دورهمی دوستانه

سلام سلام. حالتون چطوره؟ چقدر سرد شده آقا. دیشب تو صف تاکسی کلی یخ زدم. وقتی رفتم خونه پریدم زیر پتو و بخاری برقی رو هم روشن کردم ولی فایده نداشت. دیگه آخر پاپوشای خرگوشیمو پام کردم تا تونستم به زندگی برگردم. 

شنبه عصر که رفتم خونه اول هولاهوپ زدم، بعد لباسا رو ریختم تو ماشین و پریدم تو حمام. سیگما دیر اومد. لباسا رو روی شوفاژا پهن کردیم و شام خوردیم و گپ زدیم.

یکشنبه صبح با سیگما رفتم سر کار. باز دیر رسیدم. تازه عصر هم میخواستم یکی دوساعت مرخصی بگیرم زود برگردم! تو شرکت سفارش دادم به اسنپ مارکت، چیپس و پفک اینا برام. آورد، سوژه شدم تو شرکت. چیپس و ماست موسیر و کرانچی و پاپ کرن و تخمه. هر کی میرسید میگفت خانم مهندس پارتی دارین؟ مزه گرفتین؟ ما هم بیایم؟  آبرو نموند دیگه. عصری با تاکسی رفتم خونه. سیگما هم رفت باز میوه و شیرینی خرید و اومد خونه. گردگیری کردم خونه رو. سیگما هم یه سیمی که کنده شده بود رو چسبوند و خونه رو تی کشید و رفت حمام. منم میوه ها رو شستم و یه دست نهایی به سر خونه و آشپزخونه کشیدم و آرایش کردم و حاضر شدم. بعد چیپس و تخمه اینا رو تو ظرف ریختم و میز خوراکیا رو چیدم. بچه ها تو ترافیک بودن همه. نوا و فرشاد 8 اومدن. دوسشون دارم. کلی گپ زدیم. بعدش 9:10 بهارک و وحید اومدن. کلی گم شده بودن تو راه. ولی خیلی بچه های باحالین. یه عالمه خندیدیم و دیگه 10 از باروژ شام سفارش دادیم. تا شام برسه کلی گپ زدیم. شام که اومد یکی از غذاها به جای مرغ سه تیکه، مرغ دوتیکه بود. واسه معذرت خواهی دوباره یه مرغ سه تیکه ی دیگه فرستادن.  شام رو که خوردیم، رو همون میز نهارخوری، بساط بازی رو پهن کردیم. استوژیت بازی کردیم. خیلی حال داد. لحظه آخر بهارک اول شد، من و سیگما با اختلاف کمی دوم شدیم هر دو. تا 2 شب بازی کردیم. دیگه 2 بچه ها پاشدن رفتن همگی. ما هم جمع و جور کردیم و 2.5 خوابیدیم.

دوشنبه صبح تا 8.5 خوابیدیم و تا برم شرکت یه ربع به 10 شد! مدیرعاملی میرم همش  اخراج نشم صلوات. دیگه دیدم ضایعس، اضافه کار موندم که کارام تموم شه. بعد رفتم تو صف تاکسی، خیلی سردم بود. هر چی صبر کردم ماشین نیومد. رفتم واسه خودم آش خریدم که گرم شم. آشه هم سرد بود لعنتی. برگشتم تو صف دیدم دو سری ون اومده و همه رفتن. در نتیجه دوباره رفتم ته صف. مگه ماشین میومد حالا؟ چند قاشق آش خوردم ریختم دور بقیشو. داشتم یخ میزدم. بالاخره بعد از یه ساعت ماشین اومد و سیگما زودتر از من رسیده بود اونجایی که دوباره تاکسی سوار بشم و وایستاده بود تا من بیام. سوارم کرد و بخاری زد ولی گرم نشدم. تو خونه هم که زیرپتو و بخاری برقی باز گرم نشدم تا اینکه پاپوشمو پوشیدم. تا رسیدیم رفتیم تو تخت و کلی حرف زدیم بدون حضور موبایل. خیلی حال داد. بعد رفتیم شام خوردیم و سریالای تی وی رو دیدیم و دوباره رفتیم تو تخت کلی گپ زدیم و کیف کردیم و بعدشم خوابیدیم.

امروز صبح هم باز سیگما من رو رسوند شرکت. اصلا دلم نمیخواد دیگه ماشین بیارم. اینجوری بهتره.


خب بریم سر تمرینامون. من سعی می کنم با لذت کارامو بکنم. این چند روز که مهمون داشتیم، بدون هیچ استرسی همه کارهامو کردم. وای قبلا سر مهمونیام همش داشتم برنامه مینوشتم واسه هر چیزی و هی تو ذهنم بود. البته خب اینکه شام کلا فست فود گرفتیم بی تاثیر نبود. نه ظرفی کثیف شد واسه غذا نه استرس غذا درست کردن داشتم. البته خب دیگه کفگیر و ته دیگ و اینا دغدغه ایجاد کرد، ولی اینکه بدون تشریفات بود باعث شد خیلی لذت ببرم از مهمونی. وسط کارهام هم یهو ساکت میشم و به همون لحظه فکر می کنم. حس میکنم دارم بهمن رو ذره ذره می چشم. 

و اینکه دغدغه های آینده دور رو دارم هندل می کنم. چند روز پیش به اینکه یه روزی بخوایم بچه دار بشیم فکر می کردیم. همش اینجوری بودیم که نمیشه. مامانامون که هر دو درگیر بچه های خواهرامونن، خونه مامان من هم دوره از ما. مهد هم که نمیخوایم از سن کم بذاریم. همش اینجوری بودیم که نمیشه به هیچ وجه. بعد دیگه گفتم بیخیال. حالا کو تا اون موقع. هر وقت وقتش شد یه فکری به حال اوضاع می کنیم. از الان حرص بخوریم که چی؟ خلاصه اینجوریا. تاثیرات مثبت این طرز فکر رو دارم میبینم توی خودم. شماها چی؟ کمکتون می کنه این تکنیک ها؟

نظرات 5 + ارسال نظر
رویای ۵۸ سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 12:46 ب.ظ

ما ترک ها به ضرب المثل داریم که میگه سو گلممیش چیرمانما....نمی تونم ترجمه کنم

خوب تو خماری گذاشتیمون ها. رفتم دست به دامن دوستام شدم ترجمه کنن برام
گفتن یعنی اب نیومده، استین هاتو بالا نزن ولی بازم مفهومشو نمیدونیم

ساچی سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:04 ب.ظ

چ دورهمی خوبی
اینجور دورهمی ها رو دوس دارم که توشون راحتی و خوش
راسی چه بازیای خوبی معرفی می کنی
من اصلا اهل بازی نیستم اما دارم راغب میشم
تونسی بیشتر معرفی کن
مرسی ازت

چشم. بازیایی که خودم بازی کرده باشم رو پیشنهاد دادم یه بار.
استوژیت و یاتزی (این خریدنی نیست)
حالا قراره بازم بازیای دیگه بکنیم با بچه ها، اگه خوب بود میام معرفی می کنم

صدفی سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 06:34 ب.ظ

خوب معنی اون ضرب المثل ترکیه که تو کامنت نوشتن هم اینه فک کنم
تا آب نیومده پاچه شلوارتو نده بالا

اوم جالبه. خوشم اومد از ضرب المثلش. یعنی آقا الکی خودتو نگران نکن دیگه. بذار اتفاق بیفته بعد شروع کن به غصه خوردن و ناله زاری

فرناز سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:16 ب.ظ

تمرینا خیلی خوب پیش میرن منم تازگیا کمتر تلویزیون نگاه میکنم و بیشتر آهنگایی که دوران دبیرستان و دانشگاه گوش میدادم رو گوش میکنم. خیلی حس جالبیه! چون سالها ازشون میگذره و وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم چقدر نگرانیهام الکی بودن الان سعی میکنم بیشتر لحظه ها رو مزه مزه کنم. تازه بعد ۲۴ سال دوباره نقاشی رو هم شروع کردم.

وای چقدر خوشحالم می کنی فرناز. واقعا ها، آدم وقتی برمیگرده عقب میبینه به جای لذت بردن نگران چه چیزایی بوده الکی.
وای نقاشی می کردی؟ چه خوب. عکس از اثرات بذار ببینیم

سارا س جمعه 19 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام عزیزم خوبی، منم دارم تمرینارو قدم به قدم باهات میرم و خیلی خوبن خوشحالم که به واسطه دنیای مجازی باهات آشناشدم واقع وبلاگت علاوه براینکه روزانه نویسی های خیلی خوبی داره،مطالب آموختنی خیلی خوبی داره ممنونم از اینهمه سخاوتت،عزیزدلی تو

عزیزمی. خیلی لطف داری. چقدر خوب که واقعا بشه از این طریق چیزی انتقال داد. منم از شماها خیلی چیزا یاد میگیرم. مرسی که هستین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد