چه خوبه که مهمون بیاد

سلام چطورین؟ یک عدد لاندای نهارخورده ی خوابالو هستم. به محض اینکه نهار از گلوم پایین رفت، خوابم گرفت. نهارم خوراک جوجه بود با ماست و خیار. احتمالا دلیلش همون ماست بوده، ولی آخه انقدر سریع. در حدی که نتونستم تو نهار خوری زیاد پیش بچه ها بمونم. خیلی خوابم میومد. اومدم پشت میزم ولی خب اینجا هم حتی 1 دقیقه نمیشه چشم رو هم گذاشت. منتظرم غذا یه کم بره پایین تا برم قهوه بخورم بیدار شم. گفتم تو این فاصله یه پستی هم بذارم.

آقا دیروز من تا لحظه آخر تو اتاق مدیربزرگه بودم. یه ربعی هم بیشتر موندم تا تموم شه کارا و بعد بدیو بدیو رفتم گیلی رو برداشتم و رفتم سمت مطب دندون پزشکی. چقدرم که گرم بود. کولرو همیشه رو درجه 28 میذاشتم با فن پایین. این سری جواب نمیداد چون ماشین تو آفتاب بود و دااااغ. آهنگای شاد گذاشتم و رفتم دندون پزشکی. به موقع رسیدم. دندونم رو سپردم بهش و سعی کردم هی فکر نکنم به این که چه شکلی میشه. در نهایت راضی بودم از کارش. اصلا تابلو هم نشد. گفتم حالا به دوستام نگم، ببینم میفهمن یا نه. که امروز هیچ کدومشون نفهمیدن  بعد از دندون پزشکی رفتم خونه، دوست سیگما دیر اومده بود. قرار بود از صبح بیاد خونمون که گویا کار داشته و 2-3 اومده بود و مونده بود فعلا. سیگما هم هی دیده این دیر اومده، خورد خورد کل خونه رو برق انداخته بود. گاز و هود رو هم تمیز کرده بود دیگه. وقتی رفتم خونه دیدم خونه مثل دسته گله. تمیز، همه چی برق میزد. خیلی ذوق کردم. خوشامد گفتم به دوستش و رفتم لباسمو عوض کردم و به سیگما گفتم قرار بود شیرانبه درست کنی، کردی؟ الان نوشیدنی خنک میخوام. دیگه رفت درست کرد و خیلی خوشمزه شد. بی نهایت چسبید. گفتم اصن باید برم یه زن خونه دار بگیرم که وقتی از سر کار میام اینجوری خونه برق بزنه. تازه فکر کن بوی خورش هم بیاد. هییی.   رو میز هم پر از چیپس و تخمه اینا بود. دیگه نشستیم به حرف زدن با پویا. تعریف می کرد برامون و پسر خونگرمی بود. وسطاش رفتم یه کم دراز کشیدم رو تخت و با مامان حرف زدم. سیگما واسه نهارشون پیتزا سفارش داده بود، دیگه پویا گفت آدم شام خوری نیست و هله هوله هم زیاد خورده، شام نمیخواد. دوتا چیزفرایز از شیلا سفارش داد سیگما و خوردیم. بار دومی بود که میدیدمش، بار اول هم خیلی با هم دوست نشده بودیم. ولی الان می گفت تو چه قدر راحتی و آدم حس می کنه چندساله که میشناستت. آخه این هم تو همون اکیپ سیگماینا بود که من باهاشون دوستم و آدم حرفاشو میفهمید، هرچند که مدلش دیگه بهمون نمیخورد. تا 11.5 پویا بود و بعد سیگما برد رسوندش. من که انگار از زندان آزاد شدم، تا رفتن شلوارمو درآوردم. از صبح پام بود. خیلی گرمم بود. میوه بساط رو گذاشتم تو یخچال و یه کم جمع و جور کردم و مسواک زدم و دیدم سیگما نیومد رفتم خوابیدم.

صبح امروز، 4شنبه، با هم بیدار شدیم. سیگما اومد دندونم رو دید و کلی خوشش اومد. دیگه من رو رسوند شرکت و رفت. منم که این هفته خسته ام همش. هم کم میخوابم هر شب، هم فعالیتم زیاد بود. این بود که الان شیرینی تولد یکی از بچه ها رو با قهوه دوز بالا خوردم که خوابم بپره. البته از اول پست تا الان 2-3 ساعتی گذشته. 


پ.ن: با عوض شدن قالب بلاگ اسکای، کلی از تنظیماتم هم پریده. پیوندها، برگشته به صدسال پیش. واسه همین دوستایی که تو این 4 سال وبلاگشونو لینک کردم نیستن الان. تازه دیدم توضیحات وبلاگم هم زده بودم 25 ساله. رفتم درستش کردم. ولی اون دایره المعارفی که توش توضیح داده بودم تیلدا کیه و بتا کی، همه پریده. فعلا وقت و حال ندارم درستش کنم باز. به بزرگی خودتون ببخشید 


نظرات 7 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 05:06 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

سلام دوست جان
چه مهمون بازی خوبی بود
منم دوست دارم مهمون بیاد خونه آدم... انگار کلی خیر و برکت داره... حالا درسته که کلی زحمت داره هم قبلش و هم بعدش ، ولی در کل خیلی خوبه

سلام عزیزم. آره خیلی خوب بود. واسه من که زحمت نداشت تا باشه از این مهمونیا

فرناز پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:30 ق.ظ

زن خونه دار گرفتن خیلی باحال بود منم بدم نمیاد یکی بگیرم چه مهمونی خوبی تا باشه ازین مهمونیا. ببین من نسکافه میخورم هیچ تاثیری تو از بین بردن خوابم نداره فقط قهوه ترک تلخ


نسکافه آره. اصن جواب نمیده. ولی این علی کافه ها رو من جواب میده. غلیظن

میترا شنبه 29 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:24 ق.ظ

لاندا جون حلقه زدنمو مدیونتم روزی سی دقیقه میزنم البته هفته ای ۵روز تقریبا میزنم نزدیک ۳هفته شد ....عااااشقتم عزیزم ممنونم انگیزه میده پستات بهم

به به. آفرین. وای چقدر خوشحال شدم. ببین فقط نیم ساعت رو پشت سر هم نزن. باشه؟ بیشتر از یه ربع نباید پشت سر هم حلقه بزنی. تو روز دوتا یه ربع بزن. دیگه قبل و بعد غذا هم نباشه دیگه. ایناشو فکر کنم خونده باشی خودت. ببخشید که میگم دوباره.
ولی واقعا انگیزه گرفتم از اینکه تونستم تاثیر بذارم. خودمم با انگیزه تر میشم حالا

نفس شنبه 29 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 08:19 ق.ظ

عالی هستی لانداجون کلی ازت انرژی میگیرم:

ای جان. مرسی که میگین بهم. خیلی خیلی خوشحال میشم و با انگیزه

ماهی شنبه 29 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:19 ق.ظ

لاندا جان
فردا مهمون دارم می خواستم غذا از هانی سفارش بدم، می شه لطفاً راهنماییم کنی که کدوم غذاهاش خوشمزه تر و بهتره؟
تا حالا از هانی سفارش ندادم... کیفیتش خوبه؟

چه نوع غذایی میخوای سفارش بدی؟ کباب؟ خورش؟
ببین خورشتاش همش خوبه. بجز فسنجونش که من اصلا دوس ندارم. خیلی شیرینه و با مرغه.
کباب کوبیده ش خوب نیست. ولی کباب برگش خوبه. جوجه ش هم خوبه. ماهیچه ش هم عالیه. ماهیش هم خوبه. کلا اکثر غذاهاش خوبه.
ولی شانسی هم هست دیگه. مثلا الویه ش همیشه خوب بوده، اما اون یه باری که من واسه مهمونی گرفتم مرغش خیلی کم بود.

هستی شنبه 29 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 07:00 ب.ظ

به نظرم به همین دلیله که میگن مهمون برکت میاره. هم آدم خونشو تمیز میکنه، هم خوراکی براش میمونه و هم حس مثبت میگیره.

واقعا. من عاشق مهمون دعوت کردنم. حسابی خونه رو میاد

میترا یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:23 ق.ظ

چه جالب نمیدونستم سی دقه پشت هم نزنم حتماااا ممنونم عزیز دلم
واقعا قوس کمرم خیلی واضح شده
هرموقع حلقه میزنم دعات میکنم
دوس دارم مثل تو خوشتیپ بشم دوست جونی

آره خیلی تاثیر داره تو ساعت شنی کردن هیکل. پهلوها آب میشه، بالای پهلوها تو میره و قشنگ فرم ساعت شنی رو حس می کنی کم کم
چقدر خوب که دوس داری و مرسی که دعام می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد