3 روز تعطیلی و خانه نشینی لذت بخش

سلام. روز بخیر. خوبین؟ چه کردین با 3 روز تعطیلی؟ امیدوارم شمال نرفته باشید که حسابی میموندین تو ترافیک. خوب شد ما یه مدیریتی کردیم و هفته قبل رفتیم. یه روز مرخصی گرفتن خیلی بهتر از دو روز تو ترافیک موندنه. ما که کلش رو موندیم تهران و زیادم کار خاصی نکردیم.

سه شنبه عصر من رفتم خونه و بی نهایت خسته بودم. سیگما هم جلسه بود و دیر میومد. از ساعت 7 خوابیدم تا ساعت 10 که سیگما اومد و بیدارم کرد. خیلی خوب بود خواب. بهش شام دادم و با هم نشستیم پای دیدن فیلم امریکن مِید! قشنگ بود. وسطاش قطع کردیم و رفتیم پی خوشگذرونیمون و خواب. من بازم خوابیدم حسابی. از 2 خوابیدم تا 9 صبح.

چهارشنبه، 9 سیگما رفت شرکت و من موندم و درسام. نشستم پای درس خوندن. وسطاش یه دور لباس ریختم تو ماشین و به گلا کود دادم. با مامی هم تلفن حرف زدم. واسه نهار عدسی ساده واسه خودم درست کردم و نشستم روبروی گلدونام خوردمش. بعدشم باز رفتم خوابیدم. همسایه بالایی هم خونه رو گذاشته بود رو سرش. اعصابمو خورد کرد حسابی. با بدبختی خوابیدم. عصری بیدار شدم و رفتم حمام. بعد همسایه بالایی در زد و یه کاسه آش داد دستم. خوشگل و خوشمزه بود انصافا ولی باز ارزش این همه سر و صدا شنیدن رو نداشت! آش خوردم و یه کم دیگه درس خوندم تا سیگما اومد و طبق دستور برام یه دسته گل خریده بود. قبلنا میخریدا، ولی خیلی وقته دیگه نمیخرید. همه گل های خونه رو خودم می گرفتم. صبح که داشت میرفت بهش گفتم شب با گل میای خونه :پی  حاضر شدیم رفتیم خونه مامانشینا. مامانینای من ییلاق بودن و ما هم قرار نبود بریم. خونه سیگماینا نینیشون یک سره گریه کرد. نابود شدیم رسما. اعصاب همه به هم ریخته بود. آخر شب هم فیلمای قدیمیشون رو پیدا کردن و 2 ساعت نشستیم فیلم 23 سال پیش رو دیدیم. جالب بود دیدن سیگمای کوچک. البته زیادم کوچیک نبود. غول بچه بود  ولی خب دیگه 2 ساعت دیدن کل فامیلاشون واسه من و دامادشون خسته کننده بود. 12 بلند شدیم و قرار بود بریم خونه دوست سیگما. اول رفتیم خونه من لباس عوض کردم و بعد رفتیم. 1 رسیدیم. هیچ جا هم باز نبود چیزی براشون بخریم. البته همه پسر بودن و زیاد تو فکر این چیزا نیستن. کلی با هاپوشون بازی کردم تا فوتبال دیدنشون تموم شد و نشستیم پای بازی تایمز آپ. خیلی خوب بود و حال داد. بعدشم به عنوان تنها دختر جمع، در مورد دوس دختراشون راهنمایی میدادم بهشون جدا جدا. دیگه ما صدتا پیرهن تو دوستی پاره کردیم.  البته بیشتر در نقش خواهرشوهر بودم  صبح صاحبخونه رفت حلیم مجید خرید برگشت. حلیم خوردیم و دیگه 7.5 شر رو کم کردیم. اول رفتیم دانا رو رسوندیم و بعد هم رفتیم خونه. سیگما انقدر خواب بود که تو رانندگی داشت خوابش میبرد ولی خونه که رسیدیم سرحال بود  خیلی خوش گذشت. 8.5 اینا خوابیدیم تا 3 ظهر. البته سیگما 2 پاشده بود و رفته بود سرکار. یه دور لباس شستم و از 5 نشستم سر درس خوندن. تا 9 که سیگما اومد. شام سوسیس تخم مرغ درست کردم. حال آشپزی نبود. وقتی که سیگما اومد چون دیگه نمیشد درس خوند، پاشدم به تمیز کردن خونه. حسابی مرتب کردم. ظرفا رو چیدم تو ماشین و تمیزا تو کابینت. لباس قبلیا رو تا کردم گذاشتم سر جاش و خونه برق افتاد حسابی. سیگما یه چرت خوابید وقتی من این کارا رو می کردم. بیدار که شد مجبورش کردم رو تختی رو بندازه و چمدون رو هم بذاره سر جاش. دیگه عالی شد خونه. تازه نشستیم به دیدن بقیه فیلم امریکن مید. بازم نتونستیم تا ته ببینیم و وسطش قطع کردیم. خخخ. شب هم 1 اینا خوابیدیم.

جمعه صبح 10 بیدار شدم و واسه خودم تا 10.5 تو تخت وول خوردم. آخ که چقدر دلم تنگ شده بود واسه این روزا که قرار نیست هیچ جایی برم و لم میدم تو خونه. مامانینا از روز قبل شروع کرده بودن که کاپا رو از شیر بگیرم. زنداداش تو این چیزا خیلی دست پا چلفتیه. بچه 2 سال و 8 ماهشه ولی هنوز مثل شیر، شیر مادر میخوره! تمام دندوناشم خراب شده بخاطر شیر شب خوردن! آخرش با همت مامان، قرار شد از شیر بگیرنش و این چند روز تعطیلی این پروسه رو داشتن. خوب شد من نرفتم ییلاق. حوصله بچه ندارم دیگه. اونم تو این سن ها که همش میخوان گریه کنن! از تخت که پاشدم صبحونه خوردم و رفتم سر درسم. یه ساعتی خوندم، بعد دیدم دلم زنانگی میخواد! پروژسترون زده بود بالا! پریدم تو آشپزخونه یه کم کدبانو بازی دربیارم. گزینه عدس پلو بود چون عدسش رو هم آماده داشتم. دو مدل پیاز خورد کردم. بدون کمک تکنولوژی، با دست. خلالی و نگینی. خلالی واسه عدس پلو با گوشت و کشمش. نگینی همراه با فلفل دلمه ای واسه ماکارونی جات. دوساعتی درگیرشون بودم. سیگما 3.5 اومد از شرکت. دست پخت خودمو بهش دادم. خیلی وقت بود نخورده بود غذای جدی من رو. بسی حال کرد. نشستیم بالاخره امریکن مید رو تموم کردیم. قشنگ بود ولی نه خیلی خاص. بعدشم نشست پای دیدن مسابقات وزنه برداری و منم دیدم جوپرک خریده، یه مدل عدسی با جوپرک و پیاز داغ فراوون درست کردم و سر مسابقات خوردیم. آخ که چقدرررررر خوشمزه بود. کم مونده بود ته کاسه رو لیس بزنیم! بعدش دیگه سیگما بی نهایت خسته بود و رفت خوابید و من هم نشستم پای درس خوندن. 2 ساعتی خوندم و بعد بیدار شد. گفتیم یه فیلم جدید ببینیم و تنها فیلمی که تو خونه داشتیم، بلو بود. از سری سه گانه بلو، وایت و رد. بد نبود ولی من این مدل فیلما رو دوس ندارم زیاد. فیلم باید تعریف کردنی باشه تا من بپسندم. روانشناسی طور بود. وسطشم به جای شام میوه خوردیم. اون همه غذایی که درست کردم احتکار میشه واسه طول هفته  11 خوابیدم.

شنبه صبح میخواستم زود برم سر کار که نتونستم و با خیال راحت خوابم برد. ته تایم شناوری رفتم و چقدرم کار داشتیم. مدیر جدیده صدام کرد و کلی کار جدید بهمون اساین کرد. خدا رو شکر که بیکار نیستم! (با لحن تبلیغ تی وی بخونید!) ولی آقا عجب لذتی داشت یه روز کامل تو خونه موندم و استراحت کردم و به کارام رسیدم. اصلا خیلی خیلی خوب بود. کاش کارمون 3 یا 4 روز تو هفته بود من انقدر مستهلک نمی شدم. همین جور داره وزنم میره بالا و همش به این دلیله که هیچ تحرکی ندارم! همون یه ذره استخر یا پیاده روی ای هم که میرفتم به لطف این درس خوندنه کنسل شد! خلاصه که ای کسانی که کار پارت تایم دارید، حالشو ببرید!

پ.ن: امروز که بازی پرسپولیسه، فارغ از اینکه طرفدار کدوم تیم هستین، بیاین بخوایم که ببره. شاید این وسط لبخند و شادی به دل چارتا جوون بشینه، بریزن تو خیابون یه کم شادی کنن، از این حجم بخل و داغونی و اعصاب خوردیشون کاسته بشه. به امید پیروزی ایران!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
شادی شنبه 19 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:47 ب.ظ

خسته نباشى دوستم که خواب را زدى ترکوندی این روزها

آخ آخ نگووو. انقدر خوابیدم که خستگی یه ماهم دراومد

رویای ۵۸ شنبه 19 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 05:58 ب.ظ

پستتو خوندم و شارژ شدم...به قول خودت دلم زنانگی خواست بلن شم شام درست کنم

چقدر خوب. واقعا یکی از اهدافم از قدیم همین شارژ کردن بود. چون خودم از وبلاگایی که شارژم می کردم خوشم میومد
چی درست کردی حالا؟

تیلوتیلو یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:41 ق.ظ

منم خیلی وقته دلم چند روز تعطیلی و بیخیالی و بیکاری میخواد

ایشالا نصیب میشه به زودی. من خیلی وقت بود یه روزی که صبح تا شب تو خونه باشم، نداشتم. این جمعه خیلی رویایی بود که پیش اومد

فرناز یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:33 ب.ظ

نمیشه به همسایه بالاییتون بگین که سر و صدا کمتر بکنن چون واقعا اذیت میشه آدم. تو خونه بودن خیلی کیف داره مخصوصا بعد مسافرت. منظره گلدونا هم خیلی خوشگل بودن

گفتیم قبلا. خیلی برخوردشون مسخره س. بچشون 10 سالشه و میگه من نمیتونم به بچه م تایم بدم که کی بدو و کی ندو! این درحالیه که ما به تیلدا از 3 سالگی تایم میدیم حتی!
در حد دعوا پیش رفتیم ولی همکاری نمی کنن اصلا! یه بار 3 نصف شب پلیس آوردیم براشون تا تمومش کردن!

سارا س یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام لاندای عزیزم خوبی؟انشاالله که همیشه خوب باشی و مثل الان شارژ شارژ خیلی خوبه که هیچ جایی نرفتین واستراحت کردین چون واقعا بعضی وقتا بدن آدم به استراحت بیشتر نیاز داره. میگم ننه اعصاب مصاب برا بچه نداری خودت بچه بیاری چکار میکنی ؟ولی اعتراف میکنم که بچه داری خیلی سخته.دوستت دارم مواظب خودت باش

قربونت مرسی. والا دیگه شارژ نیستم. اثرات خواب آخر هفته م پرید. الان با یه کم خوابی در خدمتتونم کله سحر.
آره والا اصلا اعصاب بچه ندارم. واسه همینم خودم نمیارم. اصلا نمیتونم کنار بیام با این قضیه فعلا. امیدوارم بعداها آدم بشم. البته خدایی وقتی نینی گریه می کرد من اصلا ناراحت نشدم و چیزیم بروز ندادم، بیشتر دلمون واسه خودش میسوخت که نمیدونست چی میخواد و گریه می کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد