کلاه برداری

سلام سلام. حالتون چطوره؟ میدونم دیر اومدم. از یکشنبه عصر بگم که نرفتم پیاده روی  به جاش یه ماکارونی درست کردم، چرب و چیلی و قرمز.  ترکیبی از ماکارونی فرم دار و بدون فرم. با یه ته دیگ نونی روغنی. وای دهنم آب افتاد. البته زحمت کشیدم یه کم حلقه زدم که خیلی هم خوش به حال چربی ها نشه.

دوشنبه با سیگما رفتم شرکت و عصری هم خودم با تاکسی، با ساحل رفتم خونه مامانینا. واسه تیلدا حلقه هولاهوپ بچگونه خریده بودم. براش بردم ولی اونجا نبود. مامان زنگ زد بهشون گفت بیا که خاله برات هدیه خریده. اونم مامانشو زور کرد که بیاردش. اومدن. خیلی خوشش اومد از حلقه. بلد نیست ولی دوس داشت. سیگما هم اومد و شام خوردیم و بعدشم برگشتیم خونمون و لالا.

سه شنبه هم با سیگما رفتم شرکت و عصری اومد دنبالم و رفتیم خونه، پریدم تو حمام دوش گرفتم و بعد حاضر شدم رفتیم خونه سیگماینا. گفتیم پسرک رو بیشتر ببینیم این روزا. خبر خاصی نبود. شب هم خونه و یادم افتاد که عه، فردا صبح وقت دکتر دارم که. همونجا تصمیم گرفتم که فردا که رفتم دکتر، بقیه روز رو بپیچونم و نرم شرکت. به رییس پیام دادم که من فردا نمیام. اونم اوکی داد.

چهارشنبه تا 8.5 خوابیدیم. بعد حاضر شدیم بدیو بدیو رفتیم مطب دکتر. جواب آزمایش آهنم رو دید و گفت اوکیه، ولی نمیشه که قرصش رو نخوری دیگه. بخور اگه گوارشت به مشکل خورد بیا دوباره تزریق کنیم. بعدش خوشحال و خندان رفتیم صندل بخرم. تو یه پیجی یه صندل خوشگل دیده بودم که مغازه ش نزدیک مطب دکتره بود. رفتیم و اولین چیزی که پسندیده بودم رو پا زدم و خریدم. خیلی خوشگل بود. بعد هم از کنارش آب طالبی گرفتیم و نشستیم رو صندلیای وسط میدون کنار آب نما، زیر سایه، خوردیمش و گپ زدیم با هم. یه باد خنکی هم میومد. گفتیم بریم دنبال کابینت واسه خونه ای که پیش خرید کرده بودیم. قرار شد بریم چهاردونگه که من طرح کابینت رو بپسندم و بعد دیگه بدیم درست کنن. سر راه رفتن یه سر رفتم بانک رسالت و امتیاز وامم رو پرسیدم. زیاد نبود. رفتیم چهاردونگه و تا ظهر چنتا مغازه رو سر زدیم و یه چیزایی پسندیدیم ولی نهایی نکردیم هنوز. دیگه خیلی خسته شده بودیم. برگشتیم و سیگما پیشنهاد داد ساندویچ ناسالم بخوریم! سر راه، چند دقیقه مونده بود به ساعت 3 که یه سر رفتم بانک ملی، کارتم مسدود شده بود، اونم سه سوت درست کرد. خیلی حال داد که کارای بانکیم رو هم تونستم تو همین روز مرخصی انجام بدم. رفتیم یه ساندویچی، یه ساندویچ گندالوی سوسیس بندری گرفتیم و رفتیم خونه. سه نفره بود ساندویچه. خیلی گنده بود. یه عالمه خوردیم و بعد یه عالمه گوشی بازی کردم و ساعت 5 خوابیدیم. تا 7 اینا خوابیدیم بعدشم هنوز سیر بودیم. یه کم با هم گپ و گفت کردیم. لباسا رو شستیم و پهن کردیم و خونه رو تمیز کردیم. نصف فیلم فرانسوی زبان incendies رو دیدیم (البته که با زیرنویس ) و بعد حاضر شدیم بریم ییلاق. پ هم شدم. 10.5 شب راه افتادیم. توی راه گوشی من زنگ خورد، یکی گفت از رادیو زنگ میزنم، گفت وزیر اینجاست و شماره شما برنده کربلا شده، الان میرید رو آنتن! من زدم رو اسپیکر، یارو با صدای مجری ها، خیلی شیک و خفن گفت صدای شما الان داره در شبکه رادیویی فلان پخش میشه و وزیر هم اینجاست، اسم و فامیلتون رو بفرمایید، آیا خانه دار هستید یا شاغل، شغلتون چیه و پیامتون رو بگید. سیگما هی میگفت الکیه. گفتم خب چه کنم الان اگه پخش زنده باشه. سعی کردم اطلاعات ندم. فقط اسم و فامیلم رو گفتم و گفتم مهندسم. بعدشم وصل شد به پشت صحنه و گفت نام پدر رو هم بگید که دیگه نگفتم و ازشون پرسیدم که دقیقا از کجا زنگ میزنن و شمارشون چرا موبایله و اینا که به یارو برخورد! و قطع کرد! معلوم شد کلاه برداری بوده. میخواستن یه جورایی اطلاعاتم رو به دست بیارن. حالا چرا معلوم نیست. خلاصه سیگما شروع کرد به سرزنش کردن من. چرا اطلاعات دادی؟ چرا خودت شک نکردی بهشون؟ حالا چیز خاصی هم نگفته بودما. خلاصه گفت زنگ بزنم به پلیس فتا و شماره هه رو اعلام کنم. تو سایت فتا هیچ شماره ای از پلیس نبود. حالا با گوشی و تو راه داشتم سرچ می کردم. به 110 هر چی میزنگیدم تماس وصل نمیشد. من نمیدونم آدم تو یه مخمصه گیر کرده باشه و بخواد به 110 زنگ بزنه چه خاکی باید تو سرش بریزه؟ وصل نمیشه که لعنتی! خلاصه سیگما هم هی میگفت نمیتونی یه زنگ بزنی و رفت رو اعصاب من شدیدا و شد آنچه شد. دعوامون شد حسابی. از آخر تهران تا خود ییلاق حرف نزدیم با هم. با بتاینا با هم رسیدیم اونجا. تیلدا خواب بود و تتا بیدار. یه جوجه هم واسه تیلدا خریده بودن که بردیم تو بالکن و واکنش تتا بهش خیلی جالب بود. هم میترسید هم دوس داشت بهش دست بزنه. یه کم بازی کردن و چای و بیسکوییت خوردیم و بعد دیگه رفتیم خوابیدیم.

پنج شنبه 13 ام، صبح بیدار شدیم و نیمروی مامان رو زدیم بر بدن. بعد با تیلدا و تتا و جوجه بازی کردیم. نهار خوردیم و ظهر خوابیدیم. عصری آقایون کارای فنی می کردن و میخواستن کولر رو راه اندازی کنن که کلی طول کشید و دیگه ما خانوما رفتیم واسه خودمون یه دوری زدیم. هاپو دیدیم و بعبعی و به تتا یاد دادیم که هاپو و بعبعی چی میگن. عاشقشم یعنی. بعدشم برگشتیم خونه شام خوردیم و فیلم دیدیم و ساعت 10 دایی زنگ زد که میایم خونتون، برای دیدن خونه بازسازی شده. یه ربع به 11 اومدن. پسرا رفتن تو بالکن حکم بازی کردن. تیلدا هم با نوه دایی بازی کرد و ما هم نشسته بودیم کنارشون گپ میزدیم. حدود 1 بود که رفتن و داماد هم برگشت تهران. ما هم خوابیدیم.

جمعه 14ام، صبحونه خوردیم و دلدردای من شروع شد. دراز کشیده بودم که خاله اومد. با خاله حرفیدیم و سیگما هم دید سشوار روشن نمیشه، دل و روده ش رو ریخت بیرون و درستش کرد. بعدشم باز کولر به مشکل خورد که با بابا رفتن سرش و دو سه ساعتی وقت گذاشتن روش. مامان آش درست کرده بود و خوردیم. کلی هم با بچه ها بازی کردم. به مناسبت روز دختر، بتا واسه تیلدا یه لگوی قصر دیو و دلبر خریده بود که نشستیم 3تایی درستش کنیم. البته بیشترش رو من و بتا درست کردیم. خخخ. باحال بود. بعد دیگه وسایلمون رو جمع کردیم و ساعت 2.5 ظهر راه افتادیم. بتاینا هم با ما برگشتن. اول رفتیم لبنیات محلی خریدیم واسه خودمون و بستنی هم خوردیم و بعد بتاینا رو رسوندیم خونشون و خودمونم رفتیم خونه. روابطمون تیره س هنوز. خونه که رسیدیم قرار بود شب بریم خونه مامان سیگما که گفت نمیخواد بریم. خودش رفت شیر و ماستشون رو بده و منم که دلدرد داشتم خوابیدم 2 ساعت. وقتی برگشت بیدار شدم و رفتم حمام و بعد واسه شام چلوگوشت درست کردم. سیگما هم خونه رو جارو کشید و همش پای تی وی فیلم میدید. منم رو تخت با موبایلم ولو بودم و دیگه زود خوابیدم. البته خوابم نبرد درست حسابی.

امروز، شنبه، سیگما منو آورد شرکت و رفت. یه سری کار رو سرم ریخته بود چون چهارشنبه نبودم که هندلش کردم. عصری هم بیرون شرکت جلسه دارم. 

نظرات 5 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 15 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام لاندای عزیز
خدا را شکر که جواب آزمایشت خوب بود
منم برای مغزبادوم وقتی سه ساله بودم یکی از این حلقه ها خریدیم و به طور اعجاب انگیزی در ده دقیقه اول یاد گرفت و شروع کرد به زدن حلقه...

مرسی
واو چه جالب. نه خب تیلدا یاد نگرفت هنوز :پی

هستی شنبه 15 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 07:23 ب.ظ

چه باحال بود مدل این کلاهبرداریه. چه روشهای نوینی دارن. واقعا نمیدونم اگه من جای تو بودم چه واکنشی نشون میدادم.

اه اره خیلی. یهو آدمو غافلگیر می کنن. تو راه بودیم تازه آهنگ گذاشته بودم و حواسم اصلا به هیچی نبود. حیف که فرآیند شکایت کردن پیچیده س. وگرنه ازشون شکایت می کردم!

فرناز شنبه 15 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 07:50 ب.ظ

منم بچه بودم جوجه داشتم خیلی کیف داشت یادش به خیر مرغی شده بود برای خودش!

آخی. حالا شاید باورت نشه ولی این همون جمعه عصر که ما برگشته بودیم تهران، مرده بود

قلب من بدون نقاب یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 06:49 ب.ظ http://daroneman.blog.ir

سلام خانم لاندا من از وبلاگ تیلو با شما آشنا شدم
برای منم اتفاق افتاد این موضوع تلفن و نامرد رمزی که پیامک شده بود به گوشیم رو می خواست!!!
از خواهر زاده ها می نویسی کلی کیف میکنم
سلامت باشید همیشه و خوش کنار همدیگه

سلام عزیزم. خوش اومدی.
عجب روش هایی دارن. حالا جوونا که معمولا حواسشون هست، واسه آدمای میانسال این اتفاقا می تونه واقعا منجر به کلاه برداری بشه متاسفانه
قربونت

انه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 07:21 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

سلام لاندا اینجور کلاهبرداریا خیلی زیاد شده و کلا به هیچ تماس تلفنی و پیامکی مبنی بر برنده شدن و...نبابد اعتماد کرد درواقع باید نادیده گرفت و هیج اطلاعاتی ندی بهشون خیلی راحت حسابای بانکی خیلیا رو خالی کردن داداشم چند تا پرونده اینجوری داشت

آره حساب بانکی که دیگه خیلی خطریه. کلا خیلی مسخره س حرکتشون
آنه چه خوبه که هنوز اینجا رو میخونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد