حضور در لحظه

سلام سلام. صبح به خیر. این هفته رو مود پست گذاشتنم ها ;)

بنده دیروز ساعت 5 وقت مشاوره داشتم. از 4.5 که سوار ماشین شدم و یه قدم راه رو میخواستم برم، انقدر تو ترافیک موندم که 5:20 رسیدم! خدا رو شکر همکاری کرد و تا 6 گپ زدیم. به جای 45 دقیقه، 40 دقیقه شد. خانم دکتر ازم خواست تمرینات مایندفول بودن رو انجام بدم. در لحظه حضور داشته باشم. میدونید من همیشه تو آینده ام. آینده نزدیک البته. یعنی همش فکر می کنم الان که این کار تموم شد، کار بعدی چی باشه؟ کدوم رو به ترتیب انجام بدم و خب این باعث میشه که از اون کاری که دارم انجام میدم لذت نبرم و همه حواسم بهش نباشه. چیزای خیلی خوبی بهم گفت. گفت انقدر به این فکر نکن که الان اگه سر کار نبودی، خونه بودی و فلان کار رو می کردی و اینها. واقعیت اینه که الان سر کاری و باید این واقعیت رو ببینی. اگه خیلی این شاغل بودنه داره اذیتت می کنه خب ترک شغل کن. و راست میگه. من همیشه یه حالت ایده آل تو ذهنمه. شاغل باشی، ورزشکار باشی، کتاب بخونی، فیلم ببینی، خونه ت تمیز باشه، هفته ای دو سه بار بری خونه مامانینا، با دوستات بری بیرون، لم بدی و کله ت تو گوشی باشه و .... گفت نمیشه همه اینا رو با هم داشته باشی. باید از کمال گراییم کم کنم. شاید یه جورایی خودم میدونستم همه این ها رو و دوست داشتم که یکی دیگه بهم بگه. اصلا خودم داره هدایت می کنم مسیر جلسه رو. یه جوری که چیزایی که لاندای ذهنم بهم میگه رو از یکی دیگه، یه متخصص، بیرون از خودم بشنوم که رها کنم واقعا. انقدر به خودم سخت نگیرم که یه عالمه کار رو با هم هندل کنم. حالا میخوام تو تک تک لحظه هام حضور داشته باشم. دارم تمرین می کنم. مثلا امروز که سر میزم صبحانه خوردم، مانیتور رو خاموش کردم (همیشه در حین صبحانه هم داشتم کار می کردم.) گفتم حواسم باشه که دارم چی میخورم. بازی هی دی رو هم که دقیقا دو سال بود تو گوشیم داشتم و شبانه روز بازی می کردم رو از روی گوشیم پاک کردم دیروز. بهمن رو میخوام حواس جمع شروع کنم. دیگه هیچ بازی ای ندارم. نمیخوام وقت زیادی تو گوشی باشم. حتی شاید اینستام رو هم پاک کنم. میخوام از لحظه هام مفید استفاده کنم. دیروز که بازی نداشتم تو گوشیم، تا رسیدم خونه به جای اینکه برم ولو شم تو گوشی!، رفتم پای گاز و شروع کردم به غذا درست کردن. (غذایی که واسه شاممون و نهار سیگما از شرکت گرفته بودم رو جا گذاشته بودم و غذا نداشتیم) گفتم بذار دوباره مرغ درست کنم تا حسابی دستم بیاد باز (آخه یه مدته که آشپزی نکردم و یادم رفته یه کم. احتمالا 5شنبه مهمون داشته باشیم) بعد از مدت ها وایستادم به ظرف شستن و بقیه ظرفها رو هم چیدم توی سینک. پیاز رو تفت دادم و مرغ رو هم گذاشتم روش تفت بخوره. بعد رب و ادویه و آب هم اضافه کردم. سیگما هم اومد. قرار بود امروز خونه رو تمیز کنیم برای مهمونی 5شنبه. سیگما جاروبرقی رو آورد. گفتم فعلا هال و پذیرایی و اتاق خواب رو جارو بزنه. آشپزخونه و اون یکی اتاق رو صبر کنه تا من یه کم تمیز کنم بعد. پلو رو گذاشتم تو پلوپز بپزه و رفتم سراغ اون یکی اتاق. کل میز توالت رو خالی کردم، تمیز کردم و دوباره از اول منظم چیدم. یه کیف خوشگل از دبی آورده بودم که کردمش کیف لاک هام. همه لاک ها رو اون تو چیدم و باعث شد کلی مرتب بشه میز آرایش. میز تحریرم رو هم تمیز کردم و کل اتاق رو گردگیری کردم و بعد سیگما با جارو افتاد به جونش. تا 8.5 طول کشید این کارامون. بعدش شام حاضر شد و با حواس جمع شام رو کشیدم و خوردیم و لذتش رو بردیم. غذای خونگی یه چیز دیگه س اصلا. بعدش هم نشستیم پای دیدن قسمت جدید ممنوعه. قسمت 1 از فصل 2. دیدیم و 11 رفتیم بخوابیم. تا 11.5 حرفای دکتر رو واسه سیگما تعریف کردم و خوابیدیم. امروز هم با سیگما اومدم سر کار و میخوام مایندفوللللل باشم حسابی. 

نظرات 8 + ارسال نظر
رویای ۵۸ سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:05 ب.ظ

واااایمنم مثل توام...اصلا از لحظه هام لذت نمی برم...منم باید تمرین کنم

خب بیا اینجا روزانه گزارش بده

ساچی سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:31 ب.ظ

چ تصمیمای خوبی
خیلی مواقع ما زندگی رو با میدون مسابقه اشتباه می گیریم...
همش دوییدن و تقلا کردن واسه عقب نموندن از چی و کی رو نمی دونم واقعا!! فقط می دونم اینجوری از ساختن لحظه های لذتبخش عقب می مونیم...و از اینکه در 60 سالگی حسرت به دل نباشیم... گاهی مواقع میگم کاش فرصتی بود تا عمر رو زودتر از اکنون تجربه کرد تا قدرشو بیشتر دونست...
الانم دارم در آینده و ای کاش ها دست و پا میزنم با این کامنتم

آره دقیقا. همش فکر می کنیم یه عالمه کار مهمتر داریم در حالی که همه این کارهایی که داریم مهم هستن.
عالی بود. به آینده فکر نکن. به موقعش تصمیم میگیریم براش

فرناز سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:20 ب.ظ

خیلی پست خوبی بود صبح خوندمش کلی انرژی گرفتم. من که از تمیزکاری خونه زود خسته میشم کلی کار کردم در حد خونه تکونیا! همش می گفتم الان باید از کار کردن لذت ببرم. آخه همیشه هولم تموم کنم برم سراغ کارای خودم! کاش این فکر زندگی کردن در لحظه همیشه باهامون باشه

وای فرناز چقدر خوب بود کامنتت. اصلا حس کردم چقدر مفید بودم. خودمم کلی انرژی دارم برم به خونه و زندگیم برسم و درس هم بخونم امشب. رو میز تحریر تمیز و مرتب

سارا س سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 07:32 ب.ظ

لاندای مهربونم این مشکلی که توگفتی رو میدونی منم دارم و واقعا اذیت میشم ولی بازم ادامه میدم حرفات واقعا مثل یه چراغ تو تاریکی بود خیلی خوب بود حتما باید به حرفات گوش بدم مرسی نازنینم

میدونی، واقعا خیلیامون بدون اینکه بدونیم داریم با یه فکرایی ذهنمون رو خسته می کنیم. این میشه که خستگیامون بیشتر میشه، وقتی یکی یه سوالی میپرسه که ما مدتهاست داریم بهش فکر می کنیم، بنظرمون خیلی بدیهی میاد و بد جوابش رو میدیم و داستان ایجاد می کنیم. همیشه هم لذت نمی بریم.
حالا که دوست داشتین سعی می کنم بیشتر پست بذارم از این صحبتا

رهآ چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 05:21 ق.ظ http://rahayei.blogsky.com

به نظرم ادم هایی که مشاوره میرن خودشون خیلی دوست دارن و درمان روحشون براشون مهن. و این خیلی خوبه.
امیدوارم نتیجه ش مثبت باشه برات :)

شاید مسخره باشه ولی من همیشه از خودم ممنونم بابت مشاوره رفتن.

ببین مشاوره رفتن خیلی خوبه. بقیه فکر می کنن آدم روانیه که میره پیش روانشناس. ولی واقعا این نیست. اینکه ما میخوایم بهتر از زندگیم استفاده کنیم نشون دهنده ی ضعفمون نیست،
خیلی خوبه که این دید رو داری

Zahra چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 06:48 ق.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

خیلی جالب بود، منم معمولا در لحظه نیستم، برعکس همسرم که اتفاقا همیشه در همون لحظه است و گاهی ازش میپرسم مثلا برای فلان موضوع چه کنیم، میگه نمیدونم الآن داریم فلان کارو انجام می دیم، برعکس ما خانوما که ذهنمون هزارجا میچرخه، آقایون رو کار همون لحظه متمرکز هستن. من مدت هاست بازی نمیکنم، ولی کاش منم میتونستم اینستاگرام رو پاک کنم!

آره آقایون خیلی بیشتر از ماها تو لحظه ان اکثرا. انقدر به آینده ی نزدیک و کارای سطحی که ما بهش فکر می کنیم فکر نمی کنن.
وای زهرا حذف بازیه عالی بود اصلا. انقدر وقت آزاد واسم آورده که. قشنگ کمتر خسته میشم.

نگار چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام در لحظه زندگى کن به قول مشاورها زمان حال براتون مهم باشه پس فردا که بچه دار شدین بیشتر به اهمیة این موضوع پى میبرین چون اگ استرس و نگرانى اینده را داشته باشید این استرس را به بچه هم متنقل میکنید و اما من اگ جاى شما بودم دکتراامتحان نمیدادم من هم که خوندم به نظرم وقتم تلف شد درسته انسان از نظر معلومات و سطح علمى بالاتر میره و رشد میکنه اما این رشد در کشور ما جایی نداره در محل کار من همکار بنده با مدرکلیسانس حقوقش از من بیشتره چرا؟چون با زد و بند وارد محیط کار شده با پارتى. این وقتت را صرف کار دیگه اى بکن که براى اینده ات زنگیت بچه هایى که در اینده میارى ،خانوادت و........مؤثر و مفید باشه البته صلاح مملکت خوش خسروان دانن من تجربه اى که داشتم را در اختیارت گذاشتم.بعدم براى انجام کارها از این شاخه به اون شاخه نپر یه کارى را به سرانجام برسون بعد نوبت کار بعدى در همه مراحل زندگى موفق باشى

آره دقیقا. خیلی مهمه که با رفتارهای خودمون، چی به بچمون یاد میدیم.
در مورد دکترا دقیقا حرفای بتا (خواهرم) رو میزنی. اونم شدیدا پشیمونه از اینکه دکترا خونده و خب همیشه به من میگه نخون و منم گوش دادم و تا الان نخوندم. اما خب الان حس می کنم این خوندنه به دردم خواهم خورد. زیادم شاخه به شاخه نیست. یعنی الان در حال انجام کار دیگه ای نبودم که ولش کنم و برم سراغ دکتری. فقط از اینکه صرفا بیام سر کار برم خونه حس خوشی ندارم

شیما پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:03 ق.ظ

لانداجان صحبتات در مورد مایند فول بودن و حضور در لحظه برای منم خیلی مفید بود و یه جورایی به خودم اومدم. از خودم پرسیدم تا کی میخوای همش هول بزنی و تند تند فکر کنی و اصلا از لحظه و کاری که داری انجام میدی لذت نبری؟
اثر حرفات روی من خیلی خوب بود بازم درین مورد بنویس و یادآوری کن. ممنون

چقدر خوب. باشه عزیزم. حتما بازم می نویسم. مهم اینه که اینو یادمون نره و تداوم داشته باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد