تگرگ خفن به یاد موندنی

سلام. چطورید؟ من این روزا خیلی سرم شلوغه تو محیط کار. وقت چای خوردن هم نداشتم تا همین لحظه.

شنبه عصر تو راه خونه، یه فرنچ پرس خریدم. یه کم به خونه رسیدم و لباسای شسته شده رو جمع کردم و شب زود خوابیدم.

یکشنبه صبح خودم صبح زود رفتم یوگا. خوب بود. بعدشم شرکت و یه عالمه جلسه. عصری بارون اومد و ترافیک شدید شد. نزدیک 1 ساعت تو راه بودم. رسیدم خونه یه کم استراحت کردم و نشستم سر درس خوندن چون سیگما دیر میومد. خوندم و رفتم حمام. بعدش سیگما اومد و شام خوردیم و بازم زود خوابیدیم. از 10 میرم تو تخت و 10.5 میخوابم دیگه.

دوشنبه صبح بازم خودم رفتم شرکت. عصری باید بیرون از شرکت میرفتم جلسه که رفتم و دیگه آخر وقت بود و برنگشتم شرکت، رفتم خونه. سیگما هم خونه بود. من یه چرت خوابیدم و قرار بود از گلدیران بیان واسه تعویض فیلتر یخچال و سرویس دوره ای ماکروفر که من خواب بودم اومد و سیگما بود. ساعت 6 وقت مشاوره داشتم. اولین جلسه برای حل مشکل عجله و استرس ناشی از ترافیک و کم خوابی هام. حسابی تیپ زدم رفتم :) خوشم اومد از خانم مشاور. جلسه اول بود و بیشتر من حرف زدم. بهم چنتا تمرین داده حالا. بدم نیومد از دکتره. حالا ببینیم چی میشه. برگشتنی سیگما گفت برم خونه دنبالش که شام بریم بیرون. تو فرصتی که برم دنبالش با مامان تلفنی حرف زدم و گفت بتا هم واسه مشکل وسواس تیلدا رفته پیش روانشناس و جلسه اول هیچی نگفته و بهش میگم دیگه نره و اینا. میخواستم که بره بازم و گفتم منم الان روانشناس بودم و جلسه اول همینه و اینا. بعد دیگه واسش توضیح دادم که کاش نمیدادم. حالا میگم. خلاصه سیگما اومد و رفتیم میخوش با هم و سالاد سزار سوخاری سفارش دادیم. عااااالی بود. خیلی از سالاد سزار سنسو بهتر بود به نظر من. بسی لذت بردیم. بعد هم اومدیم خونه و یه کم خوش گذرونی کردیم و بازم زود خوابیدیم.

سه شنبه صبح زود رفتم یوگا و یه شاگرد جدید اومده بود زده بود رو دست من. راستش حسودیم شد که دیگه شاگرد اول نباشم. یه حرکتی بود که هر چی بهم گفته بود انجام بده، نداده بودم. اینکه از حالت ایستاده از پشت انقدر خم شی که دستت برسه به زمین. خود مربی بالاخره انجام داد و دختر جدیده هم انجام داد و منم به غیرتم برخورد انجام دادم. در کمال تعجب تونستم. بعدشم گفت حالا برید با دیوار خودتون تنهایی این کار رو انجام بدید که من تونستم و اون دختره نتونست. هاه. بعدشم هداستند رو خوب رفتم و پاهامو کامل بردم بالا واسه اولین بار. البته هنوز به فاینال حرکت نرسیدم ولی همینشم کلی تشویقم کرد. دیگه ذوق مرگ شدم و رفتم سر کار. کارام خیلی خیلی زیاد بود. یه عالمه جلسه همزمان. راستی اون همکارم که تو سفر دوبی هم بود بالاخره آفیشیالی رییسم شد. تا عصر سه تا جلسه رو هم رو هم رفتم و دیگه عصری رفتم خونه بتاینا. ترافیک هم زیاد بود. خسته رسیدم و چای شیرینی آورد بخوریم. تیلدا که خواب بود. یه کم با کپلک بازی کردم. بعد مامان داشت تعریف می کرد که به خاله گفته که من و بتا رفتیم پیش روانشناس. واااای من قاطی کردم دیگه. گفتم برای چی به خاله می گی. من به خودت هم نمیخواستم بگم بعد تو خصوصی ترین چیزای ما رو به خاله میگی. گفتم من دیگه هیچی بهت نمی گم چون هر چی میگم رو سریع از زبون خاله میشنوم! خلاصه بی نهایت عصبانی بودم و مامان هم ناراحت شده بود شدید. اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم. حالا قرار هم بود بریم خونه مامان و البته قبلش هم بریم خرید. از خونه بتا تا تره بار که مامان تو ماشینم بود اصلا حرف نزدم باهاش. از اونور هم عذاب وجدان داشتم که الان ناراحتش کرده ام و اینا. تو تره بار بغض کرده بودم. دیگه وقتی اومدیم بیرون بوسش کردم گفتم اشکال نداره گفتی. ولی خب دیگه خیلی عادی نشدیم با هم تا شب. تا شب هم تنها بودیم. ولی حرف میزدیم و ظاهرا آشتی بودیم. این وویسی که از یه خانم جلسه ایه و راجع به مسائل زناشویی رو شنیدین؟ حرفای مستهجن چرت میزنه. مامان میگفت این الکیه. گفتم بابا روحانی داریم که فیلم این سخنرانی هاش هست. واسش تو گوگل سرچ کردم دهنوی و گوشی رو دادم دستش خودش ببینه. تو آپارات فیلماشو پلی کرد و شاخ درآورده بود از تعجب که اینا چیه که این تو جمع میگه و زن و مرد هم کنار هم نشسته ان! خلاصه باورش شد که هستن از این آدما. شام خوردیم و حاضر شدیم مامان رو بردم رسوندم خونه بتا و خودم رفتم خونه و سیگما هم یه ربع بعد از من اومد و خوابیدیم.

چهارشنبه صبح علی اطلوع که رفتم شرکت مدیر گنده هه گفت بیا و یه کار مزخرف زمانبر سپرد دستم. کل 4شنبه مشغولش بودم. کلی هم اضافه کار موندم تا تموم شه. ساعت 6 که تحویلش دادم کلی تشکر کرد و عذرخواهی بابت اینکه کاره مزخرف بود. با دوستم تا تاکسیا رفتیم و بعد رفتم خونه. 7 رسیدم. به سیگما زنگیدم که تخمه بخره واسه فوتبال. تخمه و چیپس خرید و گفت باروژ اس داده 20% تخفیف داره و شام هم از باروژ بگیریم. لاندا گامبو هم که اوکی میده زود دیگه. بساط فوتبال رو آوردم (تخمه، آلو بخارا و آلبالو خشکه) و دوتا بالش آوردیم دراز کشیدیم جلوی تی وی و خوراکی خوردیم و فوتبال دیدیم. بعدشم پیتزا و مرغ سوخاری رو آوردن و همونجا رو زمین خوردیم. خیلی حال داد. فوتبال ایران و عراق که 0-0 شد و حال نداد ولی همونجا با همون بساط، قسمت 13 ممنوعه رو هم دیدیم و 11 اینا رفتیم خوابیدیم.

پنج شنبه سیگما صبح زود رفت جلسه و من 9 بیدار شدم. تا 10 تو تخت وول خوردم و گوشی بازی کردم. بعدشم رفتم سراغ گلدونام. هرسشون کردم و به همشون آب دادم و گلدون یکیشون رو هم عوض کردم. صبحونه خوردم و بساط سوپ عدس رو واسه خودم فراهم کردم و گذاشتم بپزه. شبای سرد زمستون سوپ حال میده فقط. از 12 تا 6 نشستم پای بساط درس خوندن. البته اون وسط همه کار کردم. نهار درست کردم و خوردم. گوشی بازی کردم کلی و اون وسطا یه کم درس هم خوندم. ساعت 4 هم که دیدید تگرگ و برف رو؟ از صدای توفان رفتم دم پنجره دیدم درخت جلوی خونه داره میشکنه. به سیگما زنگیدم که ماشینت کجاست و زیر درخت نباشی و اینا که یهو تگرگ شروع به باریدن کرد. درشت درشت. کلی فیلم گرفتم.تا حالا ندیده بودم چنین تگرگی که یهو در عرض 3 دقیقه کوچه رو سفید پوش کنه! اون وسط روتختی و روبالشی ها رو هم شستم و رو شوفاژا انداختم خشک بشه. باز درسیدم تا 6. 6 هم پاشدم آهنگ گذاشتم نیم ساعت هولاهوپ زدم. بعدشم رفتم حمام. یه حمام دبش. بعد یه صفایی به ابروهام دادم و دیگه سیگما اومد. بالاخره ضدآفتابم رو گیر آورده بود. اومد و حاضر شدیم و رفتیم خونه مامانشینا. 9 رسیدیم! از بس دیر میاد! خونشون خوب بود. گپ زدیم و شام خوردیم و تا 12 اونجا بودیم و دیگه برگشتیم خونه و واسه نهار فردام ساندویچ کالباس درست کردم و خوابیدیم.

جمعه 7.5 صبح بیدار شدم و صبحونه خوردم و رفتم کلاس. بین دو کلاس ساندویچم رو خوردم و کلاس بعدی دیگه خوابم نمیومد. تا 4 سر کلاس بودم و بعد رفتم خونه دیدم سیگما خونه رو مرتب کرده. غش کردم براش. خیلی حال می کنم وقتی خونه مرتب باشه، حتی نه تمیز، فقط مرتب بودن. بعد گفت دیدم چقدر وقت میگیره همین مرتب کردنی که آدم فکر می کنه ساده ست. دیگه ذوق کرده و چای و سوهان خوردیم و فیلم ا استار ایز بورن (لیدی گاگا) رو پلی کردیم. بعد سیگما گفت یه جایی بریم، گفتم خونه ماماینا؟ گفت آره تو ذهنم همین بود. نصف فیلم رو دیدیم و حاضر شدیم بریم خونه مامان. پ هم شدم. رفتیم و تراف بود. 8 رسیدیم. بتا اینا هم اومدن و بتا کیک پخته بود واسه تولد 8 ماهگی تتا کوچولو. کیک خوردیم و لوبیاپلوی عشق و 10.5 هم پاشدیم برگشتیم خونه و 12 خوابیدیم.

شنبه، امروز صبح، با سیگما اومدم شرکت. بالاخره بعد از یه هفته وقت کردم این پست رو تکمیل کنم و بریم که آپ کنیم. هفته خوبی داشته باشید.

نظرات 9 + ارسال نظر
عسل شنبه 29 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام عزیزم خسته نباشی
میشه بگی چه جور خارشی داشتی؟ میخام اگه اونی که مد نظر من هس بوده ی تجویز دبش بکنم برات

چجوری بگم چجور خارشی؟
قبلا رفتم دکتر، قارچ نیست. عفونت باکتریاییه.

ساچی شنبه 29 دی‌ماه سال 1397 ساعت 03:16 ب.ظ

واای مامانا خیلی باحالن...
منم این مشکلات رو دارم با مادرم.. اما خوب ی جورایی حق میدم بهش.. چون داره با خواهرش حرف میزنه و شاید به نظرش "خصوصی" زیاد معنادار نباشه و درک این نکته که خواهرش زیاد محرم نیس واسه بچه هاش ی کم سخته واسش... اما خب باید قانعشون کرد ی جورایی
ایشالا سایشون بالا سرت باشه

اره دیگه دقیقا. بعد مامان همش میگه من که هیشکی رو ندارم که باهاش حرف بزنم. با یه خواهرم هم که حرف می زنم همش کار دارین. و خب حق میدم بهش یه کم. به هر حال ما صبح تا شب با صدتا دوست و همکار صحبت می کنیم، چت می کنیم. بنده خدا مامانا اکثرا اینجوری نیستن و یه نفر رو دارن. البته تقصیر خودمه که نگفتم بهش که به کسی نگو. اگه بگم واقعا نمیگه به هیشکی

Zahra شنبه 29 دی‌ماه سال 1397 ساعت 07:12 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

عزیزم واسه اینکه بوی عنبر نسا بره بعدش اسپند با کندر فراوون دود کن، کندر باعث میشه بوش بره

اتفاقا اسپند دود کردم. بوی خاصی نمیداد. بیشتر دودش مونده بود که با اسپند بیشتر هم شد
خودمم بوی دود گرفته بودم نه بوی خاص بدی

عسل شنبه 29 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:20 ب.ظ

لاندا جان منظورم این بود که شاید منطورت از خارش کهیر باشه خب

نه نه کهیر نبود

نگار یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:40 ق.ظ

سلام عزیزم عنبر نسارا را بزار توی اسپند دود کنی یا وسیله ای که جدیدا برای خود عنبر نسارا اومده یه لوله داره روی پیک نیک تو بالکن که دود همه جا را بر نداره یکمی که قرمز شد و دو دش در اومد بزار تو یه شیشه مربا درش را بزار و یه دامن نخی بلند بپوش برو تو حمام و در شیشه را باز کن و از زیر دامن بخور بده تا یه دو ساعتی هم به خودت آب نزن اینجوری بهتره انشا ا... بهتر میشی امیدوارم منظورم را خوب رسونده باشم

من توی اسپند دود کن دودش کردم بردمش تو حموم. البته اسپند دود کن برقی هم دارم میتونم کلا تو حموم بزنم به برق.
ولی ایده شیشه مربا خیلی خوب بود. مرسی. حتما به کار میگیرم. دامن هم چند روز پیش دوستم گفت، اونم خیلی خوب میشه.
مرسی از پیشنهاداتت

نازنین یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1397 ساعت 02:48 ق.ظ

چقد جوابت به کامنت ساچی منو به فکر فرو برد :((
چون منم خیلی به مامانم گیر میدم که چرا همه چیو به خاله میگی :))
و البته دقیقن مامان منم اگه بهش بگم نگو،نمیگه.
ولی اینی که گفتی خیلی غمگین طوری بود که واقعن مامانا کیو دارن که باهاش حرف بزنن؟!

آخی آره دیگه. من گاهی دلم میسوزه براشون. صبح تا شب تو خونه. هی غذا بپز هی ظرف بشور. تنها تفریحشون تلفن حرف زدن با خواهرشونه. باز خدا رو شکر این تلگرام اینا اومد یه کم سرگرم میشن با خوندنش.
خلاصه بیاین زیاد به مامانا گیر ندیم

shadi یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1397 ساعت 03:39 ق.ظ

landa jon man montazer in filme bodam a koja dlw mikonin?

a star is born?
اینو من از دوستم گرفتم. ولی سایتای ایرانی هم باید داشته باشن اگه سرچ کنی.

فرناز یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1397 ساعت 07:59 ق.ظ

چند قطره بتادین هم تو آب گرم بریزی و نیم ساعت توش بشینی خوبه. البته من تاحالا عنبرنسا رو نشنیده بودم چجوریه؟ هیچی بهتر از مرتب بودن خونه نیست اصلا ذهن آدم آرامش میگیره

آخه من از تو وان حموم نشستن خوشم نمیاد زیاد یعنی بدم میاد.
عنبرنسا رو از عطاری خریدیم. با عرض شرمندگی غذای هضم شده الاغ ماده س اینو توی اسپند دود کن دود می کنم و دودش رو باید بدی زیر دامن. حالا روشای بهترشو بچه ها تو کامنتا گفته ن.
واقعا تاثیرش خوب بود.

سارا س دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:25 ق.ظ

لاندا جونم اینروزا منم خیلی وقتم پره اصلا نمیرسم به هیچ کاری سر کار هم که دیگه نگو کارا ریخته رو هم ولی از حرکتت تو کلاس یوگا خوشم اومد

ای جان. گاهی آدم انقدر سرش شلوغ میشه که اصلا گذر زمان رو متوجه نمیشه.
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد