خستگی در کن

سلام. روز به خیر. چطورید؟ من دیشب کلی خوابیدم، امروز سرحالم. بریم سراغ تعریفیا.

سه شنبه 11 دی، عصری میخواستم با دوستام برم کافه. بهشون گفته بودم بیان کافه روبروی شرکت ما که من بتونم زودتر برسم. یکیشون از خارج اومده بود و یکیشون از طرح. خیلی وقت بود ندیده بودیمشون. 8 نفری بودیم. خیلی خیلی خوش گذشت. یکی از بچه ها هم مشکلات جزیی با همسرش داشت و داشت برامون درد دل می کرد. تا 8:15 با هم بودیم و بعدش هم من این دوستمو رسوندم و رفتم خونه. سیگما تازه اومده بود. شام نداشتیم و نیمرو خوردیم. با این سیگما خیلی حال می کنم که عاشق نیمروئه. هر وقت غذا ندارم نیمرو بهش میدم اونم کلی ذوق می کنه :پی بعد دیگه ذوقش زیاد بود کلی گپ زدیم خندیدیم و خوابیدیم.

چهارشنبه 12 دی، صبح با سیگما رفتم سر کار و کلیدم دستش جا موند و مجبور شد عصر هم بیاد دنبالم. هاه. سر کار که بودم پسردایی پی ام داد که تا ایرانم ببینم شماها رو و نهار بریم بیرون که گفتم سر کارم ولی فردا میام میبینمت. با دوست سیگما هم چت کردم و بهم گفت که با یکی از دوستای من دوست بوده و کات کردن و گفت اگه میشه واسطه شم. هیچی دیگه. دوستم گفت قضیه خیلی وقته تموم شده و اصلا جای فکر نداره دیگه L تو ماشین موقع برگشت به دوستش گفتم و سیگما هم شاکی شده بود که چرا خبر بد رو تو بهش میدی؟ تقصیر من بیچاره چیه خب K خلاصه رفتیم خونه و سر راه برای بابای سیگما اسپری و افترشیو نیوآ خریدیم به عنوان سوغاتی و رفتیم خونه. من دوش گرفتم و موهامو صاف کردم و رفتیم خونه سیگماینا. گاماینا امشب نبودن و رفته بودن شمال. اول رفتیم خونه مامانبزرگ سیگما و سوغاتی خودش (عطر و شکلات) و سوغاتی خاله های سیگما (دو مدل شکلات و رویخچالی اینا) رو دادیم بهشون و رفتیم خونه سیگماینا. سوغاتی همه رو دادیم و سیگما به باباش گفت که از ایران براش خریده و باباش گفت که افترشیو رو نمیخواد و فقط اسپری ها خوبه. دیگه شام خوردیم وعکسا و فیلمای سفر رو براشون گذاشتیم و تعریف کردیم. بعد هم رفتیم خونه و تا 1 نصف شب، قسمت 11 ممنوعه رو دیدیم و خوابیدیم.

پنج شنبه 13 دی، سیگما صبح زود رفت دنبال بابای من که برن دنبال کمد و کابینت برای خونه ییلاقی. منم خوابیدم تا 10.5. بعد بیدار شدم و یه دور لباسای روشن سفر رو ریختم ماشین بشوره. خودمم لباس آماده کردم که عصر که میخوام برم خونه دایی بپوشم. پسرداییم از آلمان اومده بود و دیگه کم کم میخواست بره. مامان دیده بودش ولی من ندیده بودمش. (این پسرداییم رو خیلی دوس داشتم. برادرانه البته. حرف مشترک با هم زیاد داشتیم. آخرش هم مخم رو زد که توهمون دانشگاهی که اون درس خونده بود و همون رشته، منم درس بخونم. (البته خودش دیگه درسش تموم شده بود اون موقع) یه بار هم ازم خواستگاری کرد ولی من بهش گفته بودم نمیتونم بهش نگاه دیگه ای داشته باشم و مثل برادرم میدونمش (واقعا هم همینجوری بود) ) میخواستیم بریم دیدنش. تا لباسا شسته بشن به گلدونای توی خونه و توی بالکن آب دادم و بعدش لباسا رو پهن کردم و یه دور دیگه لباس تیره شستم. خودمم فیلم لاتاری رو دیدم. قشنگ بود. دوس داشتم. ماشین لباسشویی که بوغ زد همون موقع برقمون رفت. بارون شدید میومد. دوباره لباسا رو تو بالکن و رو شوفاژا پهن کردم و مامان زنگید که بابا و سیگما برگشتن و مامان با سیگما میره خونه دایی اینا و منم حاضر شدم و راه افتادم. چه برفی میومد. سر خیابون دایی، مامان رو از سیگما تحویل گرفتم و سیگما رفت و ما رفتیم خونه دایی. من و مامان و زندایی و پسردایی بودیم فقط و دیگه تعریف کرد از اونجا. البته خیلی خوبه. هیچ وقت تعریف مثبت نمی کنه. از بدی هاش هم میگه همیشه. یه تیکه هم اومد که آدم وقتی تنها زندگی می کنه دیگه عادت می کنه به تنهایی. L امیدوارم یه عشقی پیدا کنه و بیاره تو زندگیش. دوساعتی اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه مامانینا. من رفتم خوابیدم واسه خودم و ساعت 8 اینا بتاینا اومدن. 9 سیگما اومد و بعد داداشینا و بعد داماد. کلی با تتا بازی کردم. تیلدا یه کم وسواس گرفته. او سی دی عه فکر کنم. به بتا گفتم ببرتش پیش روانشناس. سوغاتی داداشینا رو هم دادیم و کاپا کلی با پیرهنش ذوق زده شد J) شام خوردیم و آخرین آمپول ویتامین ب رو هم مامان برام زد و دیگه 12.5 اومدیم خونه و خوابیدیم.

جمعه 14 دی، از 8 صبح کلاس داشتم. خیلی خوابم میومد. هفته پیش هم نرفته بودم واسه مسافرت و این هفته حتما باید میرفتم. تا 12 یه کلاس بودم و 12 رفتم گیلی رو برداشتم و دلستر هم خریدم و نشستم به خوردن ساندویچم. خیلی مزه داد. بعد رفتم سر کلاس بعدی و همش چرت میزدم. آنتراک که داد رفتم تو ماشین بخاری رو روشن کردم و رو صندلی عقب خوابیدم! نیم ساعتی خوابم برد، انقدر عمیق که با بدبختی خودمو بیدار کردم که برم سر پارت دوم کلاس! 4 که کلاس تموم شد رفتم خونه که بخوابم. دیدم سیگما کلی منتظر بوده که من بیام. کلی گپ و گفت داشتیم و بعدش من بیهوش شدم دیگه. یه ساعتی خوابیدم و بعد بیدار شدم و سیگما نسکافه و شکلات آورد خوردیم و دیگه کلی رفرش شده بودم. افتادیم به جون جمع و جور کردن خونه. چمدونا رو کامل خالی کردیم و بستیم گذاشتیم کنار. صد دور دیگه لباس شستیم و بخشی از قبلیا که خشک شده بود رو جمع کردیم و سیگما این وسط خرابی ها رو درست می کرد. بعد برام چای سبز خریده بود و از دوستاش شنیده بود که برای معده خیلی خوبه. برام دم کرد و آورد و باز با شکلات کلی چای سبز خوردیم. من رفتم حمام. شام داشتیم ولی سالاد سزار سوخاری سفارش دادیم آوردن و مسابقه 5ستاره رو دیدیم چون هیچی فیلم نداشتیم. بعدشم ساعت 10 من رفتم تو تخت و 10.5 خوابیدم.

شنبه 15 دی، یعنی امروز، 7.5 صبح بیدار شدم و با سیگما اومدم شرکت و تاخیر نخوردم اصلا. خبر خاصی نیست امروز. فقط شاید آخر هفته دوستای گرگانیم بیان تهران و دعوتشون کنم. قراره بهم خبر بدن. اگه بیان باید از همین امشب شروع کنم خورد خورد خونه رو تمیز کنم. 

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا س یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:43 ق.ظ

سلام عزیزم انرژی پستات حس زندگی میده بهم مرسی بابت این پستهای عالی،راس میگی کم پیدا شدم چون کار مدرسه به شدت زیادشده تایم قبل امتحانات و الان که خود امتحاناته و سرمو بشدت شلوغ کرده بعدازظهرها هم همت کردم دارم میرم باشگاه براهمین وقت کم میارم البته از این به بعد اکتیوتر میشم لانداجوووونم تنها وبلاگی که عاشقشم و دوست دارم بخونمش.مواظب خودت باش.

قربونت برم. به به چه کردی. خیلی خوبه که میری باشگاه. باشگاه انقدری که رو روحیه تاثیر میذاره، روی جسم نذاره هم باز دوست داشتنیه.
چشم عزیزم. مرسی

فرناز یکشنبه 16 دی‌ماه سال 1397 ساعت 04:11 ب.ظ

یعنی نعمتی بالاتر از این نیست که شوهر آدم ازین غذاهای راحت دوست داشته باشه.

آره واقعا. انقدر هم با نیمرو ذوق می کنه که آدم دوس داره همش بهش نیمرو بده

ساچی دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:44 ق.ظ

چ کار باحالی کردی رفتی خوابیدی تو ماشین

وای انقدر حال داد که نگوووو. خیلی سردم بود. بخاری رو روشن کردم و بیهوش شدم.

نوا سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:50 ق.ظ

سلام خوبی عزیزم؟ چرا یه دختر خوب مث من به پسردایی معرفی نمیکنی؟؟ خخخ

به به. سلام. خوش اومدین. من شما رو میشناختم یا میشناسم آیا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد