بریم عروسی

سلام. روز بخیر. اول هفتتون به شادی و خرمی. خوبین؟ 

چرا هوا انقدر سرد شده؟ من کلا از ایناییم که به سرما و گرما حساسم. یعنی هر دوش آزارم میده، خصوصا سرما! الانا هم که حس می کنم ممکنه به خاطر فقر آهنم باشه، خیلی سردم میشه. تو محل کار هم روبروی تنها پنجره ی بازشونده میشینم و همش بقیه میان پنجره رو باز می کنن، من یخ میزنم. هییی

چهارشنبه با دوتا از همکارا رفتیم خرید کادوی تولد اون یکی همکار. خیلی تولدامون تو هم تو هم شده. همگی با فاصله یه هفته به دنیا اومدیم  رفتیم خانه سفید و براش یه ست 6 نفره فنجون نعلبکی خوشگل جوجودار خریدیم با یه قاب عکس سه تایی با دوتا مجسمه. بعدشم هر کی رفت سی خودش. من با تاکسی رفتم خونه مامانینا. 7.5 رسیدم. بتاینا اونجا بودن. فینگیلی بازی کردم. سیگما هم که عروسی بود. داداشینا اومدن و شام خوردیم و 11 سیگما اومد. قرار بود شب خونه ماماینا بخوابیم. 1 بقیه رفتن و ما تا 2.5 اینا حرف زدیم و بعد لالا.

5شنبه 5ام، صبح سیگما رفت جلسه. من که بیدار شدم بابا داشت میرفت ییلاق. به مامان گفتم توام برو چون من زود میخوام برم. خلاصه مامان هم رفت و من لباسایی که انداخته بود تو ماشین رو پهن کردم و دوش گرفتم و نهار هم خوردم و بعد رفتم آرایشگاه پشت خونه مامانینا. میخواستم بافت تل بزنم. کلی یارو قمیش اومد که دستم پره و نمیگیرم و اینا. آخرش مدیریت سالن اومد بهش گفت باید بگیری! قبلش رفتم موهامو سشوار کشیدم و بعد بافت زد. دوس داشتم پهن تر باشه ولی بازم بد نبود. بعدش با مترو رفتم سمت خونه خودمون. تو راه هم یه عالمه چیز میز خریدم! ساک دستی واسه وقتی میخوام نهار ببرم شرکت، یدک فرموژه و فیکسر کابل شارژ و از این چیزا. خخخ. وسط راه هم به سیگما زنگیدم بیاد دنبالم که اومد و رفتیم خونه. هنوز انتخاب نکرده بودم چه لباسی بپوشم. یه عالمه لباس ریختم بیرون و از توش یه لباس کوتاه مشکی انتخاب کردم و با جوراب بالابنددار پوشیدم. بعد هم آرایش کردم و خیلی دیر حاضر شدیم هر دو. البته وسطاش سیگما اومد کمک من که واسه مژه. یه چشمم رو گذاشتم (من مژه های خیلی سبکی انتخاب می کنم که اصلا تابلو نباشه)، اون یکی رو 4 بار گذاشتم نشد. دیگه دوبار هم سیگما ترای کرد و شد بالاخره. آرایشم رو تکمیل کردم و 8 راه افتادیم. عروسی هم گرمدره بود و کلی دیر رسیدیم. یه ربع به 9! البته خوب بود عروس داماد تازه بعد از ما اومدن تو سالن. دوستای سیگما دوتاشون با نامزدهای آینده اومده بودن. خوشحالم دارن رسمی میشن. بیشتر میتونن باهامون بیان. الان همینی که عروسیش بود از این به بعد تو دوره همی های نصفه شبیمون میاد. آخ جون. تا حالا من تنها دختر جمع بودم. اون دوتای دیگه هم رسمی کنن نصفه شبا بیان و سفر هم بتونیم بریم خیلی حال میده. دیگه ترکوندیم، خیلی خوش گذشت عروسیشون. بعد هم که برگشتیم خونه جورابا کار خودشونو کردن. شب خیلی خوبی بود 

جمعه 6ام، 12 ظهر بیدار شدیم و صبحونه خوردیم. بعد یه کم حرفیدیم و قسمت اول رقص روی شیشه رو دیدیم. واسه نهار باقالی پلو با گوشت درست کردم که گوشتش زیاد خوشمزه نشد. ساعت 5 خوردیم. دوباره گذاشتم بپزه و طعمدارترش کردم واسه نهار فردامون. بعد هم نشستیم پای دیدن فیلم The Favorite. نصفش رو دیدیم و خوشم اومد از فیلم. بعد هم یه بحث مزخرفی با دوستام داشتم تو گروه که به گند کشیده شد. نتیجه ش این شد که شب درست حسابی خوابم نبرد و کلی اسید معده م ترشح شد! اه! این چه کوفتی بود دیگه تا یه کم بحث می کنم میاد سراغم  به همین دلیل واسه پیشگیری از اینکه بحث سرش پیش بیاد دیگه اینجا عنوانش نمی کنم. 

شنبه 7ام، با سیگما رفتیم سر کار. بعد از کار با ساحل رفتم سمت خونه مامانینا. آخه شب سیگما دم خونه مامانینا عروسی دعوت بود. مامان تازه از خونه بتا اومد و فقط من و مامان بودیم تا شب که بابا هم اومد و شام خوردیم. بعد هم سیگما از عروسی اومد و یه چای خوردیم و برگشتیم خونه لالا.

یکشنبه هم که امروز باشه، صبح باز با سیگما اومدم. میخواستیم واسه همکار تولد بگیریم که دیگه بقیه گفتن که حالا که شماها همتون تولدتون با همدیگه س، بیاین با هم بگیرید. خلاصه فعلا دست نگه داشتیم تا یه روز همگی بریم بیرون و جشن بگیریم. دیگه اینجوریا 


نظرات 4 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 05:55 ب.ظ


چقدر چیزای خوب خریدی تو مترو
من چرا نمیرم سوار مترو شم ببینم متروی اصفهان هم اینطوری هست یا نه؟؟؟؟؟

وای آره. مترو خیلی چیزای خوبی داره. یه سری چیزا رو آدم هیچ جا پیدا نمی کنه ولی تو مترو هست.
برو یه کم مترو سواری بیا واسه ما هم تعریف کن

فرناز دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:29 ق.ظ

خرید تو مترو هم خیلی باحاله ولی من خیلی وقته سوار نشدم

منم خیلی وقت بود سوار نشده بودم. واسه همین هر کی میومد ازش یه چیزی میخریدم

ساچی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 08:54 ق.ظ

واااای فقط جورابااا


اینو نوشتم گفتم الان ساچی میاد یه چیزی میگه

لاله شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 08:06 ب.ظ

یه سوال چطور مطمئنی خوشش میاد عروس خانم ؟ چطور جذبش کردین ما هر کدوم از دوستان متاهل میشن خانم ها نمیزارن برن دور همی و ...
الان دو سه تاشون دیر میان و زود میرن . کلا رفت و امد دوست ندارن . خیلی رسمی و دعوتی هستن

خب من با این عروس دوست بودم از خیلی وقت پیش. ما دورهمیامون همش به بازی میگذره. ورق و بازی فکری. و خب این داماد خودش از اوناییه که میمیره واسه بازی. حدس زدیم که خانمش هم مثل خودش باشه. ضمن اینکه وقتی دوست بودن و نمیتونستن بیان هی به من میگفت خوش به حالتون. منم دوس دارم بیام.
بقیه دخترا هم به قیافه شون میاد شیطون باشن و اهل بازی. حالا اینکه در عمل چه اتفاقی بیفته نمیدونم. ممکنم هست خوششون نیاد چون هیچ کدومشون اندازه من با دوستای سیگما صمیمی نیستن.
ولی چه بد که این اتفاق افتاده واسه شما. کاش اینجوری نباشه واقعا. من همش امیدم به اینه که اینا زن بگیرن دوستیامون قشنگ تر بشه، مهمونی بیشتر بگیریم و سفر بریم با هم. خدا کنه بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد