یه هفته ی بی حاشیه

سلام سلام. آخر وقت چهارشنبه س. شنبه رو هم مرخصی گرفتم. بریم که 4 روز استراحت کنیم. هوراااا.

از شنبه بگم که عصری با 3 تا از همکارا ولیعصر رو پیاده رفتیم و رفتیم. وسط راه یکیشون رفت. یک ساعتی راه رفتیم و بعد دیگه از هم جدا شدیم و هر کی رفت خونه خودش. من تاکسی سوار شدم و مخم رو خورد آقاهه. یه آقای 65 ساله اینا بود که میگفت 20 ساله ازدواج کرده و چون زنش نمیذاره زیاد کت شلوار و کراوات بپوشه، اینم یه کانال دیگه باز کرده و با سه تا مادموازل! دیگه میره بیرون و این حرفا! همه دلیلش هم همین کراوات بود! هیییی. رسیدم خونه. سیگما قبل از من اومده بود. شامش رو دادم و خودمم سوپ خوردم با جوجه و بعد بقیه فیلم آکوامن رو دیدیم و خوابیدیم. خوشم اومد از فیلمش.

یکشنبه صبح باز با سیگما شرکت. وسط روز اومد دنبالم رفتیم سر اون پروژه ای که سرمایه گذاری کرده بودیم. باحال بود. بعدش هم سیگما کار داشت و رفت جلسه و من ساعت 5 خونه بودم. دیدم هم خونه تمیزه و هم حوصله م سر میره، گفتم بذار زنگ بزنم دوستام بیان اینجا. به مهتاب و مریم زنگ زدم که مهتاب گفت میاد و مریم برنداشت. دیگه منم میوه براش چیدم و زود اومد. کلی حرف داشتیم با هم. واسم تعریف کرد و چای آوردم و با قطاب خوردیم و میوه و اینا و بعدشم رفت. منم دیگه فیلم پرستیژ رو تموم کردم و خیلی خوشم اومد ازش. سیگما هم اومد و پلو درست کردم و با خورش کرفس خوردیم و با هم فیلم فارست گامپ رو شروع کردیم. 2 ساعتی دیدیم و دیگه رفتیم لالا.

دوشنبه هم باز با سیگما شرکت. بعد از کار با همکارم رفتیم دو سه تا مغازه دیدیم واسه کادوی تولد اون یکی و هیچی نپسندیدیم و رفتم سمت خونه. با مریم قرار گذاشته بودیم بریم پیاده روی. یک سال بیشتر بود که ندیده بودمش با اینکه فقط چند کوچه فاصله داریم! البته چون زیاد با هم چت می کنیم نشون نمیداد که ندیدیم هم رو. کلی حرف داشتیم واسه هم. اول ظرف غذامو گذاشتم تو ماشینش که تازه خریده بود، بعد هم رفتیم پارک سر کوچه ما و کلیییییییی راه رفتیم. 1.5 ساعت راه رفتیم و دو سه بار همدیگه رو رسوندیم و بار آخر اون من رو رسوند و رفتم خونه. قرار شد هفته ای یه روز بریم پیاده روی. دیگه من رفتم خونه و سیگما هم خونه بود. دوش گرفتم و واسه شام سوپ و جوجه خوردم و بعد هم نشستیم پای بقیه فیلم فارست گامپ. خیلی قشنگ بود. رنک 12  IMDB بود. خوشم اومد کلی. دیگه یه کم گوشی بازی کردیم و لالا.

سه شنبه صبح هم من رو رسوند شرکت و عصری از شرکت رفتم خونه مامانینا. یه تیکه از راه رو پیاده رفتم که از جلوی بستنی فروشی رد بشم و یه بستنی قیفی دبش خوردم. بعد رفتم خونه مامان و تیلدا پرید بغلم. بعد هم تتا چهاردست و پا و سر و صدا کنان دویید اومد بغلم. انقدر ذوق کرده بود از دیدنم که نگووو. تازه بوسم هم کرد. (خیلی کم بوس می کنه). معلوم بود دلش برام تنگ شده. خلاصه که کلی ذوق کردم. یه عالمه هم با جفتشون بازی کردم. عطسه کردم یهو تیلدا گفت بلس یو. جوجه فینگیلی من. بعد از عید رفت یه مهد زبان انگلیسی، حالا الان یه چیزایی یاد گرفته یه جاهایی به کار میبره که باحاله. خلاصه سیگما و بعد بابا و داماد هم اومدن و واسه شام ناگت مامان پز داشتیم و خوردیم و بتاینا خدافظی کردن که آخر هفته برن شمال و ما هم رفتیم خونمون و لالا.

امروز صبح دیگه سیگما خیلی خوابش میومد و گفتم تو بخواب، من با اسنپ میرم. تخفیف هم داشتم و با اسنپ اومدم سر کار. روز شدید پ هم بود و کلی دلدرد داشتم و بی حال بودم تا ظهر. عصری واسه دوستم تولد گرفتیم تو آبدارخونه و دیگه الان پاشم برم خونه 

نظرات 7 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام
خوبین شما؟
در مورد کاپ قاعدگی چیزی شنیدین؟ با استفاده از اون ، دلدردها خیلی خیلی خیلی کمتر میشند ، و صد البته مزایای خیلی زیاد دیگه ای هم داره . یه تحقیقی بکنید شاید خوشتون اومد .
برندی که توی ایران نمایندگی داره "لونت " هست "lunnete" توی اینستا سرچ کنید میبینید . هرچی ازش بگم کم گفتم .
خوش باشید همیشه

سلام. ممنون. جدی؟ رو دلدرد هم تاثیر داره؟ یه کم شنیده بودم راجع بهش ولی خب تا حالا استفاده نکردم. مرسی از پیشنهادش. باید یه کم سرچ کنم در موردش.

فرناز جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 02:01 ب.ظ

پیاده روی خیلی کیف داره اونم تو این هوای بهاری

وای آره تو این هوا آدم اگه نره پیاده روی باید کفاره بده

تیلوتیلو شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 10:17 ق.ظ

چقدر فعالی دوست جان
نوش جانت اینهمه پیاده روی های دلچسب بهاری
همیشه به شادی
انشاله تعطیلات هم حسابی بهت خوش بگذره

قربونت عزیزم. دیگه باید این اضافه وزنه رو بدم بره دیگه.
ممنون

رویای ۵۸ دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 10:32 ق.ظ

منم دلم می خواد برم پیاده روی...ولی صبح تنبلی می کنم..بعد از ظهر هم با دو بچه نمی تونم برنامه ریزی کنم و وقت خالی پیدا کنم

آخ آخ آره صبح خیلی سخته بیدار شدن و پیاده روی رفتن.
با بچه هم که زندگی سخته دیگه. چند سالشونه؟ نمیشه با خودشون برید پیاده روی؟
شما که اون جنگل زیبا رو هم دارید حیفه

رویای ۵۸ دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 03:39 ب.ظ

پسر بزرگم ۹ سالشه می تونه با من بیاد...ولی کوچیکه ۳ سالشه...دو قدم راه میره ... بغل می خواد

اوه اوه آره اصلا نمیشه اینجوری.
ببین پیاده روی توی خونه رو امتحان کردی؟ مامان من وقتایی که نمیتونه بره بیرون، با تلفن زنگ میزنه به خاله و یک ساعت با هم حرف میزنن و تو این یک ساعت کل خونه رو راه میره. اگه بتونی صبحا که بچه ها نیستن یا خوابن این کار رو بکنی خیلی خوب میشه

رویای ۵۸ سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 12:00 ب.ظ

لاندا جونم من معلمم و تا ظهر مدرسه ام....خیلی خوب میشه صبحا تا مدرسه پیاده بیام ولی خوب امان از تنبلی

حق داری. آدم صبحا همش خوابش میاد. من بخاطر بیشتر خوابیدن دیگه بیخیال یوگام هم شدم.

رویای ۵۸ سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 12:30 ب.ظ

راست میگی تو خونه هم می تونم پیاده روی کنم

یه بار امتحان کن. مشتریش میشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد