دَله دزد!

سلام صبح بخیر. تا همکارم نیومده یه پست بذارم. 

یکشنبه که رفتیم خونه، دیدم دیگه خونه خیلی نامرتب شده. کل کانترا پر بود. ماشین ظرفشویی رو خالی کردم دوباره چیدم. آشپزخونه رو برق انداختم. لباسای روی بند رو جمع کردم و تا کردم و از این کارا. خونه حسابی تمیز شد. بعد گلدون خوشگلم که شبا میذارمش تو یخچال رو آوردم گذاشتم رو میز و با سیگما قسمت اول سریال Black Mirror رو پلی کردیم. با زیرنویس انگلیسی. ما کلا سریال نمی بینیم چون معتاد میشیم بهش. ولی این گویا آنتولوژیه. یعنی هر اپیزودش متفاوت از بقیه س. خلاصه دیدیم و زیاد هم حال نکردیم. وسطش هم شام خوردیم و تلفن حرف زدیم و اینا.

دوشنبه صبح با سیگما رفتم و بازم دیر رسیدم. نهار شنیتسل داشتیم که مال خودم رو نصفه خوردم و یکی هم واسه سیگما خریدم و ظهر گذاشتم تو یخچال واحدمون. عصری که رفتم بردارمش، دیدم نیست! این بار 4امی بود که غذام رو برده بودن. ولی 3 بار قبل اینجوری بود که من یه شب میذاشتم تو شرکت بمونه و فرداش که میرفتم نبود دیگه. واسه همین هم اسکلیت نکرده بودم و به کسی نگفته بودم. ولی این سری خیلی شاکی شدم. دقیقا سری قبل هم همین شنیتسل رو برده بودن. دزده دوس داره مثکه! رفتم به رییس ماجرا گفتم دوربینا رو چک کنید. گفت حراست فقط واسه چیزای مهم مثل لپ تاپ و گوشی دوربین چک می کنه! دیگه حسابی شاکی شدم و کلی حرف زدیم و اینا. بعدشم باز رفتم یخچال رو چک کردم و در آبدارخونه رو کوبیدم و بلند بلند واسه دوستام تعریف کردم که احیانا دزده بشنوه ماجرا رو. بعدشم دیگه سیگما اومده بود دنبالم و رفتیم. تو راه کلی غر زدم و براش تعریف کردم و اونم داشت راهکار میداد. بیست دقیقه بعد بهم زنگ زدن که پیدا شده! توی کشوی کابینت بود! غذای خراب شدنی رو. گفت البته خیلی سرده، معلومه از تو یخچال درآوردن تازه. احتمالا سر و صدای شما کار خودش رو کرده!!! خیلی مسخره س واقعا! به دزدی که چیزای کوچیک بی ارزش می دزده میگیم دَله دزد!  حسابی اعصابمو خورد کرده بودن! هرچند که هنوزم فرقی نمی کنه، مهم اینه که دزد هست دیگه! رسیدیم خونه دوش گرفتم و حاضر شدم بریم خونه مادرشوهر. یه ماهگی پسرک بود و کیک خریده بودن. عمه اینای سیگما هم بودن. پیرهن مشکی توسی پوشیدم و رفتیم. دیگه گپ و گفت و شام و کیک و عکس اینا. پسرک بزرگ شده. داره تپل میشه. کلی بغلش کردم. بعدشم دیگه خونه و لالا. هنوز خسته ایم از آخر هفته و هی هم خستگی بهش اضافه میشه. شب دیر خوابیدیم باز.

صبح سه شنبه بازم به زور بیدار شدیم و بازم دیر رسیدم. صبحونمو نصفه خوردم و پریدم تو جلسه. از ساعت 9 صبح تا 4 عصر هی پشت هم جلسه داشتم. فقط اون وسط تایم نهارم خالی بود. ساحل هم که جمعه عقدش بود اومد سر کار و شیرینی پخش کرد. سر نهار داشت برامون از مراسمش تعریف می کرد. خوش گذشت. عصری هم سیگما اومد و برگشتیم خونه. آخه مامانینا رفته بودن ییلاق. این هفته نمیبینمشون. ترافیک خیلی زیاد بود. منم حسابی خسته بودم. از طرح کابینتی هم که داده بود خوشم نیومده بود و عنق بودم. رسیدم خونه دیدم خیلی سرم درد می کنه. سیگما رفت خرید و بستنی خرید. یه قرص خوردم و بستنیه رو و میخواستیم هیولا ببینیم که اکانت نماوامون شارژش تموم شده بود. تا سیگما شارژ کنه (و البته وسطش چنتا کار دیگه هم داشت می کرد و طول می کشید) من رفتم رو تخت دراز کشیدم و سمفونی مردگان رو از فیدیبو پلی کردم و با صدای حسین پاکدل خوابم برد. فکر کنم نیم ساعتی خوابیدم. بعد بیدار شدم و رفتیم سر هیولا. شنیتسلا رو هم گرم کردم و در حینش خوردیم. بعدشم دیگه تلفن بازی و گوشی بازی و اینا. زودی رفتیم واسه خواب. 10 تو تخت بودیم و 10.5 خوابیدیم. آخیش. بالاخره یه شب تونستیم زود بخوابیم.

چهارشنبه که امروز باشه، چهارشنبه خوشگله در واقع، با سیگما اومدم شرکت. نون هم نداشتیم و سر راه گاتا گرفتم واسه صبحونه م. از صبح شروع کردم به نوشتن این پست و یه جلسه هم رفتم و الان ساعت 12 بالاخره تونستم تمومش کنم  

راستی این روزا هر وقت، وقت اضافه میارم، صحبتای مشاورم رو گوش میدم. حالا یه ذره دیتام کامل تر بشه، یه پست راجع بهش می ذارم 

نظرات 5 + ارسال نظر
میلو چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:05 ب.ظ

خیلی خوبه بعد الز چندوقت میام میخونم اینجارو :)) چون کلی سرگرم میشم
اول اینکه واسه این قالب وبلاگ که دیدی توی بیو سن رو عو نکردی من میخواستم قبلا بهت بگم :)) بگمیادمه همسن بودیم چرا ولی من بیست و هشت ساله شدم تو بیست و پنج موندی (وای چقدر بامزه ام :))) )
بعد آقا خوش به حالت هنداستند میری :(( خیلی دوست دارم :(( یادمه تا یازده سالگی اینا میتونستم به کمک دیوار برم ولی الانا دیگه عمرا
بعدم اینکه بلک میرر بعی قسمتاش فقط خوبه. مثلا من همون قسمت اولش رو خیلی دوست داشتم و یه قسمت دیگه که اسمش history of you یا همچیت چیزی بود. خیلیییی جالب بود و هنوزم که هنوزه ذهنم گاهی درگیرش میشه

رفتیم دستی خودمو بزرگ کردم
هنداستند نمیرم هنوز. هداستندم فعلا.
قسمت اولشم زیاد خوشم نیومد میلو. فعلا دومیشم گرفتم ببینم. اگه خوب نباشه دیگه ادامه نمیدم

فرناز چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:15 ب.ظ

چه کار خوبی کردی بلند گفتی حساب کار دستشون اومد واقعا دله دزدن . صحبتهای مشاورم حتما بذار اون دفعه که خیلی خوب بود

آره واقعا. همین باعث شد برداره بیاره.
مشاور هم چشم. اتفاقا یه بار نشستم وویس جلسه رو گوش دادم و نوت برداشتم. وقت کنم میام مینویسم

میترا پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:00 ق.ظ

لاندا جون گلدونت گل داره میزاری یخچال
اسمش چیه ُ ؟
وای توخابگا زیاد وسایلامونو از تو یخچال میدزدیدن ولی محل کار ...

آره من گلایی که میگیرم رو شبا میذارم تو یخچال، عصر که میرم خونه از یخچال میارمش بیرون. اینجوری موندگاریش خیلی میره بالاتر. اسم این گلم ژربراست.
خوابگاه منم شنیده بودم از دوستام. ولی محل کار خیلی ضایع ست!

قلب من بدون نقاب پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:46 ب.ظ http://daronemna,blog.ir

چه خوبه وقت می کنی سریال ببینی
چند روز پیش به دوستام می گفتم از وقتی دیگه تنها زندگی نمی کنم
از روال سریال دیدن افتادم
دلم ی سریال خیلی خوب میخواد که تایمم رو مفید پر کنه
حتی یادم نمیاد آخرین بار کی سریال دیدم

ای جانم
نی نی یک ماهه شد؟
ماشالله
چه زود گذشت
خدا حفظش کنه

ما هم اصلا وقت نداریم سریال ببینیم. معمولا یه فیلم سینمایی رو دو سه روز طول میدیم. این سریال رو هم واسه این انتخاب کردم که آنتولوژیه و قسمتاش نامرتبط. وگرنه که با این تایم کاری، اصلا وقت درست حسابی واسه فیلم دیدن نمیمونه
شاید باورت نشه ولی اولین و آخرین سریالی که دیدم لاست بوده
آرهههه. خیلی زود میگذره.

هستی پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:50 ب.ظ

وای چه عجیبه این دزدی توی اداره. حس بدی به آدم دست میده. ولی خوش اشتها بوده این خانوم / آقای دزد. یکی از غذاهای محبوب من شنیتسله

آره اتفاقا من خودمم عاشق شنیتسلم. اصن به سیگما می گفتم اگه غذام یه چیز دیگه بود، شاید بازم نمیرفتم بگم. ولی اینو دیگه دلم خیلی سوخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد