سالمم خدا رو شکر ;)

سلام سلام. چطورید؟ من اومدم با کلی تعریفی.

یکشنبه ماشین رو جای خوبی پارک کرده بودم و خیلی زود رسیدم خونه. قبل از 5 خونه بودم. تا 5.5 خوابیدم و بعد پاشدم درس خوندم. وسطاش انقدر حالم بد شد. سرماخوردگی شدید و بدن درد. یه سوپ عدس درست کردم واسه خودم و یه استامینوفن هم خوردم و تا سیگما اومد دیگه بهتر شده بود حالم. شب هم بخاری روشن کردیم و خوابیدیم.

دوشنبه با سیگما رفتم شرکت. بازم نیم ساعتی دیر رسیدم. خیلی خیلی کار داشتم. عصری با تاکسی رفتم خونه و سر راه رفتم این وسایل تولد فروشی ها، تم های تولد رو دیدم و بعد رفتم خونه ماشین رو برداشتم و از سر کوچه دوتا گلدون خریدم که گل هام رو توش بکارم و بعد رفتم شیرینی فروشی که کیک تولد سفارش بدم. یه پیرهن مردونه سفید با ساسبند مشکی و پاپیون قرمز سفارش دادم. نیم کیلو چیزکیک هم خریدم و سر راه هم پشت چراغ قرمز دودسته گل نرگس خریدم و رفتم خونه. گل ها رو کوتاه کردم و گذاشتم تو انار شیشه ای هام، بعد به خودم قول داده بودم که اتاق رو تمیز کنم. رگال دم دستی ها رو خلوت کردم که مهمونا هم بذارن لباساشونو، تمام میز توالت رو آوردم پایین که تمیز کنم و دوباره بچینم. سیگما 9.5 اومد و واسه شام، کته درست کرده بودم با تن ماهی خوردیم. سیگما عاشق این ترکیب غذاست. خیلی حالش گرفته بود و بداخلاق بود. به جاش من کلی سرحال بودم. گل ها رو بهش نشون دادم و دیگه اون نشست و من رفتم اتاق رو گردگیری کردم و همه لوازم آرایش رو دوباره چیدم مرتب. بعد هم چای گذاشتم و با چیز کیک خوردیم. یه کم بهتر شد حال سیگما ولی کلا عنق بود. دیگه خوابیدیم.

سه شنبه 20 آذر از 5 صبح با سرفه های داغون بیدار شدم. نابود شدم. هی میخوابیدم هی سرفه می کردم دوتایی بیدار میشدیم. دیگه 7.5 پاشدیم و سیگما منو رسوند شرکت. بازم تولدش رو تبریک گفتم و رفتم سراغ سیل عظیم کارهام. زنگیدم آزمایشگاه و گفت نتیجه ش حاضره و فردا میفرسته مطب دکتر. دیدم نمیتونم طاقت بیارم و آزمایشگاه هم به شرکت نزدیک بود، گفتم عصر میام میگیرم. عصری بعد از کار پیاده راه افتادم سمت آزمایشگاه. حالا هی گریه م میگرفت خفن! رفتم جوابو گرفتم و خوندم چیز خاصی نفهمیدم. فرستادم واسه سیگما اونم خوند گفت فکر کنم چیزی نیست ولی میخوای بریم پیش دکتر. رفتم تو صف تاکسیای گیشا وایستادم که برم دکتر و سیگما هم از اونور بیاد. واسه دوستم هم فرستادم که گفت پولیپ بوده که دکتر برداشته و بقیه ش التهابه که باید بهت دارو بده. سرطان و سلیاک نبود. بالاخره هجوم گریه هه ول کرد یقه م رو! رفتم گیشا و سیگما اومده بود دنبالم. دیدم دفترچه ندارم و نوبت هم که نداریم، بیخیال دکتر رفتن شدیم. رفتیم خونه و من به سیگما گفتم که شام تولدت مهمون من، از باروژ که کد تخفیف 20 درصد هم داریم، غذا بگیریم. گوشیمو دادم بهش که سفارش بده و به محض اینکه پول رو پرداخت کردم دیدم کد تخفیف رو نزده! میخواستم خفه ش کنم  دیگه رفتم حمام تا شام رو بیارن و وقتی آوردن سر سوپ مهمونی بحثمون شد. یادم رفته بود بگم قارچ و هویج بخره که امشب سوپ رو درست کنم. گفتم اگه نرسم فردا درست نمی کنم و سیگما هم گفت پس دیگه چی کار می کنی و بحثمون شد. البته چیزای دیگه هم گفت و کلی حرصم گرفت از قدرنشناس بودنش. البته اون هنوز نمیدونست براش دارم چی کارای دیگه میکنم ولی بالاخره دیگه. غذا هم که انقدر تند بود و اخلاق ما هم تند، کلا کوفتم شد. اون وسط هم هی همه زنگ میزدن تولدشو تبریک بگن، اصلا نفهمیدیم چی خوردیم  بعد از شام رفتم سراغ گردگیری کل خونه که دوستم زنگ زد و گفت بالاخره با دوست پسرش نامزد کردن و واسه هفته بعد نامزدی دعوتمون کرد. در واقع این دوست دخترِ دوست سیگما بود که با هم دوست شده بودیم. دیگه کلی شاد شدم و آشتی کردیم با سیگما. تا 11.5 گردگیری و مرتب کاری کردم و دیگه 12 خوابیدیم.

چهارشنبه یعنی امروز، صبح زود با گیلی اومدم و بالاخره بردمش پارکینگ. الکی پول پارکینگ میدم و ازش استفاده نمی کنم! از بس دور و مزخرفه. بعدشم باید میرفتم پیش مدیر، بهش پی ام دادم که میشه بیام دفترتون؟ گفت 5 دقیقه دیگه. زدم ممنون با یه بوس!  اونم دید همون موقع! خاک به سرم. زودی عذرخواهی کردم و پیام رو پاک کردم. خاک بر سر واتس اپ که ادیت نداره! آبروم رفت  وقتی دیدمش دیگه هیچی به روی هم نیاوردیم و برگشتم سر کارهام. ساعت 2 اینا میخوام دیگه مرخصی بگیرم برم آرایشگاه، هم واسه صورت و ابرو، و هم کوتاهی مو. سشوار هم بکشم. بعد برم دنبال خرید وسایل تزیینی و تحویل گرفتن کیک و برم خونه سوپ درست کنم و تزیین کنم و اینا. فعلا خدافظ 

نظرات 11 + ارسال نظر
رویای ۵۸ چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 02:22 ب.ظ

شکر خدا که جواب آزمایش خوب بوده...البته من مطمئن بودم که چیزی نیست


تولد آقای همسر مبارک

مرسی. اصلا از وقتی فهمیدم که چیز خاصی نیست بهتر شدم
ممنونم

فرناز چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:19 ب.ظ

خداروشکر که چیزی نبود خیال ماهم راحت شد. بوسی که برای مدیرت فرستادی هم خیلی خنده دار بود استیکرها هم شدن دردسر.

قربونت مرسی.
آره واقعا

تیلوتیلو چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:34 ب.ظ

خوش بگذره عزیزدلم
همیشه شاد و سلامت باشین
تولد جناب سیگماخان هم مبارک

قربونت برم. ممنون

محبوبه چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:08 ب.ظ

خدارو هزاران بار شکر، شکررر

شادی پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:11 ق.ظ

خوب خدارو شکر دیدی هیییییییی ما گفتیم هییییی تو گریه کردی

اوهوم

شهره شنبه 24 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:15 ق.ظ

تولد همسرت مبارک. منم 20 اذرم. اذرماهیا تو دلشون چیزی نی و خیلی مهربون و احساسی هستن. تو چه ماهی هستی لاندا جون؟

به به تولد شما هم مبارک. آره واقعا خیلی خوبن آذرماهیا. مامان و سیگما آذرماهین. خیلی خوبن
من اردیبهشتی ام

طلوع شنبه 24 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:48 ق.ظ

خدا رو هزاران بار شکر که سالم و سلامتین، واقعا خوشحال شدم که گفتین مشکلی ندارین، الهی همیشه سلامت باشین و خوشحال در کنار عزیزانتون

قربونت برم مهربون. ممنون. همچنین شما

رهآ شنبه 24 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:35 ب.ظ http://rahayei.blogsky.com

تولد همسرت مبارک. ان شالله همیشه کنار هم خوش باشید.

لاندا میدونی الان چی یادم اومد؟
اون موقع ها که میخوندمت دنبال کار بودی. خوشحالم الان سرکار میری :)
نمیدونم من یادت هست یا نع. اینستا که داشتم دنبالت میکردم. بعد که اینستا رو حذف کردم دیگه هیچی به هیچی ...

ای جانم. ممنونم. آره یه چیزایی یادمه. فکر کنم اون موقع شما تازه مادر شده بودی.

میلو یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 02:06 ق.ظ

خدارو شکککککر که خوبی
مارس هم سه شنبه تولدشهههه :پی

مرسی
آره یادمه با سیگما یه هفته فاصله داشتن

نفس یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:52 ق.ظ

خداروشکر عزیزممم خیلی خوشحال شدم

ممنون از دعاهای شما

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:29 ب.ظ

وای اردیبهشتیا که ماهن ماه. هرکی دیدم تا الان خوب بوده

مرسی لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد