آندو کولو

سلام. خوبید؟ من خوبم خدا رو شکر. مرسی از همتون که این چند روزه حسابی پیشم بودین. من فعلا منتظر جواب پاتولوژی ام. سعی می کنم به جوابش زیاد فکر نکنم. احتمال سرطان که نمیدم خودم. ولی ممکنه مستعدش باشم یا همون سلیاک اینا. خلاصه از این جهات نگرانم. ولش کنید. بریم سر تعریفیا.

چهارشنبه عصر یه بار تا دم تاکسیا رفتم و بعد یادم افتاد معرفی نامه بیمه رو ندادم و دوباره برگشتم شرکت. دور دوم تا تاکسیا دیدم حال ندارم غذای سیگما رو با خودم بکشونم تا خونه و دادمش به یه پیرمردی که ترازو گذاشته بود واسه وزن کردن. بعد که دادم دیدم یکی دیگه از همکارا هم داده غذاشو.  غذای تکراری میخوره بنده خدا. سر خیابون به رسم پارسال واسه خودم یه بستنی زمستونی خریدم و کلی ذوقش رو کردم. رفتم خونه و یه کم استراحت کردم و بعد پاشدم حاضر شدم و سیگما دیر اومد، دیگه بالا نیومد و رفتیم خونه مامانشینا. قرار بود خواهرشوهرینا نباشن ولی سر شام رسیدن. سیگما به مامانشینا گفته بود که من میخوام برم آندوکولو. مامانشم بنده خدا برام کلی کمپوت خوشمزه درست کرده بود و شام هم واسه من جدا کباب برگ سفارش داده بود. کلی هوامو داشتن. آخر شب هم که میخواستیم بریم باز نینیشون واسه ما گریه کرد و اومد تو ماشین ما. تا دم خونمون آوردیمش و اومدن گرفتنش و رفتن. ما هم خسته بودیم و خوابیدیم.

پنج شنبه صبح 9 با سیگما بیدار شدم. وزنم کم شده بود بازم و حسابی خوشحال بودم. بالاخره کم خوری هام جواب داد! رسیدم به وزن پارسالم که تازه اون موقع هم چاقترین وزن خودم بود. ولی به هر حال خوشحال بودم. سیگما رفت جلسه و من یه کم درس میخوندم و وسطش هی خونه تمیز می کردم که عصر مامانینا قرار بود یه سر بیان خونمون. آخه عروسی دعوت بودن غرب تهران و من بهش گفتم یه کم زودتر بیان خونه ما که من موهاشو درست کنم و آرایشش کنم و بعد برن. زنداداش زنگ زد و واسه جمعه شام دعوتمون کرد. من باید از 5 عصر جمعه تا 5 عصر شنبه، هیچی نمیخوردم واسه کولونوسکوپی. (هیچی هیچی هم نه، ولی در واقع هیچی بود!) دیگه نگفتم بهش. دیدم حالا سالی یه بار دعوت می کنه بگم نمیام زشته. ضمن اینکه یه ماشین پلیس هم واسه کاپا گرفته بودم که میخواستم زودتر بهش بدم. این وسط ورزش هم کردم و دوش گرفتم و سیگما اومد نهارشو دادم و میوه خریده بود و شستم و کارا رو کردم و سیگما رفت و ساعت 5 مامان و بابا اومدن. ازشون پذیرایی کردم و تا 7 بودن. مامان رو آماده کردم و دیگه رفتن. سیگما هم قصد اومدن نداشت. منم نشستم درس خوندم تا 9.5 که اومد. حرصم گرفته بود که روز تعطیل هم انقدر کار داره. دیگه آخر شب نشستیم مسابقه گلزار رو دیدیم و بعدشم قسمت 6 ممنوعه رو دیدیم و خوابیدیم.

جمعه 9 آذر، صبح زود بیدار شدم و سیگما منو برد کلاس. خوب بود کلاس. ظهر هم اومد دنبالم. خیلی حال داد. با هم نهار خوردیم و بعد شروع کردم به رژیم کولو! باید یه پودری رو توی 2 لیتر آب حل می کردم و هی میخوردم! نابود شدم. همش دسشویی بودم دیگه. با سیگما نشستیم به دیدن فیلم کانجرینگ. فیلم ترسناک سال 2013. نصفش رو دیدیم و اون وسطا بساط تخته نرد رو هم علم کردیم. یه کنجی زیر آباژور، دوتا مبل و میز گذاشتیم واسه تخته بازی. ساعت 4، یه نسکافه و کیک هم خوردم به عنوان آخرین چیز. تا عصر تخته و کانجرینگ و دیگه 6.5 اینا حاضر شدیم و 7.5 رفتیم خونه داداش. مامان و بابا قبل از ما رسیده بودن. ماشین پلیس کاپا رو بهش دادم. بسی ذوق کرده بود. خونه داداشینا عوض شده بود داخلش. مبل های استیلشون رو جمع کرده بودن و برده بودن خونه ییلاقی که بچه سرش نخوره به دسته هاش و راحت بازی کنه. به جاش مبل راحتی سفید خریده بودن که خب بچه حسابی کثیفش کرده بود. تلویزیون 60 اینچشون هزار تا لک رو صفحه ش داشت که نشون میداد ضربه زده بهش. روی فرش هم لاک ریخته بود! گند زده بود به کل خونه و این پدر و مادر اصلا عین خیالشون هم نبود. هی هم میومد رو مبل میپرید! و مبل نیم متر از زمین بلند میشد. گفتم عمه نپر، خراب میشه. مامانشم گفت کاپا نپر، میفتی زمین. خب گویا اصلا مهم نبود وسایل خراب بشه. کل دیوارای اتاق خواباشون هم با مداد رنگی و ماژیک خط خطی شده بود. خونه مامانینا هم همین برخورد رو داره. کلا به بچه نمیگه نکن، خراب میشه. وقتی میاد خونه مامانینا، کل اتاق منو به هم میریزه و مامانش نه تنها بهش نمیگه نکن، بلکه جاهایی که قد بچه نمیرسه هم چیز میز رو بدون اجازه میاره پایین که اون باهاش بازی کنه و داغونش کنه! خلاصه که از این نظرا بنظرم داره گند میخوره به تربیت بچه. البته که واقعا دوسش دارم و کلی هم باهاش بازی کردم. رنگا رو به انگلیسی خودش یاد گرفته بود از کارتونا بدون اینکه مامانش بهش یاد بده. دیگه بتا اینا اومدن و تیلدا و کاپا رفتن با هم بازی کردن و منم یه کم با کپل کوچکم بازی کردم. همه شام خوردن و من در و دیوار رو نگاه می کردم. نت هم آنتن نمیداد و حوصله م سر رفت یه کم. ولی بعدش اومدن و کلی گپ زدیم و خوش گذشت. دیگه دیروقت رفتیم خونمون و من که قرار بود شنبه نرم سر کار و سیگما هم قرار شد بمونه پیشم. نشستیم به دیدن بقیه فیلم کانجرینگ. یه بستنی یخی هم خوردم. (از تعداد کم خوردنیای مجاز، فقط به همین یکی میل داشتم!) خیلی ترسناک بود. ما هم خونه رو تاریک کرده بودیم بیشتر بترسیم. آخر شب قرصا و شیافایی که دکتر داده بود رو استفاده کردم و خوابیدم و یکی دوبار دیگه دسشویی رفتم در طول نصف شب!

شنبه 10 آذر، صبح با سر و صدای خونه پشتی بیدار شدیم. اصلا خونمون خیلی رو مخ شده جدیدا. همش سر و صدا میاد! انگار کنار دیوار ما داشتن یه چیزی می کوبیدن! دیگه پاشدیم و من خیلی گرسنه بودم، یه بستنی یخی دیگه خوردم! و بعد باز دولیتر آب و پودر و قرص و شیاف! هیچی تو روده م نبود دیگه به خدا! سیگما نهار خورد و رفت نمونه پاپ اسمیرم رو داد آزمایشگاه و بعد اومد حاضر شدیم و رفتیم مطب دکتر. قرار بود بیهوشم کنه. سیگما پیشم بود ولی واسه خود عملیات باید میرفت بیرون. از یه جایی به بعد دیگه هیچی نفهمیدم و بیدار که شدم دیدم آندو تموم شده و داره کولو می کنه. تو مانیتور میدیدم توی روده م رو. خیلی باحال بود! زودی اثر بیهوشی رفته بود انگار. زود هوشیار شدم. دیگه دکتر برامون توضیح داد که پولیپ معده داشتم و از روده هام هم بیوپسی کرده و نمونه رو میفرسته آزمایشگاه. دیگه امید به خدا... دکتر گفت مایعات گرم بخور الان. با سیگما پیاده برگشتیم تا دم پاساژ که ماشین رو گذاشته بود تو پارکینگش. سر راه یه شیر کاکائوی گرم با کیک خوردم. بعد هم رفتیم تو پاساژ و یه فروشگاه بود که خیلی کریسمسی و باحال بود. رفتیم تو و سیگما برام دوتا مجسمه بابانوئل و آدم برفی و یه گوی آدم برفی خوشگل قرمز خرید، به عنوان جایزه. بعدشم واسه شام رفتیم ویستا که به خاطر تولد سیگما یه وعده رایگان هدیه داده بود. دوتا غذا گرفتیم و پول یکی رو دادیم. ساندویچ رست بیفاش رو خیلی دوست دارم. بعدش رفتیم خونه و نشستیم پای دیدن کانجرینگ 2. نیم ساعتی دیدیم و بعد خوابیدیم. من که هنوز کم هوش بودم و زود خوابم برد.

یکشنبه 11 آذر، ساعت 8.5 سیگما بیدار شد که بره سر کار. منم باهاش بیدار شدم و واسه خودم شل شلی صبحونه خوردم و یه ذره درس خوندم و نهار خوردم. بعد یادم افتاد یه کم خاک تو بالکن دارم. از گلدونای دیگه که خاک زیاد داشتن هم یه کم برداشتم و بالاخره تونستم پتوس خوشگلم رو بکارم. یه گلدون دیگه هم داشتم که داشت داغون میشد و گلدونش رو عوض کردم و گذاشتم تو بالکن. ظهر هم یه چرت خوابیدم و عصر پاشدم 3 ساعتی حسابی درس خوندم. کمپوت خوشمزه مادرشوهر رو هم یه کم خوردم. اون وسط لوبیاپلو هم درست کردم. عجب چیزی شد. خیلی خوشمزه و خوش بو بود. واسه اولین بار تو قابلمه درستش کردم بدون پلوپز با ته دیگ نون. خب خیلی بهتر میشه اینجوری. روغن کرمانشاهی هم زدم بهش. سیگما اومد خونه مدهوش شد از بوش! یه عالمه خوردیم! لوبیاپلو رو نمیشه نخورد که! بعد هم یه کم مانتو پالتو پرو کردم واسه مهمونی دوشنبه که ببینم چی بپوشم. بعد هم یه ربع کانجرینگ 2 دیدیم و یه دست تخته بازی کردیم و خوابیدیم.

دوشنبه 12ام، صبح با سیگما اومدم شرکت. 8 رسیدم و یه عاااالمه کار داشتم. کارام تمومی نداره دیگه از وقتی مدیرجدید اومده! وسط روز رفتم بانک و حلقه اصلیامون رو از صندوق امانات برداشتم و باز برگشتم شرکت! آخه شب مهمونی چهلم فامیل سیگماینا دعوت بودیم و حلقه هامون تو صندوق امانات بود! تازه میخواستم حالا که مرخصی گرفتم و رفتم بیرون، آرایشگاه هم برم که نبود آرایشگره. عصری تا با تاکسی برم خونه دیر شد. 6.5 رسیدم و مراسم از ساعت 7 بود. دیگه سریع رفتم حمام و سیگما هم چکمه م رو واکس زد و بعد از من رفت حمام و منم حاضر شدم و 7.5 هر دو حاضر بودیم و یه ربع به 8 رسیدیم. با مامانینای سیگما با هم رسیدیم. خاله هاش و مادربزرگشم دیرتر از ما رسیدن. مراسم تو تالار بود و مختلط. دور هم نشستیم و خوب بود. موقع عزاداریای سوز و گداز با گوشیم بازی می کردم که گریه م نگیره. بعدشم شام و باز نینیشون گریه کرد که باید بیاد تو ماشین ما. دوباره بردیمش یه دور زدیم و بعد باز دنبال بابای سیگما گریه کرد و رفت اونجا. ما هم رفتیم خونه و خوابیدیم.

سه شنبه 13ام، صبح با سیگما اومدم شرکت باز. کلی هم کار داشتم. الان یه کمی سرم خلوت تر شده. عصر قراره واسه اولین یا نهایتا دومین بار سیگما بیاد دنبالم بریم نزدیکای شرکت خونه ببینیم! البته که احتمالا نتونیم خونمون رو عوض کنیم، ولی گفتیم حالا یه دور بریم این اطراف ببینیم خونه ای هست یا نه! جواب پاپ اسمیرم رو هم گرفتم که بعدا ببرم دکتر ببینه. شما هم سالی یه بار میرید پاپ اسمیر؟ چکاپ هاتون رو منظم انجام میدین؟ سالی دوبار ترجیحا دندونپزشکی و عکس او پی جی واسه چک کردن دندونا. من امسال وقت نکردم دوبار برم. از دی پارسال نرفته م. منتظرم حالا داستانای گوارشم معلوم شه، اگه اوضاع اوکی بود دی ماه برم سراغ چکاپ دندون. بقیه ش هم که دیگه بستگی به خودتون و بدنتون داره. بیماری هاتون رو مرتب تریس کنید. آزمایش خون سالی دوبار بدین. سطح ویتامین دی و میزان آهن خونتون رو چک کنید و به سلامتتون برسید.

نظرات 11 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:26 ب.ظ

چقدر باید بریم دکتر
من اصلا دوست ندارم
چقدر چکاپ... ازشون خوشم نمیاد
میشه بازم گریه کنم و هیچکدوم از این چکاپ ها را نرم


نه نمیشه. لااقل آزمایش خون و دندون رو برو

Zahra سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:11 ب.ظ http://narsis16n86.blogfa.com

بلا به دور باشه لاندا جان، یاد خاطره آندوسکوپی همسر افتادم، اونم بیهوش کردن، نگران نباش، ان شاءالله چیزی نیست. منم تو چکاپ خیلی تنبلم، آزمایش خون که امسال نرفتم، عکس دندون گرفتم، بعدشم وقت گرفتم از دکتر اما نشد برم و کنسل کردم، و همینطور مونده

ممنونم. دعا کنید لطفا

شادی سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:37 ب.ظ

دیگه حرف سرطان و نزنیا

چشم
ریکوئست دادم

فرناز سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 07:43 ب.ظ

من که تنها چکاپی که میرم همون پاپ اسمیره اونم چون عاشق دکترمم! یعنی انقدر بهم انرژی مثبت میده که میرم. دستگاه فشار خون رو هم میبینم فشارم میره بالا بیمارستان هم میرم خیلی به خودم فشار میارم که گریه نکنم ولی از یه مدتی طولانی تر بشه حتما اشکهام میاد. کلا فراریم دیگه! امیدوارم خیلی زود خبرای خوب بهمون بدی

جدی؟ چقدر خوب که دوس داری دکترت رو. من خیلی دنبال دکتر زنان خوب گشتم. آخرش هم اونی که پیدا کردم انقدر سرش شلوغه که خودش وقت نمی کنه ببینه و یکی دوتا پزشک دیگه اومدن تو مطبش و میرم پیش اونا. دکتر شما کدوم سمته؟ ببینم اگه بهم میخوره بعدا اسمشو بپرسم ازت
وای بیمارستان خیلی بده. منم همینم. ولی حالا کارای دندون رو بکن. البته میدونم دندون پزشکی و اون صداهای دستگاها خیلی رو مخ میره ها ولی دیگه چاره ای نیست دیگه

فرناز چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:07 ب.ظ

دکترم مطبش خیابون ولیعصر بالاتر از فرشته است. دکتر کاوه مقاره ای واقعا عالیه من که زندگی خودم و دو تا بچه هامو مدیونشم چون سر هر دوتا مسمومیت داشتم. بیمارستان مهر هم هست.

ای وای. مسمویت بارداری مثکه خیلی سخته. خدا رو شکر که ایشون بودن و به خیر گذشته همه چیز. مرسی که معرفیشون کردی

سارا س چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:11 ب.ظ

وای لاندای من قربونت برم چی شده من تازه اومدم دیدم آخه منم یه ماهی هست مریضم و آنقدر دکتر وآزمایش وسونو واین چیزا رفتم خسته شدم دقیقا امروز بکم خیالم راحت شد چون یکی از دکترها گفت که اشتباه تشخیص دادن الان دوباره خوندمت بهم ریختم مطمئنم چیزی نیست نگران نباش خیلی نگرانت شدم بخدا بمیرم من چرااین مدت نبودم پیشت نمیدونی چقدر حالم بدشد خدا خودش شفابده

خدا نکنه عزیز دلم. خدا رو شکر که تشخیص شما اشتباه بوده. ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم. بازم مرسی از این همه مهربونیت

سارا س چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:14 ب.ظ

لاندای عزیزم باخبرای خوب بیا نذر کردم شیرینی پخش میکنم میدونم چه روزهایی رو داری میگذرونی آخه خودمم کارم همش شده بود گریه ولی و همش میگفتم اگه من چیزیم بشه سارا چکارمیکنه از خدا برات سلامتی وشفای عاجل میخوام خداجونم زود لانی جونمو خوبش کن

وای مرسی عزیزم. چقدر تو مهربونی. خدا نکنه چیزیت بشه. هستی همیشه بالاسر ساراجان
مرسی

لاله چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:35 ب.ظ

میشه آدرس اینستا به من بدی ؟

شما آی دی تون رو بدین من فالو می کنم. اینجا نمیتونم آدرس رو بذارم.

رویای 58 جمعه 16 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:32 ق.ظ

بووووووووووس

میلو جمعه 16 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:53 ب.ظ

آقا بعد از اندوسکوپی من بیهوووووش بودم و رسیدیم‌خونه تا فرداش خواب بودم. تو چه قوی ای بعدش رفتین بیرون اینا ⁦:-P⁩
جوابشو گرفتی خبر بده بهمون ⁦:-*⁩⁦:-*⁩⁦:-*⁩⁦:-*⁩

جدی؟ شاید به دوز دارو ربط داره. من بلافاصله بعد از آندو به هوش اومدم و کل کولو رو در جریان بودم. احتمالا واسه من کم بوده. من بعدش خیلی زود خیلی عادی شدم

ترانه جمعه 16 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام انشالا که چیز خاصی نباشه و زود سلامتی تون رو بدست بیارید ، بانوی عمارت ببینید شبکه سه میده

مرسی عزیزم. والا من خیلی سریال بین نیستم. اول میذارم یه سریالی به نصف برسه، بعد از اینکه بقیه تایید کردن خوبه و اینا، تازه میرم اولاشو از بقیه میپرسم و میشینم میبینم. بانوی عمارت خیلی جدیده نه؟ اگه قشنگه شاید دیدمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد