از خجالت شکم جان دراومدم. البته نه سریع. اول رفتم حمام مفصل. بعدشم تمیز کردن خونه واسه مهمون فردا. در حالی که بسی خسته بودم. تی وی فیلم دوئل رو پخش کرد. آخ که چقدر عاشق این فیلم بودم من. نصفش رو دیدم ولی داشتم بیهوش میشدم. پس بیهوش شدم. 

صبح امروز که بیدار شدم، دیدم یادم رفته گوشیمو فلایت مد کنم. 1 درصد شارژ داشت. قرار بود آرمین بیاد خونمون از صبح. از شهرشون اومده و شب هم داره از ایران میره، گفتیم یه روز با ما باشه. سیگما دعوتش کرده بود یعنی. قرار بود من رو زود بذاره شرکت و بره فرودگاه دنبال آرمین. ولی آخرین تمیزکاریای خونه طول کشید و ترافیکم زیاد بود و دیرش میشد. وسط راه پیاده شدم تاکسی گرفتم. یه مسیری رو هم پیاده رفتم تا بالاخره رسیدم شرکت. حالا عصر که برم آرمین خونمونه. قیمه آماده کردم دیشب. عصر برم بادمجون هم بپزم و بشه قیمه بادمجون واسه شام. سیگما هم جوجه کباب کنه اگه قیمه دوس نداشت، گشنه از ایران نره بچه. 

یه مدت بود که شنیدن سختیای زندگی حالم رو بد میکرد. یه دوره افسردگی رو طی کرده بودم بعد از کشیدن سختی های بسیار در به هم رسیدنمون. بعد از اون کوچیکترین حرفی از بدبختی هر کسی میومد، خودم رو میزدم به نشنیدن. اتفاقات بد رو دوس نداشتم بشنوم. حتی مسائلی که خودمون داشتیم. حاضر نبودم بهش فکر کنم. واکنش دفاعی بدنم بود. خوب بود که اینجوری بودم. وگرنه میموندم تو اون منجلاب. حالم بد و بدتر میشد. سعی کردم بی خیال باشم. البته که نمیشد کامل. بیشتر وقتا ناراحتی رو میریزم تو خودم و از اینکه یه بار دیگه برای یه نفر دیگه تعریفش کنم زجر می کشم و هیچ وقت تعریف نمی کنم. همین داستان شتک شدنم تو سفر رو هم که برای دوستام تعریف کرده بودم، هر وقت میپرسیدن باز ازم، حالم دوباره از اول بد میشد. به همه گفتم خوب خوب شدم تا دیگه هیچی نپرسن. به دوستایی هم که بعد از یه مدت دیدمشون، هیچی نگفتم. نمیخواستم باز از اول تعریف کنم ماجرا رو. بعد دیدم سیگما هم مثل من شده. وقتی نیما و آرش رو دید مطمئن بودم براشون تعریف می کنه، ولی نکرده بود. حتی من از قصد دیر رفتم پیششون که اگه میخواد تعریف کنه من نباشم و دوباره نشنوم، ولی اونم تعریف نکرده بود. گفت حالم بد میشه از یادآوریش. در مورد بقیه اتفاقات بد زندگی هم وضعیت همینه. چه آدم خودش رو توش مقصر میبینه، چه نبینه، عمومی کردنش یه حس بدتری میده بهم. اصلا درد دل کردن حالمو بد می کنه. فکر کنم خیلی عجیبم...

نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 05:00 ب.ظ http://ghatareelm.blogsky.com

چقدر این پستت فرق داشت با بقیه من وسطش شک کردم خودتی. منم چیزایی که عمقی ناراحتم کرده دوست ندارم راجع بهش صحبت کنم. اصلا تحمل یه سری مشکلات با همون فراموش کردن بهتر انجام میشه. خیلی نباید زندگی رو سخت گرفت

هستی چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:47 ب.ظ

چه قدر چیزایی که نوشتی برام جالب بود. من هم اصلا دوست ندارم درباره ناراحتیهام با کسی حرف بزنم. دوست دارم فقط در خودم فرو برم و در یک سکوت بسیار عمیق غرق بشم. دوست دارم ناپدید بشم اصلا

آخ آخ دقیقا... کاش میشد ناپدید شد...

دلبر چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 08:23 ب.ظ

نه عزیزم فقط تو نیستی که از یاداوری تلخی های گذشته اذیت شی منم همینطورم و کاش اطرافیان درک کنن انقدر هی تکرار نکنن!
پاییزت مبارک مرسی بابت اون نکته های خوب پاییزی
راستی سلام

اوهوم. واقعا سخته. یه وقتایی بعضیا دوس دارن حالشونو بپرسیم. حس میکنن اهمیت پیدا کردن. نمیدونم خلاصه. باید دید با هر کی چجوری رفتار کنی
خواهش می کنم
سلام

میترا جمعه 5 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 08:53 ق.ظ

واقعا پاییز یک حال و هوایی داره ادم بیشتر راجب خودش فک میکنه راجب اطرافبانش
راجب کجای زندگی وایستادیم چی میخایم از زندگی

آره شاید همینجوریه. میشینی خونه، زودم که تاریک میشه. جون میده غرق شی تو افکارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد