مهمونی های تولد سیگما

سلام. سلام. چطوریایین؟ من بالاخره اومدم. بریم سر اصل مطلب.

چهارشنبه 21 آذر، آخر وقت نهار، رفتم از رستوران شرکت، هویج رنده شده گرفتم واسه سوپم! وقت نداشتم خودم برم هویج رنده کنم! (رو سالادها میریزن همیشه). راس ساعت 2 از شرکت زدم بیرون و رفتم آرایشگاه کنار شرکت. موهامو واسم کوتاه کرد. خیلی کم. فقط 3-4 سانت از تهش زد و موهای جلوم که خیلی موخوره گرفته بود رو بیشتر کوتاه کرد و مدل داد و سشوار هم کشید. بعد هم رنگ ابرو و خود ابرو و صورت. تا 4 طول کشید کارم. بعدش بدیو بدیو ماشین رو از پارکینگ برداشتم رفتم قنادی. کیک پیرهنی سیگما رو تحویل گرفتم. هنوز وقت نکردم عکساشو بذارم اینستا. راضی بودم از کیکه. بعد هم رفتم لوازم تولدفروشی نزدیک خونمون که تازه باز شده و بادکنک سبیل و لب رو دادم باد کنه که اول لب رو هلیومی باد کرد ولی چون سنگین بود بالا نرفت. واسه همین دیگه سبیل رو هم ساده باد کرد. 6 تا بادکنک قرمز و مشکی هم هلیومی باد کردم. یه سری بشقاب و لیوان و از این ظرفای پاپ کرن و دستمال سفره با طرح کت و پیراهن و کراوات قرمز مشکی خریدم. جعفری هم خریدم و رفتم خونه دیدم سیگما هم اومده و میوه خریده. خیلی حال کرد از دیدن کیک و بادکنکاش. من رفتم سراغ درست کردن سوپ. قارچ ها رو خورد کردم و تو کره تفت دادم. بعد هم بقیه مواد سوپ رو آماده کردم و گذاشتم بپزه. سیگما رفت سلمونی و خرید پاپ کرن و چیپلت اینا. بدیو بدیو میوه ها رو شستم و بخشایی از خونه که گردگیریش مونده بود رو تموم کردم و رفتم سراغ چیدمان. به خاطر نینیشون مجبور بودیم همه چیز رو از روی میز و دم دست برداریم و کل دکور رو به هم زدم. تمام صدف های میز تلویزیون رو هم برداشتم. آدم برفی ای که واسه نینی خریده بودم رو هم کادو کردم و این وسط به سوپ هم میرسیدم. خودمم آرایش کردم و لباسم رو پوشیدم و سیگما اومد با بقیه خریدها و من میوه ها و خوراکی ها رو چیدم. ساعت 8 بود. سیگما تازه رفت لباسشو اتو کنه. مهمونا همگی ساعت 8:10 اومدن. سیگما هنوز حاضر نبود. همون اول کاری کادوی نینی رو دادم. (نینی الان دوسال و سه ماهشه، هنوز اینجا واسش اسم نذاشتم و بعدی هم 6 ماه دیگه به دنیا میاد  ) چای بردم براشون و ساعت 8:20 غذا رو آوردن! خیلی زود بود! زودتر از موعد آوردن. کباب برگ و جوجه و دلمه سفارش داده بودم. خودم پلو درست کردم و سوپ رو هم گذاشتم دوباره گرم بشه. تا 9.5 که بخوام غذا رو بدم مجبور شدم همه رو گرم کنم و تو ماکروفر هم که همه چی جا نمیشه. خیلی بی نظم شد چیدن میز. سیگما هم همش پی خواهرزاده ش بود که خرابکاری نکنه و درست حسابی دل نمیداد به کمک کردن و چیدن میز. سخت شد یه کم کارا. مهمونی با بچه خیلی سخته. شام نمیخورد از دست هیشکی و رفته بود تو اتاق خواب ما و یه لیوان آب خالی کرد رو تختمون. بالاخره اومد بغل من نشست و بالاخره راضی شد فقط بهش پلوی خالی بدم. هر یه قاشق برنج یه قلپ نوشابه میخواست! منم که حساس به نوشابه خوردن بچه. اونا هم هیچی بهش نمیگن که نوشابه نخوره انقدر (یعنی یه جوری گولش بزنن، چون اون که نمی فهمه. ) بعد تلفن زنگ خورد و من نینی رو گذاشتم زمین که برم تلفن رو بردارم که بهجت خانم رو میخواست! و اشتباه بود! نینی هم دنبال من اومده بود و همونجا لیوان سرویس آرکوپالم رو انداخت زمین و شکست L سریع بغلش کردم که آسیب نبینه از خورده شیشه ها و بردمش کنار. بقیه دعواش کردن و شروع کرد جیغای بنفش زدن. بهش گفتم اشکال نداره و آروم شد. ولی خب جو متشنج شده بود. سیگما هم حساس رو وسایل. حسابی کلافه شده بود و تو رفتارش هم مشهود بود. حالا هی بقیه ناراحت بودن که سرویسم ناقص شده، من هی میگفتم اشکال نداره حالا. اشکال که داشت ولی خب نمیشه کاریش کرد دیگه. شده دیگه. فکر کنم هیشکی نفهمید شام چی خورد. دلمه های فلفل هم تقریبا دست نخورده موند. فقط یه کم پدر مادر سیگما خوردن ازش. دیگه میز رو جمع کردیم و نینی اومد سراغ مینی گاردن من و حسابی به هم ریختش. هی بعبعی هاش رو برمیداشت و تمام شن های زمینش رو به هم ریخت. سیگما هم میدونه من به گلهام حساسم. حسابی حرص میخورد و هی سعی می کرد دورش کنه. گلدونه هم سنگینه و نمیشه راحت جابجاش کرد یا رو بلندی گذاشتش. مامان نینی هم که شخمش نبود. بیشتر سیگما پی بچه بود و باعث میشد نتونه به من کمک کنه. دامادشون تو جمع کردن میز خیلی کمک کرد. سیگما هم ظرفا رو چید تو ماشین. دیگه بعدش رفتیم سراغ تولد گرفتن چون عادت دارن چایی رو خیلی سریع بعد از شام بخورن و میخواستیم با کیک باشه. چای دم کردم و کیک رو بردم. حالا نینی همش میخواست با انگشت بره تو کیک. اونم اون کیکی که با هزار وسواس سفارش داده بودم. دیگه اینجا خودم وارد عمل شدم نذاشتم انگشت بزنه. هی حواسشو پرت می کردم. اصلا نفهمیدیم چی شد تولد. همش حواسمون به بچه بود. هول هولکی چنتا عکس انداختیم و نینی هم تو همه عکسامون هست چون دیگه رضایت داد که از پشت کیک بخوره که لااقل تو عکسا دیده نشه. بماند که آخرش در یک لحظه انگشت کشید روی کل کیک. باز خوبه عکسامونو انداخته بودیم. نصف کیک هم خورده نشد. کادوهاشون به سیگما پول بود. منم که از قبل براش یه کت تک گراد خریده بودم که بابای سیگما معتقد بود که بهش تنگه و باید عوضش کنیم. 3 ماه پیش خریده بودیم! سیگما هی داره چاق میشه خب! شمع تولد سیگما سبیل بود که دوستش نداشت. دوست داشت عدد باشه. من نمیدونستم خب. بعدشم نینی گیر داده بود به شکلات خوریام و اصلا با آدم برفیش بازی نمیکرد. دیگه همه ذله شده بودن و زود پاشدن لباس پوشیدن و رفتن. نصف دلمه رو هم براشون کشیدم که ببرن. بعدش من و سیگما شدیدا خسته بودیم و من اصلا خوشحال نبودم از این همه زحمتی که کشیدم و خرجی که کردم! اصلا چیزی که میخواستم نشد. به سیگما که اصلا خوش نگذشته بود و حسابی عصبی بود. بازم تصمیم گرفتیم حالا حالا ها بچه دار نشیم. بعد هم رفتیم بخوابیم که من کل شب یه سره سرفه کردم. از شدت سرفه دیگه تخت رو گاز می گرفتم. صدتا قرص خوردم شاید یه کم بتونم بخوابم. آخرش دیگه صبح خوابم برد و تا 11 خوابیدم. 12 هم کلاس داشتم. دیگه سریع پاشدم صبحونه کیک و چای خوردیم و من رفتم برم کلاس. انقدر گیج و ویج بودم که سه بار راه رو اشتباه رفتم! 12.5 رسیدم و شکر خدا هنوز شروع نشده بود. کل کلاس سه نفر بودیم. منم تازه قرصا اثر کرده بود و همش خوابم میبرد. تو آنتراک وسط کلاس رفتم یه نسکافه غلیظ با هوبی خوردم جای نهار که یه کم خوابم بپره. بهتر شدم. تا 4 کلاس بودم و بعد برگشتم خونه بقیه کیک و دلمه ها رو برداشتم و رفتم خونه مامانینا. 5 رسیدم و بابا هم اومده بود. کلی گردوی سرخ شده خوردیم با بابا و یه کم حرفیدیم و من رفتم تو تختم بیهوش شدم. با اینکه عصر بود و تی وی روشن بود و مامی تلفن حرف میزد و بابا سر و صدا می کرد ولی خوابم برد. خیلی خسته بودم. بعدش دیگه بتا اینا اومدن و من کپل بازی کردم حسابی. جیگره این بچه. 4 دست و پا راه افتاده. هنوز 7 ماهش تموم نشده. (البته تیلدا زیر 6 ماه، 4دست و پا میرفت). حسابی خوردمش. بهش غذا هم دادم که بلعید. در کسری از ثانیه یه کاسه سوپش رو خورد گامبو. سیگما و داماد هم اومدن و دور هم کیک رو خوردیم و بعد هم مامان واسه شام پیتزا درست کرده بود و دور هم خوردیم. گپ و گفت کردیم و من خیلی خوابم میومد و دیگه 11 برگشتیم خونه و خوابیدم. ولی باز یه عالمه سرفه کردم. البته بهتر بودم از شب قبل.

جمعه 7.5 بیدار شدم و با اسنپ رفتم کلاس. کلاس خوبی بود. برگشتنی هم با بدبختی ماشین گیر اوردم. یه کم دلمه خوردم و خیلی خوابم میومد ولی باز با سروصدای همسایه ها خوابم نبرد. دیگه 2 پاشدم رفتم دوش گرفتم و اومدم سراغ مرتب کردن خونه، بعد از مهمونی. ماشین ظرفشویی رو خالی کردم و ظرفا رو چیدم سر جاهاش. کلی ظرفای اضافه رو جمع کردم. آرش دوست سیگما رو یادتونه که تو اکیپمون بود؟ بالاخره با یه دختره دوست شده و قصد ازدواج دارن. تولدشم یه روز بعد از سیگما بود و هی می گفت با هم بریم بیرون. دیگه ما دیدیم خونه تمیزه، گفتیم بیاین اینجا. قرار بود جمعه شب بیان و شام هم خود سیگما از بیرون بگیره چون من دیگه ذره ای حوصله آشپزی نداشتم. این چند وقت خیلی مریض بودم و از مهمونی چهارشنبه هم حسابی خستگی مونده بود تو تنم. گفتم سوپ رو گرم می کنم میارم قبل از پیتزا بخورن. دیگه دکور رو که جمع کرده بودم برگردوندم سر جاش. خونه رو حسابی خوشگل کردم و سیگما ساعت 4 اومد دنبالم که بریم خرید. یه چکمه پاشنه دار تا زانو میخواستم واسه نامزدی دوستامون که آخر هفته س. پیرهنم کوتاهه و بنظرم با بوت بلند خیلی خوب میشد. تو اینستا یه مدل پیدا کرده بودم که خیلی خوشمون اومد هم من و هم سیگما. ولی خب اینترنتی خریدنش خیلی داستان بود که چه سایزی باشه و اصلا راحت باشه یا نه و اینا. گفتیم بریم چندجا رو ببینیم. اول رفتیم میلاد نور و پاساژای کنارش. دو سه تا مغازه بیشتر نداشتن که هم زشت بودن هم کیفیتشون بد بود و هم جنساش آشغال بود. اونم تو اینستا دیده بودم و اصلا دیگه تو کتم نمی رفت که از اینا بگیرم. یکی یه بستنی قیفی گرفتیم که خیلی چرب بود و من نتونستم بخورم و سیگما خورد بستنی من رو هم! بعد میگه چرا من هی چاق میشم. از اونجا رفتیم پاساژ نصر گیشا و بازم چیزی نپسندیدم و افسردگی گرفتیم و برگشتیم خونه. به آرش زنگیدیم که زودتر بیاین. ما اومدیم خونه. تا بیان خودمون یه کم خوشگذرونی کردیم. اونا فکر کنم حدود 8 اومدن. یه جعبه شکلات آورده بودن و یه کادو واسه تولد سیگما. با دکور خونه خیلی حال کردن. دختر خوبی بود. اسمش پرستو بود و خیلی خونگرم. از ما یه کم کوچیکتره ولی بهش نمیومد. من خوشم اومد ازش. آخه قبلا خیلی رو آرش غیرت داشتم که با کسی باشه که دوستیمون به هم نخوره. بنظرم این دختره خیلی خوب بود. کلی گپ زدیم. جز کادوهای سیگما که یه افترشیو و یه کتاب بود، یه بسته سبیل چسبی هم بود. برداشتیم چسبوندیم سبیلا رو. آرش عالی شده بود. ادای لات ها رو درمیاورد و کلی خندیدیم. بعد پیکیه پیتزا رو آورد (بالاخره از 20% تخفیف باروژم استفاده کردیم) و آرش با همون تریپ لاتی در رو باز کرد و به پیکیه گفت: موخلصیم، شب شوما هم بخیر. ما اینور از خنده زمین رو گاز میزدیم. عالی بود. دیگه با هم شام خوردیم و منم یادم رفت سوپ رو بیارم. بعد از پیتزا انگار گلوم تحریک شد، حمله سرفه شروع شد. دیگه کلیپ عروسیمون رو براشون گذاشتیم و آلبوم عروسی رو دادیم ببینن و تا 11.5 بودن که مامان پرستو زنگ زد که بیا خونه. دیگه چای دوم رو نخوردن و رفتن. خیلی خوش گذشت. اصلا مهمونی با دوستا عالیه. تازه رودروایسی هم باهاشون نداری و خودت رو هم زیاد به زحمت نمیندازی و بیشتر هم خوش می گذره. حالا پرستو که بار اولی بود که میدیدیمش. یه کم رابطه شون جدی بشه شاید هی قرار بذاریم تا نصف شب بیدار باشیم و بازی کنیم  وقتی رفتن ما هم سریع حاضر شدیم رفتیم درمونگاه چون من بی وقفه سرفه می کردم و همه دل و روده م اومد بالا! تو مطب دکتر دست دراز کرد از سیگما دفترچمو بگیره، سیگما بهش دست داد. وای مرده بودم از خنده. اصلا نمی تونستم با وجود سرفه و خنده، شرح حال بدم. دیگه دکتر کلی دارو و سرم و آمپول داد و رفتیم از داروخونه شبانه روزی گرفتیم و برگشتیم درمانگاه. سرم رو زدیم و سرفه م بهتر شد. استعلاجی هم برام نوشت. رفتیم خونه و من بیهوش شدم. سیگما هم سردرد بدی داشت و نصف شب بالا آورد! دو تا کدیین خورده بود و تا صبح بیهوش شدیم جفتی.

شنبه صبح ساعت 10 من بیدار شدم و سیگما خواب خواب بود. از کل شنبه های آذر، فقط 17ام رفتم سر کار. بقیه ش رو مرخصی بودم  صبحونه خوردم و نشستم پای درسم. یه کم درس خوندم و یه کم هم تو اینستا با اون پیجه که توش بوت خوشگله رو پسندیده بودم چت کردم. گفت تو سپه سالار تولیدی دارن ولی نمیشه حضوری رفت. بنظرم اومد اگه اونجا تولیدی داشته باشن، قطعا باید به یکی از مغازه های اونجا هم بدن تولیدشون رو و شاید بتونم برم اونجا پرو کنم. 12 که سیگما بیدار شد، نهار خوردیم با هم و تصمیم گرفتیم بریم سپه سالار. قبلش یه کم عکسای تولد رو دیدیم و یه کم با هم پوییدیم و بعد اسنپ گرفتیم و رفتیم اونجا. هیچ کدوم از بوت ها به چشمم نمیومد وقتی اونو دیده بودم. حالا نه اینکه هر کی ببینه بگه اوووف چه بوتی، ولی همونی بود که من میخواستم! خلاصه تو یکی از مغازه ها پیداش کردیم. تمام تولیدات اون تولیدی رو داشتن. 3 مدل انتخاب کردم و پوشیدم وآخر همون اولی که چشمم رو گرفته بود پسندیدم و خریدیم. یه کم هم ساقش رو برام اندازه کرد. کیف ستش رو هم خریدیم و خیلی جالبه که قیمت هر کدومش حدود 20-30 تومن از تولیدیه ارزونتر بود! روی هم 40-50 تومن سود کردیم! بعدشم میخواستیم بریم پردیس چارسو سینما که سرچ کردیم و این هفته نمایشگاه بود و نرفتیم. به جاش رفتیم سینما بهمن انقلاب، فیلم بمب، یک عاشقانه. همونی که اینجا لاله جون هم پیشنهاد داده بود. واقعا فیلم قشنگی بود. هر چند که ما نمیفهمیدیم اینا چرا قهرشون اینجوریه. ما قهر هم باشیم حرفای عادی و سلام و علیک رو داریم حداقل. خلاصه فیلم قشنگی بود. بعدش با یه حال خوب از در پشتی که اومدیم بیرون، از جلوی کافه کارناوال یا یه همچین چیزی رد شدیم که قبلا تو دوران دانشجویی آیس پکی بود و ما همش اونجا تلپ بودیم. حس خوبی ازش گرفتیم و رفتیم کافه. دو تا موکاچینو و دوتا چیزکیک سفارش دادیم و راجع به فیلم گپ زدیم. عجیب روز خوبی بود. کلی یاد دوران دانشجویی افتادیم که پیاده همه اینجاها رو گز می کردیم. منم کوله پشتی داشتم و قشنگ حس دانشجویی. یادش بخیر واقعا. یه جورایی بهترین روزای زندگی بودن  تفریح خوبی شد بعد از مدت ها  بعد هم دینگ رو تازه نصب کرده بودم و 7 تومن هدیه داشتم، درخواست دادم و با 5 تومن رفتیم خونه! یعنی میخواستیم کورس کورس و با تاکسی بریم 10 تومن میشد کم کم. حال داد. خونه که رسیدیم من که سیر بودم. سیگما نیمرو خورد و نشستیم پای دیدن ممنوعه 8. بعدشم رفتیم بخوابیم که من باز کلی سرفه کردم. تا صبح هم خوابای پریشون دیدم.

یکشنبه، امروز، صبح نتونستم بلند شم برم یوگا. خوابیدم و 8.5 اومدم شرکت. ببینم عصری وقت میشه نتیجه پاتو رو ببرم دکتر خودمم ببینه یا نه. 

نظرات 10 + ارسال نظر
رزی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 02:11 ب.ظ

سلام
ببخشید اون فروشگاه چکمه رو میتونید آدرس بدید .گچون منن خیلی دنبال چکمه خوبم.

اسم خود فروشگاه رو یادم نیست دقیقا. حالا شب رفتم خونه میتونم نگاه کنم بگم بهتون. توی سپه سالار بود.
حالا خوب بودنش رو هم الان نمیتونم بگم چیزی. باید یه مدت بپوشمش. ولی همینجوری زیره ش خیلی راحت بود

ساچی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:20 ب.ظ

گشت و گذار تو روزای کاری بیشتر میچسبه تا روزای تعطیل به نظر من
کاش اون پیج رو میذاشتی ببینیم بوتاشو... کالای ایرانی زیبا بخریم حتی الامکان

تو اینستا پیج رو گذاشتم:
kafsh_charm_aval
ولی من از این پیج نخریدم در نهایت

رهآ یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:00 ب.ظ http://rahayei.blogsky.com/

این همه زحمت کشیدی ُ بهت خوش نگذشت :( چه حیف .. میگم حالا تجربه میشه که سال دیگه دوتایی خودتون تولد بگیری براش ُ سورپرایزش کنی؟

ببینم تو سرفه میکنی، اون وقت گردو بوداده خوردی؟ :| میدونی باعث تشدید سرفه میشه؟
برای سرفه ت، بهت دم کرده چهارگل رو توصیه میکنم. میتونی از عطاری بخری. خیلی خوبه. دم کرده اویشن هم خوبه. بهت توصیه میکنم جای قرص و دارو و فلان، این دو تا رو امتحان کنی. و به هیچ وجه آبلیمو نخوری. عسل هم نخور. تا خوب ِ خوب شی. آبلیمو سرفه رو تشدید میکنه.

دست دادن سیگما با دکتر خیلیییی خوب بود. من بودم غش میکردم از خنده :)))))

آره خیلی ضدحال شد ماجرا. سال پیش هم دوتایی گرفتیم تولدش رو. کلا آدم زیاد کار خاصی نکنه و انتظار خاصی نداشته باشه بهتره
اوهوم. تازه فست فود هم خوردم! اصلا رعایت نکردم.
شربت آویشن و پودر چارگل از داروخانه گرفتم و خوردم ولی افاقه نکرد به قول قدیمیا. کلا تا میخوابم سرفه همه آدمای عالم میاد سراغم
منم واقعا مردم از خنده

فرناز یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:17 ب.ظ

من که اصلا تحمل بچه اینجوری رو ندارم. یه ذره اگه به بچه آداب معاشرت یاد بدیم از بچگی اینجوری مردم رو اذیت نمیکنه. بعضی مهمونیا نمیدونم چرا کلا بهم میریزه و اصلا به آدم خوش نمیگذره . بوتت هم خیلی شیکه مبارک باشه.

وای فکر کن دور و برت همش از این بچه ها باشه. بعد هی بقیه انتظار دارن من از بچه خوشم بیاد! واقعا سخته.
آره خداییش همه چی به هم ریخت.
قربونت مرسی. قابل نداره

میلو یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:54 ب.ظ

هرچی میگذره بیشتر از بچه بدم میاد :/ داشتم پستتو میخوندم قشنک عصبی شده بودم :)))

......
تولدش مبااااارک باشه لاندا، همیشه کنار هم شاااااد و خوووب بمونین، یکی از زوجای دوست داشتنی هستین برام...

وای میلو فکر کن تازه زیاد دور و برت بچه نیست و این شدی. من چی بگم دیگه؟
قربونت برم. شما هم همینطور
تولد مارس هم مبارک

نفس دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:05 ق.ظ

تولد سیگما مبارک عزیزم
چقدر حرص خوردم از دست نی نی. باباش چرا مواظب بچش نبود که سیگما بتونه به تو کمک کنه عزیزم
انقدر اذیت میکنه میخوان یکی دیگه هم بیارن چه سرخوشن هههه
اما در کل بنظرم باید نسبت به بچه بیخیال باشی هرچی بیشتر بهش حواست باشه بیشتر زوم کنی انگاری بیشتر اذیت میکنه اصلا انگار ناخودآگاه لج میکنه
بنظر من توی اینجور مواقع که مهمونی خاصی داری باید نمیذاشتی یه بچه فسقلی شبتو خراب کنه و از همون اول با خودت عهد میکردی نمیذارم کسی امشبمو خراب کنه و نسبت به همه چیز بیخیال خونسرد میشدی
منم تمام لیوانای آرکوپالم توی این 5 سال به تدریج شکسته فدای سرت سال بعد میری چند دست لیوان مهمونی شیک میخری اگه ست هم نیست فدای یه تار موی سر خودت و شوهرت عزیزم. اون چیزی که زیاده ظرف و ظروفه

مرسی نفس جان. باباش هم یه کم مواظب بود ولی خب نه زیاد. کلا از پسش برنمیومدن.
اتفاقا اینا بی خیالن. واقعا به مدل خود بچه س. خیلی حکم کلی نداره.
آخه خیلی خودم مطرح نبودم. قشنگ میدیدم که شب خوبی واسه سیگما نشده، با اینکه عزیزان خودش دور و برش بودن. قشنگ خستگی تو تنم موند.
آره دیگه ظرف هم واقعا فدای سرمون. من خیلی حساس نیستم به این چیزا. حالا ظرفای تزیینی باشه یه چیزی. ولی دیگه تو 18 تا لیوان، یکیش بشکنه مهم نیست واسم.

نگار دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام سرفه کردن اونم از نوع شبانه مربوط به گرمی میشه میوه زیاد بخورید کاهو و سکنجبین، انار ، هندونه کلا چیزایی که طبعشون سرد باشه به قول قدیمیا گرمیتون شده گردو، کیک، فست فود، قرص ، آمپول اینا همه طبع بدن را گرم میکنه عرق کاسنی هم خوبه انشا ا.. بهتر بشین

مرسی. ترای می کنم حتما. منم که کلا عاشق گرمی جات! ولی شب یه شربت عرق کاسنی درست می کنم حتما

نگار دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:30 ب.ظ

خسته نباشی عزیزم همیشه به خوشی دور هم باشید ان شاالله،چقدر حیف که این همه زحمت کشیدی و به دلت نشد مهمونی ولی مهم‌نیست به هر حال بچه ها نظم مهمونی رو‌به هم میزنن به خصوص که رو مود خرابکاری باشن،من که وقتیمهمون دارم و اغلب هم بچه دارن اخرای مهمونی دیگه لبخندام از رو حرص خوردنه،اصلا کسی به بچش نمیگه یه دقیقه بشین خب کل زندگی ادم کن فیکون میشه مخصوصا خونه ماها که خودمون بچه نداریم،خوبه که تو‌مهمونی دوستانه بهتون خوش گذشته،راستی برای سرفه هات پودر گیاهی روتارین از داروخانه بخر و میل کن،خیلی عالیه تو یه لیوان اب جوش میریزی و بعد از سه دقیقه امادس،برای من خیلی خوب بود و به بهبودیم کمک کرد.

آره خداییش یه وقتایی بچه ها رو مود نیستن، خیلی سخت میشه کنترلشون. یه جای جدید هم که میرن دیگه بدتر.
مرسی عزیزم. روتارین اولین گزینه م بود. ولی تاثیر چندانی نداشت این دفعه بر خلاف دفعات قبلی که خوب بود واقعا

لاله سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:17 ب.ظ

یعنی من میمیرم برا داشتن اینستای تو . خیلی احساس میکنم خوش تیپ و خوش سلیقه ای

ای جان. خب بگ. آیدیت رو فالوت کنم.
نظر لطفته. حالا خیلیم اینجوری فکر نکن، نخوره تو ذوقت یهو

تیلوتیلو چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:26 ق.ظ

بازم نظر من ثبت نشده؟
یواش یواش دارم به این فکر میفتم که بلاگ اسکای با من لج کرده
هرچی برای دوستام مینویسم نیست و نابود میشه
اخه یعنی چی؟

نه نیست نظرت
با گوشی نظر میذاری یا کامپیوتر؟ براوزرت چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد