سفرنامه دوبی

سلام سلام. من اومدم با یه سفرنامه مفصل و پر و پیمون. ولی قبل از سفرنامه باید از روز دوشنبه تعریف کنم.

دوشنبه 3 دی، عصری یه ساعت مرخصی گرفتم و رفتم خونه مامان. مامان و بابا تازه از ییلاق اومده بودن. یه عصرونه با هم خوردیم و من رفتم خوابیدم. ساعت 7 بتا اینا اومدن. مامی و بتا پول دادن بهم به عنوان توراهی سفر. مامی دوباره کلی آجیل هم بهم داد. یه سری از وسایلم هم خونه مامان بود که برداشتم که با خودم ببرم مسافرت. با بچه ها بازی کردم و شام خوردیم و شام سیگما رو هم گرفتم و ساعت 9.5 خونه بودم. سیگما جلسه ش رو نرفته بود که بتونه بخوابه. از آخر هفته همینجوری کم خوابی رو هم تلنبار کرده بود. بهش گفته بودم یه کم بخوابه که واسه سفر خسته نباشه آخه وقتی کم خواب میشه خیلی بداخلاق میشه J خلاصه من که رفتم خواب بود. یه کم پیشش دراز کشیدم و خودمم به شدت خسته بودم و داشت خوابم میبرد. ولی نخوابیدم. شام سیگما رو دادم و نشستیم یه کم سرچ کردیم واسه تفریحات دوبی. در مورد این ووچرها سرچ کردیم و به نتیجه خاصی نرسیدیم. قرار شد فردا سیگما نره سر کار تا هم اینا رو سرچ کنه و اوکی کنه و هم اینکه بره ارز مسافرتی بگیره. دیگه 12 خوابیدیم.

سه شنبه صبح زود من رفتم شرکت. سیگما رفته بود دنبال ارز. دیروزش بانک ارز مسافرتی بهش نداده بود و گفته بودن باید اصل ویزا رو بیاری! که من به آژانس گفته بودم برام بفرسته و آخرین روز سیگما رفته بود بگیره. در کل تو 1000 یورو، فرق بانک و صرافی بیرون میشد 50 هزار تومن که قیدشو زدیم و سیگما رفت از صرافی درهم بگیره که نسبت به دیروز حدود 200 تومن گرون شده بود و تو مقداری که ما میخواستیم 800 هزار تومن ضرر دادیم نسبت به دیروز!!!! مملکت نیست که! هیچی دیگه. من تو شرکت کارامو سریع انجام میدادم و تند تند تیک می زدم. پریودم هم خیلی شدید بود و داشتم می مردم دیگه! شانس منه. انقدر دیر شدم که آخر خورد به مسافرتم. یه کم وقت اضافه آوردم و سرچ کردم. یعنی فقط دیروز و امروز تونستم سرچ کنم یه کم و چقدر هم که به دردم خورد سرچ هام. البته بازم از میلو تشکر کنم بابت وویس های مفیدی که برام فرستاد. ساعت 2.5 دیگه مرخصی گرفتم و اومدم بیرون. اول رفتم از داروخانه یه کرم ضدآفتاب گرفتم واسه سیگما و بعد رفتم از خرازی دکمه قابلمه ای واسه یکی از پیرهنام گرفتم و رفتم خونه خوابیدم. 2 ساعتی خوابیدم و 5.5 بیدار شدم و اول از همه دکمه لباسمو دوختم و بعد تمام وسایل لازم رو از رو لیست آوردم گذاشتم کنار چمدونا. اون وسط یه ربع یه ربع لباسا رو میریختم ماشین بشوره. لباسای روی بند رو جمع کردم و تا کردم. رفتم حمام و موهامو اتو کشیدم. پلو درست کردم تا با خورش کرفس بخوریم. سیگما هم کلی کار داشت. عصر رفته بود سر کار. بعدش اول رفت ماشینشو گذاشت حیاط خونه مامانشینا و رفت دنبال خرید کاور ضد آب گوشی که گیر نیاورد و ساعت 9.5 اومد خونه بالاخره. شام خوردیم و دیگه دوتایی چمدونا رو چیدیم تا 11.5. بعدش من دیدم مدیرمون کلی پی ام داده که فلان کارا رو فردا بکن! 11.5 شب! بدم میاد هر وقت یادش میاد پی ام میده! بهش گفتم مگه من مرخصی نیستم فردا؟ گفت عه؟ خب هر وقت اومدی! دوباره 4شنبه و شنبه هم باز پی ام میداد!!! رو مخ! خلاصه من 11.5 خوابیدم و سیگما تازه رفت حمام.

چهارشنبه 5 دی، ساعت 3 نصف شب بیدار شدیم و دیگه سفر شروع شد. سیگما اینترنتی تاکسی فرودگاه رو برای ساعت 3:45 رزرو کرده بود. از سه و نیم اومده بود. دیگه شیر و پچ پچ خوردیم و کاور چمدون ها رو پوشوندیم و سیگما یه سویشرت سبک و منم یه کت چرم کم جا برداشتم و رفتیم سوار شدیم و دیگه واقعا سفر شروع شد. فرودگاه امام به نظرم یه ذره بهتر شده بود نسبت به پارسال. یه کم بهش رسیده بودن. رفتیم کارت پرواز گرفتیم و من میخواستم برم دسشویی که دیدم یکی از همکارام (آقا) توی فرودگاهه. به سیگما گفتم و کلی خندیدیم و دیگه رفتیم سوار هواپیما شدیم. ساعت 7 صبح پروازمون بود. از این ایرباس جدیدا بود. خوشگل و تمیز. ولی خلبانش هیچی بارش نبود. خیلی بد تیک آف کرد. من کنار پنجره بودم ولی طبق معمول روی بال! با خودم هندزفری برده بودم. وصل کردم و فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران رو پلی کردم ببینم. سیگما هم خواب بود. مغز آجیل هم تو کیفم داشتم و آجیل میخوردم و فیلم میدیدم. خیلی حال داد. بعدشم که صبحونه دادن و خیلی خوب بود. روی دبی بودیم که سیگما یه سردرد خیلی بد گرفت. میگفت حس کردم سکته مغزی کردم دور از جونش. یه کم بعدش منم خیلی خفیفش رو حس کردم. سردرد گرفتیم. خیلی بد ارتفاع کم می کرد خلبانه. خلاصه نشستیم. وقتی مسافرا داشتن پیاده می شدن من دیدم عه، این همکارم تو هواپیمای ماست!!! طرف سر کار دومیز اونورتر از من میشینه! شانس گند منو ببین. دیگه تو فرودگاه تو صف چک پاسپورت و ویزا، با هم سلام علیک کردیم و فهمیدم تو یه هتلیم. دیگه قیافه م پوکرفیس موند! بعد دو دقیقه بعد دیدم از پشت سرم یکی میگه سلام خانوم لاندایی! دیدم یه همکار دیگمه که داره رییسم میشه!!! گفتم چه خبره همه اینجان؟ گفت تازه دونفر از هیئت مدیره هم هستن!!! و گفت که خودش با اون یکی آقاهه با هم اومدن. دوتا مرد مجرد! گفتیم چرا اومدین؟ گفتن دیدیم تعطیلاته (کریسمس) و الانم های سیزن دوبیه، دیگه اومدیم دیگه! خب من دیگه اساسی ضد حال خوردم. سیگما با این دوتا دوست شد و ترنسفر هتل اومد دنبالمون و با هم رفتیم. تو لابی هتل، لیدرا اومدن سراغمون و فرق می کردن با هم لیدرامون و از همونجا به بعد دیگه ندیدم این همکارام رو تا فرودگاه برگشت. ولی خب استرس داشتم که ببینمشون. با لیدره صحبت کردیم و تورهاش رو معرفی کرد بهمون. یه روز گشت شهری گرفتیم و یه روز هم پارک گلها و دهکده جهانی. تور سافاری نرفتیم دیگه. جذاب نبود برامون. پارک آبی رو هم خودمون گرفته بودیم و نیازی به تور نداشتیم. کلا هم چقدر که دبی همه چی گرون بود. یعنی به خاطر بی ارزشی پول مزخرف خودمون بدتر هم شده بود. همین گشت شهری نفری 1.200 شد! یا پارک آبی نفری 1 تومن! اول هم نمیخواستیم گشت بریم ولی دیگه دیدیم تا اینجا اومدیم، حیفه نریم. شاید دیگه هیچ وقت نیایم دبی. این بود که آتیش زدیم به مالمون دیگه لیدره هم هوامون رو داشت و سریع برامون اتاق گرفت. قبلش رفتیم از سوپرمارکت یه شارژ 25 درهمی واسه سیم کارتمون خریدیم و بسته اینترنت هم فعال کردیم. ساعت 12 رفتیم اتاقمون رو گرفتیم. اینترنت توپی داشتیم تو اتاق هتل. ولی جالب بود که تماس های اینترنتی تو دبی فیلتر بود! نمیشد با آیمو و واتس اپ اینا تماس گرفت! واسه نهار با خودمون ساندویچ برده بودیم که خوردیم و حاضر شدیم. من پیرهن طرح لی با شلوار جین پوشیدم. خدا خدا می کردم دیگه همکارامو نبینم و ندیدم هم. مامی به خطمون زنگ زد و حرف زدیم با هم. ساعت 2 تور اومد دنبالمون و رفتیم چند نفر دیگه رو هم سوار کرد و رفتیم گشت شهری. اول از همه توی شهر که رد می شدیم، در مورد ساختمونا برامون توضیح میداد. قاب دبی رو دیدیم و برج خلیفه که بلندترین برج دنیاست و چندتا برج دیگه. بعد رفتیم تو یه مرکز خریدی که کافی شاپ یخی اون تو بود. دمای هوا رو 6- تنظیم کرده بودن (شبا سردتر هم میشد تا 26-) تو ورودیش لباس و کلاه بهمون دادن و داخلش همه چیز حتی میز و صندلیا یخی بود. هات چاکلت هم بهمون دادن که تو اون سرما خیلی میچسبید. عکسامون رو انداختیم و بدو بدو برگشتیم سوار شدیم و رفتیم منطقه جمیرا، سوق جمیرا. یه بازار 10-12 ساله بود که شبیه قدیمیا ساخته بودن. ویوی برج العرب رو داشت و خوشگل بود. کلی هم توریست اروپایی داشت. بهمون گفت اینجا خرید نکنید چون همه چیز سه برابر پاساژای دیگه س. پاساژ خوشگلی بود. کلی هم درخت کریسمس ناز داشت که عکس انداختیم باهاش. دورش هم کانال آب بود که خیلی فضا رو خوشگل کرده بود. از اونجا سریع رفتیم پالم جمیرا. خب یه توضیح مختضری از پالم بدم. یه قسمتی از دریا رو شبیه نخل درست کردن. از بالا که ببینی شبیه نخله. بعد گویا به خارجیا فقط از این تیکه که خود خاک دوبی نیست ملک میفروشن و خیلی خیلی گرون و لاکچریه. ما با مونوریل از بالای نخل رد شدیم و رفتیم دم هتل آتلانتیس پیاده شدیم و پارک آبی آتلانتیس رو دیدیم و اینا. هتل قشنگی بود. بعد باز سوار مینی باس شدیم و این بار رفتیم بازار ابن بطوطه. ابن بطوطه یه جهانگردی بوده که کلی از کشورای آسیایی رو رفته و این پاساژ رو با معماری این کشورا ساخته بودن. هر بخشش یه نمادی از 6تا کشور داشت. بخش اول چین بود که کشتی بزرگ چینی داشت. بخش دوم هند بود که یه فیل و ساربانش نمادشون بود. بخش سوم ایران بود که کاشی کاری بود و نمادش مقبره حافظ (یا سعدی) بود. بخش چهارم مصر بود با نقاشیای مصری. 5 و 6 هم تونس و آندلوس (اسپانیای قدیم) بود. به هند که رسیدیم گلاب به روتون دیگه چشمام هیچ جایی رو نمی دید. دسشویی داشتم و بالاخره تو اون مرکز خرید تمیز بود و میشد برم دستشویی و تازه سرحال شدم. نیم ساعت وقت داشتیم. کلی عکس انداختیم. یه کم هم مغازه ها رو نگاه کردیم که مخمون سوت کشید از گرونی. آف چندانی هم نخورده بود. بعد از نیم ساعت باز اومدن دنبالمون و این دفعه رفتیم منطقه مارینا که به نیویورک کوچیک معروفه. کلی برج که وسطشون کانال آبه و سوار کشتی شدیم که از وسطشون رد بشیم. خیلی خیلی خوشگل بود. تا اینجا عاشق دبی شده بودیم. خیلی خوش گذشته بود. یک ساعت کشتی سواری داشتیم. بعد از نیم ساعت که از منطقه مسکونی خارج شد و گازش رو گرفت، داشتم دچار دریازدگی می شدم. سردرد و حالت تهوع گرفتیم. یکی از همسفرامون که خیلی حالش بد شد. من به سیگما گفتم باید چشمام بسته باشه. خیلی هم خوابم میومد چون شب قبلش فقط 3 ساعت خوابیده بودم. سیگما که خوابید. منم یه کم خوابم برد بالاخره. دیگه 7.5 رسیدیم اسکله و رفتیم دبی مال. قرار بود بریم آکواریوم دبی رو ببینیم و رفتیم. چه مرکز خرید بزرگی بود دبی مال. عظیییم. و چه آکواریومی بود. خیلی حال کردیم با آکواریوم و کلی عکسای ناز انداختیم. بعدش هم رفتیم طبقه بالا باغ وحش حیوانات دریایی. بزرگترین سوسمار دنیا اونجا بود. خیلی باحال بود. لذت بردیم. عکسا همه تو دوربینه. برسم خالی کنم شاید اینستا بذارمشون. بعد از آکواریوم رفتیم تو محوطه ی مال که کنار برج خلیفه بود که رقص فواره ها رو ببینیم. هر نیم ساعت یه بار، یه آهنگ پخش میشه که آب فواره ها باهاش میرقصه و خیلی دیدنیه. ساعت 9.5 آهنگ مایکل جکسون پخش شد و خیلی دیدنی بود. یکی از پسرای تورمون اومد ازمون عکس گرفت و خودش هم بهمون پوز میداد. خیلی خوب عکس می گرفت. چنتا عکس گرفت و دیگه داشتیم از گرسنگی تلف می شدیم. البته با خودمون آجیل و گز و برگه و لواشک اینا داشتیم و هی میخوردیم تو مسیر. بالاخره نوبت شام رسید. شام هم روی تورمون بود. ما رو بردن رستوران ایرانی دانیال توی مرکز تجاری مزایا. رستورانش سلف سرویس بود و عاااالی. همه نوع غذایی داشت. کله پاچه حتی! و کله پاچه ش عااااالی بود. انواع و اقسام میگو و ماهی و همه چی خلاصه. کلی خوردیم! بسی حال داد. دیگه بعدش تور ما رو برد هتل. توی راه آقایون رو مجبور می کرد شعر بخونن. باحال بود. نوبت سیگما نرسید البته. توی تورمون یه دختر 3.5 ساله هم بود که خیلی خیلی آروم بود و اصلا اذیت نکرد. تور خوبی بود. یه ربع به 12 رسیدیم هتل و دیدیم دیسکو برقراره و سر و صدا! اصلا محیط خانوادگی نبود! زودی رفتیم تو اتاقمون و بیهوش شدیم از خستگی. سیگما هم مریض بود و یه کدیین خورد و خوابیدیم تا 12 ظهر!

پنج شنبه 6 دی، صبحونه هتل رو نرفتیم! بجاش رفتیم نهار و بعدش حاضر شدیم واسه تور دوم. من سرهمی جین پوشیدم با پیرهن قرمز زیرش. تور امروز دوتا خانواده از دیروز هم باهامون بودن. یه ماشین هیوندای 10 نفره فرستاده بودن ولی 11 نفر بودیم. ما نفر آخر بودیم و گفت 4 نفره روی 3 تا صندلی بشینید. اشتباه کردیم اولش قبول کردیم. من که نصفم رو صندلی نبود و لبه صندلی تو کمرم. اون یکی لبه صندلی هم تو کمر سیگما بود. سیگما هم که کمردرد داره. خیلی بد بود. وسط راه اعتراض کردیم و گفتیم ما تا پارک میایم اینجوری، ولی واسه بقیه ش یه فکر دیگه بکنید. راه هم خیلی طولانی بود. وسطاش پام سر شد و دیگه روی پای سیگما نشستم تا یه کم بهتر شد اوضاعمون. خلاصه رسیدیم. اول رفتیم دبی میراکل گاردن که باغ گل و گیاه بود. خیلی خوشگل بود. کلی مجسمه های بزرگ از گل داشت. تمام شخصیتای والت دیزنی. منم از تهران که میدونستم اونجا میریم، یه تل میکی موسی خریده بودم و گذاشتم سرم و کلی با اون مجسمه ها عکس انداختیم. تیپم شبیه بچه ها شده بود با اون سرهمی و تل میکی. خیلی حال کرده بودم. یه عالمه عکس انداختیم. بعدش تلم رو گم کردم  خوب شد عکسامو باهاش انداخته بودم. 1.5 ساعت بعد اومدن دنبالمون و بهمون پول داد که خودمون تاکسی بگیریم و بلیط دهکده جهانی رو هم داد. برای شام شب که فست فود بود هم 40 درهم پس داد که خب کم بود واسه شام! ولی دیگه چیزی نگفتیم و خودمون با تاکسی رفتیم دهکده جهانی. جای قشنگی بود. از هر کشوری یه نمادی بود توی ورودیش. بعد هم هر کشور یه بازارچه کوچیک داشت با نمادای خود کشورش. مثلا نماد ایران تخت جمشید بود. روسیه کاخ کرملین. آمریکا مجسمه آزادیش. ایتالیا کنسرسیوم و برج پیزا و از فرانسه برج ایفل. جای جالبی بود ولی توی بازاراش باحال نبود. از دکه های مستقر اونجا واسه خودمون فلافل گرفتیم که خیلی خوشمزه بود. خیلی خسته شده بودیم. من پادرد و کمردرد گرفته بودم. دیگه تاکسی گرفتیم و باز رفتیم دبی مال. 210 تومن پول تاکسی شد! خیلی حال کرده بودیم با فواره ها. یه بار دیگه رقص فواره ها رو دیدیم و بعد رفتیم کی اف سی که شام بخوریم. یه مرغ 4 تیکه انتخاب کردیم که با سیب زمینی و نوشابه شد 85 هزار تومن ولی جالب اینجا بود که تیکه های مرغش خیلی کوچیک بود. مثلا یه تیکه ش بال مرغ بود. سیر نشدیم که. رفتیم یه کونف ترکیه ای خریدیم به عنوان دسر بخوریم، اندازه کف دست بود، شد 75 تومن! خیلی گرون بود همه چی. خوردیم و دو سه بار دیگه رقص فواره رو دیدیم. بعد دیدیم دیگه بهتره تاکسی نگیریم، گوگل سرچ کردیم گفت با اتوبوس برید. یه ربع تا ایستگاه پیاده رفتیم و سوار اتوبوس شدیم. خیلی خسته بودیم. کلی استراحت شد برامون. ایستگاه ما رو رد کرد و دیگه ازمون کرایه اتوبوس هم نگرفت. حال داد  5 مین تا هتل پیاده رفتیم و 11 رسیدیم. شب جمعه بود و حسابی دیسکوشون شلوغ بود و سر و صداشون اذیت کننده. تا 3 نتونستم درست بخوابم. خیلی بد بود از این نظر. ولی صبحا خیلی ساکت بود هتل.

جمعه 7 دی، دیگه روز پارک آبی بود. صبح 7 بیدار شدیم و رفتیم صبحونه. زود رفتیم که همکارامو نبینم. دیگه اومدیم بالا و حوله اینا برداشتیم و ساک بستیم. من یه شومیز حریر گل بهی پوشیدم با جین تیره و 5 دقیقه پیاده رفتیم تا اتوبوس. خیلی حال میداد پیاده رویامون. کتونی پوشیده بودیم و آماده. امروز سیگما شلوارک پوشیده بود. اشتباه از یه پل عابر هم رفتیم بالا و از همون ور اومدیم پایین. خوب بود که سیم کارت و در نتیجه اینترنت داشتیم و با گوگل مپ همش مسیریابی می کردیم. خلاصه اتوبوس اومد و 45 دقیقه ای راه بود تا پارک آبی وایلد وادی. ولی دم در پارک نگه داشت. (من تو سفرنامه ها خونده بودم ملت با مترو میرن و از مترو تا اونجا 50 دقیقه راهه! ولی ما خیلی شیک با اتوبوس جلوی درش پیاده شدیم.) سیگما بهشون پول داد و نگرفتن. گفتن باید کارت داشته باشید! پول نقد معنی نداشت! هیچی دیگه این سفر هم مجانی شد ولی دیگه خوشحال نبودیم. خجالت کشیدیم! قرار شد واسه برگشت حتما کارت بلیط بگیریم. خلاصه رفتیم دم گیت پارک. میدونستیم که اونجا ساک رو میگردن که خوراکی نداشته باشیم. هیچی هم با خودمون نبرده بودیم. فقط چنتا شکلات و لواشک تو کیف من بود از قبل و خب نگشتن اصلا. دقیقا 1 ساعت دم گیت ها علاف شدیم. انقدر بی نظم بودن که. کارمندای پشت باجه هی میرفتن و دیگه برنمیگشتن! اعصاب همه توریستا رو به هم ریخته بودن. آخر بعد از 45 دقیقه که کل گیت ها رو امتحان کرده بودیم، من رفتم دم یه گیت جدید تو صف وایستادم که زود کارا رو راه انداخت و بالاخره تونستیم بریم تو. اینجوری بود که ما یه ووچر از ایران خریده بودیم، با نشون دادن اون ووچر توی اپلیکیشن، میتونستیم یه بلیط بخریم برای دوتامون. 200-300 تومن به نفعمون شد. تازه اونجا اگه کمد هم میخواستی بگیری واسه کوچکترین سایزش باید 150 تومن اضافه تر میدادی! خلاصه کمد رو هم گرفتیم و خوشبختانه رختکن خانوما و آقایون جدا بود. مایوی سیگما رو دادم بهش و خودم با ساک رفتم رختکن زنونه و آماده شدم. روزای آخر پریودم بود و دیگه خبری نبود، ولی با این حال تامپون گذاشتم. صندل پوشیده بودم که تو همون بازی اول که توی تیوب مینشستیم و توی کانال آب شناور میرفتیم گفت دربیار صندلت رو. درآوردم و گذاشتیم تو جاکفشیشون.

(از اینجا متن رنگی فقط در مورد داخل پارک آبیه، اگه حال ندارید نخونید.)

دوتایی سوار یه تیوب دونفره شدیم و تو کانال شناور بودیم. وسطاش آدم داشت که هولمون میداد و بالاخره افتادیم رو یه ریلی که خودش آب پمپ می کرد و ما رو به جلو حرکت میداد. عالی بود. بعدش هم یکیشون ما رو انداخت تو یه تونلی که تاریک تاریک بود و شیب زیادی داشت. کلی جیغ زدیم. خیلی خوش گذشت. برگشتیم و صندلم رو گرفتیم و رفتیم واسه برج جیغ! یه برج بلند که ویوی پارک آبی ازش عالی بود. پارک آبی وایلد وادی بین دوتا برجه که یکیشون شبیه موج دریاست و اون یکی شبیه بادبان کشتی (برج العرب). اونجا هم به صندل گیر داد. سقوط آزاد بود. اولش خیلی ترسناک بود. ولی کوتاه بود. باحال بود. بعدش رفتیم روی یه برج بلند دیگه که کلی صف بود. رو یه تیوپ دونفره نشستیم و تو این لوله های پیچ در پیچ مسیر زیادی رو میومدیم پایین و خیلی ترسناک بود. کلی آدرنالین ترشح کردیم. بسی حال داد. بعدش دیگه رفتیم سمت کمد که موبایل رو بیاریم و یه کم عکس بندازیم. موبایل رو آوردیم و رفتیم بالای برج سقوط آزاد و عکسامون رو انداختیم و صندلم رو هم برداشتیم و دوباره رفتیم صندل و موبایل رو گذاشتم تو کمد و لواشک آوردم خوردیم. میخواستیم بریم نهار که دیدیم اوه. خیلی گرونتره اینجا. یه همبرگر و نوشابه و سیب زمینی میشد 220 تومن! بیخیال شدیم. پول رو هم گذاشتیم تو کمد و گز و شکلات خوردیم! واقعا هم سیرمون کرد چون تو راه هم چیپس خورده بودیم. دیگه رفتیم توی استخر موج دارش و یه کم اونجا توی موج زیر آفتاب با هم شنا کردیم. تجربه جالبی بود. بعد بازم رفتیم تیوب سواری. این بار تکی سوار شدیم. این مسیر خفن تر بود. پیچ و خم های بیشتر. وسطش تیوب رو عوض کردیم و دوتایی سوار تیوب دونفره شدیم. توی کانال ها حرکت سخت بود. همه تیوب ها رو به هم گیر میدادن که دسته ای بریم. با چنتا اروپایی داشتیم میرفتیم. چنتا پسر عرب اومدن همه تیوب ها رو هول دادن و همه خوشحال بودیم که داریم حرکت می کنیم بدون پارو زدن. آخرای مسیر اینا شوخیشون گرفت و همه تیوبا رو چپه کردن. ما کنار دیوار بودیم و چپه که شدیم سرم داشت میخورد به دیوار و دستامو حائل کردم و دستام کشیده شدن به دیوار. شاکی شدم ولی کلی عذرخواهی کردن و بیخیالشون شدیم. کل دستام قرمز شده بود ولی به جز یه جای کوچیکش، بقیه جاها زخم نشدن. فکر می کردیم بعدا کبود شه ولی نشد خدا رو شکر. دوباره رفتیم بالای اون برجی که صف بود و این بار از یه ورودی دیگه ش رفتیم. باز یه تیوب دونفره نشستیم و این یکی مسیرش خیلی خفن تر بود. کلا با اون یکی فرق داشت. عااالی بود. وقتی اومدیم پایین دیگه سردمون بود و ساعت 4.5 بود. تصمیم گرفتیم بریم دیگه. رفتیم تو رختکنامون و دوش گرفتیم ولی سشوار نداشتن. البته که هوا گرم بود و زودی خشک میشد.

ساعت 5 اومدیم بیرون و رفتیم ایستگاه اتوبوس و تلاش کردیم بلیط بگیریم. تو این فاصله 3 تا اتوبوس رفت تا بالاخره تونستیم از دستگاه بلیط بگیریم و یه اتوبوس یه خط دیگه رو سوار شدیم که بریم مرکز خرید. اسمش رو یادم نیست. یه ساعتی تو راه بودیم و یه کم خوابیدیم تو اتوبوس. خیلی خسته بودیم. رسیدیم مرکز خرید و مغازه ها رو نگاه می کردیم هی افسرده میشدیم با قیمتا. من لوازم آرایشم رو که قیمت داشتم اونجا میپرسیدم. سه برابر قیمتای ما می شد. گفتیم لااقل یه چیز اصل بخریم. رفتیم اسکچرز و یه کتونی دیدم یک دل نه صد دل عاشقش شدم. توسی بود با خط های گل بهی. سایزش فیت پام و خیلی راحت. خریدیمش و روحیه از دست رفته م برگشت. همونجا شام هم خوردیم و بازم گشتیم. یه چنتا چیز کاندید کردیم برای سوغاتی ولی گفتیم باز هم ببینیم. دیگه پیاده تا هتل نیم ساعت راه بود و دی تو دی هم سر راهمون بود که رفتیم دیدیم و هیچی نخریدیم. مزخرف بود. دیگه 10 رفتیم هتل و نسکافه و کیک خوردیم و بیهوش شدیم.

شنبه 8 دی، روز آخر سفرمون بود. باید اتاق رو تحویل میدادیم. 10 بیدار شدیم و صبحونه هتل رو از دست دادیم. خودمون نسکافه و کیک داشتیم که خوردیم و دیگه شروع کردیم به بستن چمدون ها. چمدون کوچیکه رو خالی گذاشتیم که بریم خرید. حوله اینا هم گذاشتیم تو کوله پشتی که یه سر ساحل جمیرا هم بریم. راس 12 اتاق رو تحویل دادیم و چمدونا رو دادیم هتل برامون نگه داره و خودمون رفتیم مرکز خرید نزدیک هتل. میخواستیم یه گشت سریع بزنیم و بعد بریم ساحل ولی دیدیم پتانسیل خرید سوغاتیش بالاست و دیگه بیخیال ساحل شدیم. همونجا از کارفور یه عالمه شکلات خریدیم واسه همه. بعد هم رفتیم چنتا لباس بچه خریدیم. واسه تتا و نینی توراهی گاما و کاپا. یه پولیور و یه تیشرت واسه سیگما خریدیم. دوتا پلیور هم واسه داداش و داماد سیگماینا. بعد رفتیم عطر فروشی و 6 تا عطر خریدیم. نفری دوتا واسه خودمون و یکی یه دونه هم واسه مامانا. دیگه واسه باباها و خواهرهامون هیچی نخریدیم. تا 3 اونجا بودیم و بعد برگشتیم هتل و نهار رو تو رستوران هتل خوردیم و تا ترنسفر هتل بخواد بیاد، 1.5 ساعت وقت داشتیم. رفتیم مغازه های اطراف هتل رو دیدیم و کلی جاسوییچی و رو یخچالی خریدیم. واسه تیلدا و نینی بزرگه ی گاما، عروسک شتر خریدیم و چنتا چیز هم واسه خودمون. یه نماد برج العرب (هر سفری میریم یه نمادی از اونجا میخریم)، یه کیف مکعبی بزرگ لوازم آرایش واسه خودم، قاب عکس بزرگ و چنتا خورده ریز دیگه. سریع برگشتیم هتل و همه سوغاتیا و اینا رو چیدیم تو چمدون کوچیکه که خالی بود و ساعت 5:15 ترنسفر فرودگاه اومد دنبالمون و چندنفر دیگه رو هم سوار کرد و 6 فرودگاه بودیم. تو صف کارت پرواز همکارامو باز دیدم. کارت رو که گرفتیم رفتیم یه گوشه جلوی تی وی نشستیم تا گیت رو اعلام کنه. قسمت 10 ممنوعه رو ریخته بودم تو گوشیم و با هندزفری نشستیم دیدیم و آجیل خوردیم. جایی که نشسته بودیم هیشکی نبود، حال داد. بعد از فیلم گیت اعلام شد و رفتیم سمت گیت نشستیم و اونجا هم گوشی بازی کردیم تا بالاخره ساعت 8.5 گیت باز شد و رفتیم تو هواپیما. سریع شروع کردم به دیدن ادامه فیلم آذر، شهدخت که تا تهران تموم بشه. بازم رو بال بودیم! آقایی که کنار سیگما نشسته بود تو هواپیما هم داشت مشروب میخورد باز ول کن آقا رسیدیم دیگه. شام خوردیم و فیلم دیدیم و ساعت 10.5 به وقت ایران، رسیدیم تهران و همون موقع هم بالاخره فیلمه تموم شد. بازیاشون خیلی قشنگ بود ولی موضوع خاصی نداشت بنظرم. دیگه سریع به خانواده ها خبر دادیم رسیدیم که دیگه راحت بخوابن. بقیه فرآیندا رو طی کردیم و موقع برداشتن چمدون با همکارام خدافظی کردم و یکیشون سریع گفت "خانوم لاندایی شما کجاها رفتین؟ ما که همش رفتیم خرید"  تابلو  منم گفتم ما گشت شهری اینا رفتیم و خرید و اینا. خلاصه دیگه ماشین گرفتیم و رفتیم خونه. انقدر خسته بودم که تو راه همش میخواستم بخوابم. نخوابیدم به جاش کلی با سیگما در مورد سفر حرف زدیم تا رسیدیم خونه. 12:15 رسیدیم. چمدون رو باز نکردیم و آماده خواب شدیم و ساعت 1 خوابیدیم. و بدین ترتیب سفرمون پایان گرفت. سفر خیلی خوبی بود. خیلی خوش گذشت. اگه پارسال می رفتیم بیشتر خوش می گذشت البته (بخاطر قیمت ها)

یکشنبه 9 دی، صبح 7 بیدار شدم و با گیلی اومدم شرکت. راس 8.5 رسیدم و رفتم سراغ یه عالمه کاری که رو هم جمع شده بود. با اون دوتا همکارم دیگه هیچی به روی هم نیاوردیم. دوستام اومدن از سفر پرسیدن و اینا. یه ربعی هم بیشتر موندم شرکت و بعد با یکی از همکارام با هم برگشتیم. تو راه کلی حرف زدیم و ترافیک اصلا نشون نداد بهمون. اون که پیاده شد من رفتم دکترم دادم دفترچمو که مهر نکرده بود مهر کرد و خودم رفتم پاساژ یه دست لباس تو خونه ای برای خودم خریدم. میخواستم ببینم میشه یه چیزی هم واسه باباهامون بخرم یا نه که چیزی پیدا نکردم. بعد رفتم خونه و دوش گرفتم. سیگما اومد و با هم شام خوردیم. میخواستیم چمدونا رو خالی کنیم که اصلا دل به کار نداد و فقط تونستیم سوغاتیای بقیه رو جدا کنیم و واسه هر کی وسایلش رو بذاریم تو کیسه شون که من فردا ببرم بدم. به جای چمدون باز کردن و شستن لباسا کلی گپ زدیم و حال کردیم و 11 رفتیم خوابیدیم دیگه.

دوشنبه 10 دی 7.5 شرکت بودم و یه عالمه کار داشتم  این پست رو که از یکشنبه شروع کردم به نوشتن یه کم دیگه کامل کردم و عصری رفتم خونه بتاینا. مامان اونجا بود. کلی در مورد سفر پرسیدن ازم و منم مفصل تعریف کردم. سوغاتی هاشون رو هم دادم. بعد دیگه با مامان رفتیم خونه مامانینا. واسه بابا هیچی نخریده بودم و به سیگما گفتم بره یه چیزی بخره. گفته بودم کلاه مدنظرمه. یه کلاه خوشگل خریده بود برای بابا. به مامانینا گفتم سوغاتی بابا رو جا گذاشته م. دیگه یه دور هم کامل سفر رو برای بابا تعریف کردم و دیگه حسابی ارضا شدم از تعریف کردن  بعد دیگه سیگما هم اومد و کلاه بابا رو آورد و هم سایز بود و هم بابا از رنگش خوشش اومد که با پالتوش ست میشه و هم اینکه گفت میخواستم یه کلاه جدید بخرم. حال کردیم حسابی. مامان لازانیا درست کرد برامون و 4تایی بعد از مدت ها نشستیم با هم شام خوردیم و بابا از خاطرات دوران کاریش تعریف می کرد. چقدر چیز میز بود که من نمیدونستم. کلی افتخار کردم به بابا و بیشتر سعی کردم الگوی خودم قرار بدمش. خلاصه تا 11 بابا تعریف می کرد و دیگه 11 پاشدیم حاضر شدیم رفتیم خونه. هنوز چمدون رو خالی نکردم! دیگه 12.5 خوابیدیم.

سه شنبه 11 دی، یعنی امروز، اولین روز سال 2019 میلادیه. صبح زود اومدم شرکت که عصر بتونم زودتر با دوستام بریم بیرون. قراره بریم یه کافه نزدیک شرکت. یه پیراهن به عنوان کادوی تولد واسه نوا خریده بودم که یادم رفته بود کادوش کنم. صبح با کاغذ کادو آوردم سرکار کادوش کردم 

نظرات 19 + ارسال نظر
ساچی سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 11:32 ق.ظ

چ خوووب که انقد بهت خوش گذشته و مهمتر اینکه بیشتر وقتت رو به تفریح گذروندی .... و چه بد که انقد ارزش پول ما پایینه

آره خدا رو شکر از چیزی که فکر می کردم بیشتر خوش گذشت. اما دقیقا به همون شرطی که چشم رو رو گرونی می بستی دیگه.

خواننده سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:31 ب.ظ

اگه همکارات تو پارک آبی میدیدنت چیکار میکردی

هیچی با بیکینی نبودم که. ولی خب دوس نداشتم کلا ببینمشون. استرس می گرفتم. اصلا یاد شرکت میفتادم هر وقت به دیدنشون فکر می کردم! مدیره هم که هی پی ام میداد! بدتر دیگه!

فرناز سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 02:16 ب.ظ

عاشق خوندن سفرنامه های اینجوری هستم که همش به گردش میگذره. خیلی کار خوبی کردین همه جارو گشتین. خرید زیاد حوصله آدمو سر میبره. همکارات دیگه از کجا پیداشون شد!! چقدرم همه چی گرونه خدا ازشون نگذره که یه تفریحم برامون نذاشتن. بازم عکس بذار اینستا

آره واقعا فقط گشت و گذار باعث شد خوش بگذره.
چشم دوربینو خالی کنم بازم عکس میذارم

فاطمه سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام لاندای عزیز من از خواننده های خاموش وبتون هستم و خیلی از نوشته هاتون انرژی میگیرم من یه درخواست دارم ازتون اگر پیج اینستاتون خانوادگی نیست و دوست داشتید پیج تون برام بفرستید که من بتونم فالوتون کنم چون خیلی دوست دارم همراه با خواندن نوشته هاتون عکسهاتوون هم ببینم،ممنون

سلام عزیزم. نه خانوادگی که نیست. بیشتر در و دیواره. شما آیدیتون رو بذارید من فالو می کنم و شما فالوبک کنید.

Zahra سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 03:04 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

خداروشکر که بهتون خوش گذشته عزیزم. یه چیز جالب بگم، من تا حالا دکمه قابلمه ای نشنیده بودم! رفتم سرچ کردم، فهمیدم همونه که ما بهش میگیم دکمه جفتی

مرسی. جدی؟ چه باحال. اصلا نمیدونم چرا بهش میگن دکمه قابلمه ای

بهناز سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 04:47 ب.ظ

اینقدر قشنگ و باجزئیات تعریف میکنی کلی لذت بردم، خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم،

قربونت لطف داری. ممنون

رهآ سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 05:20 ب.ظ http://rahayei.blogsky.com

رسیدن بخیر عزیزم.
چه خوب خوش گذشته :) البته قیمت ها رو که خوندم هنگ کردم :|
به نظرم قسمت پارک آبی اون هم با همسر از همه ش هیجان انگیزتر بود :) یعنی خودم که اینجوری خیلی دوست دارم تجربه کنم.
میدونی ما الان تو برنامه مون سفر ترکیه س. ولی وقتی به قیمت های امسال تا پارسال فکر میکنم میگم یعنی می ارزه :| بیشترم قصد خرید داریم. حالا ببینیم چی میشه ...

آره واقعا تجربه پارک آبی با سیگما یکی از بهترین تجربه هامون بود.
وای آره خیلی آدم زورش میاد. خب درهم هم پارسال پیارسال یک سوم الان بود و آدم واقعا زورش میاد.
البته من فکر کنم با همین لیر، باز ترکیه بیشتر بشه خرید کرد. اگه تو فصل گرما میری ترکیه، بنظرم آنتالیا هم برو که بتونی پارک آبی رو تست کنی. حال میده

شهره سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1397 ساعت 07:05 ب.ظ

هیلی عالی بود. تعریفاتتم کامل بود انگار باهات سفر کردم. یه سوال کل هزینه سفرتون از صفرتاصد چقدر شد همچیییی حتس خریدها روی هم رفته؟؟.؟

ای جان. والا هنوز کامل حساب نکردیم. حتی چمدونمونم بیرون نریختیم کامل هنوز. ولی فکر کنم حدود 14-15 تومن شده باشه بدون سوغاتیا.

کتی چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 12:17 ق.ظ

رسیدن به خیر لاندا جون...عالی بوداین سفرنامه با جزییات کامل خودش رفرنسه برای خیلی ها..مرسی..چه خوب که استفاده مفید داشتی ار لحظه ها...امیدوارم زود به زود سفرنامه بنویسی

آره حیف که دوس ندارم برم پابلیک تو لست سکند سفرنامه بنویسم. ولی بچه های اینجا میتونن از این استفاده کنن تو سفراشون. سوالات تکمیلی هم داشتین، باز در خدمتم
وای چه دعای خوبی. ایشالا

تیلوتیلو چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:03 ق.ظ

چه سفرنامه خوبی بود
حس کردم خودم رفتم سفر
خدا را شکر که حسابی خوش گذشت
تا باشه از همین سفرها

مرسی عزیزم. ممنون. واسه شما هم همین طور

خواننده چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:54 ق.ظ

چه جالب.ببخشید پرسیدم آخه تا به حال نرفتم اونجاها.میشه ترکیب لباستون چی بود حالا دم بدونه بهتره چه دیدی ما هم شایدددد یه بار قسمتون بشه

دیگه سوالاتون داره خیلی شخصی میشه
انشالله قسمت بشه برید میبینید هر جوری دوس دارید میتونید بپوشید

نسترن چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام لاندای عزیز
من عاشق سفرنامه هاییم که ریز به ریز مینویسن انگار ما هم همراهیم.ایشالله کلییییی کلیییییی از این سفرای خوش خوشانیییییی براتون پیش بیااااد...

مرسی عزیزم. ایشالا. همچنین برای شما

سارا چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 05:57 ب.ظ

سلام. من اتفاقی وبلاگ شما رو باز کردم. راستش من حدود 5 سال پیش رفته بودم دبی، البته توی بهار بود. اون موقع هم همه چی خیلی خیلی گرون بود نسبت به بقیه جاها. یعنی با پولی که همیشه توی استانبول خرج میکردم اونجا نتونستم نصف چیزا رو هم بخرم. ولی ساختمونهاش و اینها خیلی برای من جالب بود. من طراح سازه ام عاشق دیدن برجهای دبی بودم. خوبی که به شما هم خوش گذشته.

خوش امدین
اره خب کلا دبی یکی از گرونترین کشوراست. حالا اینا میگفتن به ویژه الان گرونتر هم شده
برجاش عالی بودن، خیلی خوشگل و‌خوش ساخت

شادى چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 09:12 ب.ظ

لاندا جونم من شنا بلد نیستم☹️☹️☹️نمیتونم برم پارک ابی؟
یعنى عمق اب چقدره؟

چرا عزیزم به جز یه تیکه ش که مثل استخره و هی عمقش زیاد میشه، بقیه ش اصلا احتیاجی به شنا نداره

ترانه چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:55 ب.ظ

همیشه به سفر و خوشی ، ولی آخراش استرس گرفتم که نکنه برای پدرتون هیچی نخرین


والا اونجا فقط پیرهن و‌ پولیور دیدیم براشون کع انقدر گرفتیم دیگه تکراریه
اومدیم اینجا براشون سوغاتی گرفتیم

رویای ۵۸ پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1397 ساعت 04:47 ب.ظ

چقدر خوب که خوش گذشته

جای شما خالی

میلو پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1397 ساعت 11:49 ب.ظ

آقااااااااااا من نیشم کشششش اومده بود موقع خوندش قسمت پارک آبی :))))))
کلا من عاشق آب و شنا و فلانم...
وای قیمتارو گفتی هنگ کردم قشنگ :/ مگه ما چندسال پیش رفتیم :/ همین نه ماه پیش بود دیگه....قشنگ سه برابر شده ها!!!
خدارو شکر که دوست داشتی
من جاهای دیگه نرفتم ولی خودمو میشناسم میدونم مثلا ترکیه برم به اندازه ی دوبی بهم خوش نمیگذره چون که من عااااشق جاهای لاکژری و ساختمونای خفن و‌ مدرنم :)))
بعد یه چیزو نمیدونم دقت کردی یا نه، که اصن عرب توی شهر تردد نداره، همه اروپاییا یا فیلیپینی....

واقعا پارک آبی عالی بود. تو گفتی بیشتر مصمم شدم برم.
خیلی فرق کرده بود یهو همه چیز
ببین کلا مدلشون فرق داره دیگه. مثلا ترکیه واسه خرید عالی بود و من میدونم چند بار دیگه میرم. ولی دبی دیگه حالا حالاها نمیرم چون بنظرم دیدنی هاش رو دیدم و خیلی راضیم از اینکه همش رفتم دنبال تفریح.
آره اصلا خود عربا نبودن. جالب بود فقط ما شب جمعه رفتیم دهکده جهانی، اونجا خود عربا خیلی اومده بودن. شب تعطیلیشون بود و مثلا اونجا یه پارک طور خفن بود و خودشون زیاد اومده بودن. تو بک گراند همه عکسای ما خانمای با پوشیه هستن انقدر شلوغ بود.

سارا س شنبه 15 دی‌ماه سال 1397 ساعت 01:43 ق.ظ

سلام عزیزدلم خوبی؟همیشه به سفر وخوشی انشاالله عزیزم،وخشحاام ازاینکه اینقد بهتون خوش گذشته،لاندا جون موقعی که شما دوبی بودین دخترعموم که ۲۵ سالی هست دوبی هست اومده بود ایران یه روز هم اومد شهرمون که همه فامیلو ببینه باورت نمیشه اونقدر در مورد دوبی ازش پرسیدم که تقریبا همه این چیزایی رو که گفتی از اون شنیدم میگفتم کاش زودترمیومدی دوستم داشت میرفت دوبی ازت میپرسیدم بهش میگفتم اونم میگفت که بهتره اونجاخرید نکنین چون خیلی گرونه وفقط برای گشتن بیاین نمیدونم از خوندن این پستت وحال خوبت چقدر حالم خوب شد

سلام عزیزم. شما خوبی؟ کم پیدایی ها.
ئهههه چه جالب. مرسی که به فکرم بودی. آره دقیقا ما همش رفتیم تفریح و وقت خیلی کمی صرف خرید کردیم.

نفس شنبه 15 دی‌ماه سال 1397 ساعت 11:59 ق.ظ

نظر من کو

ندیدم. لابد باز بلاگ اسکای خوردتش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد