سفرنامه گرگان

سلام. روز به خیر. ببخشید که این سفرنامه دیر شد. دیروز تمام وقت درگیر بودم. وقتی یه روز مرخصی باشی و بیای، کلی کار هست واسه انجام دادن.

خب برم سر تعریفیا. همونجور که میدونین قرار بود 5 شنبه صبح عازم گرگان باشیم. واسه همین عصری که رفتم خونه، بعد از یه استراحت مختصر، شروع کردم به انجام کارها. دستکش دستم کردم و کلی میوه خورد کردم. 4 تا ظرف یه بار مصرف، کوکتل میوه درست کردم و گذاشتم کنار واسه توی راه. بعدشم چون صبحونه توی راه با من بود، مرباهای سیب و زردآلو رو هم ریختم تو ظرف و خیارشور و گوجه خورد کردم و گردو و چای رو گذاشتم تو ظرفای بسته بندی. سیگما گفت 9 میاد خونه و چمدون رو هم درنیاورده بود. من یه کم لباس جمع کردم و دیگه سیگما اومد و کلی خرید کرده بود. سرشیر و خامه شکلاتی و کره هم گرفته بود. زودی شام خوردیم و من تخم مرغا رو آب پز کردم و رفتم حمام. بعد تازه 11 شب شروع کردم به چمدون بستن. ولی سه سوت بستم و دیگه 12 رفتیم بخوابیم که من 12.5 خوابم برد.

صبح روز 5شنبه 10 آبان، ساعت 6.5 بیدار شدم و به گلدونام آب دادم و سیگما رفت نون سنگک خرید و من وسایل باقی مونده رو جمع کردم و حاضر شدم و سیگما اومد. ساعت 7:15 بچه ها اومدن دنبالمون. وسایل رو گذاشتیم تو صندوق عقب و دیگه ساعت 7:30 راهی شدیم. خدا رو شکر هوا بارونی نبود اصلا. ساعت 9.5 فیروزکوه نگه داشتیم برای صبحونه خوردن. بچه ها خیلی حال کرده بودن با صبحونه. حسابی خوردیم. خدا رو شکر اکثر چیزا تموم شد و مجبور نشدیم بریزیم بیرون. بعد من و سیگما شرط بندی کردیم و سیگما باخت و قرار شد به همه بستنی بده. دیگه راه افتادیم و هوا و جاده خیلی خوب بود. ما هم همش چرت و پرت می گفتیم میخندیدیم. حدود ساعت 2 رسیدیم گرگان. آخ که چقدر خوشگل بود این گرگان. هوا عالی. جنگل وسط شهر. همه جای شهر پر از جنگل! خونه هاش هم بنظرم شیک بود. در کل پسندیدیم. رفتیم النگ دره. بارون شروع شد. ولی کم بود. کلی عکس انداختیم و بعد دیگه گرسنمون شد و رفتیم سراغ الویه نواپز! اونم خوشمزه بود. الویه و چیپس خوردیم و بعد زنگیدیم به بهارک که خونشون اونجا بود. اونم از سر کار اومده بود و قرار شد ما بریم هتل رو تحویل بگیریم و یه کم استراحت کنیم و بعد بریم خونه بهارک اینا. قبل از هتل رفتن یه سر رفتیم جنگل نهارخوران. بارون انقدر شدید بود که اصلا پیاده هم نشدیم. گفتیم الان سیل راه میفته. برگشتیم هتل و تا پیاده شیم بریم تو لابی خیس خالی شدیم. خوبه کاپشن و چتر اینا برده بودیم. کلبه هامونو تحویل گرفتیم و لباس عوض کردیم و یه چرت خوابیدیم. من که خوابم نبرد ولی سیگما نیم ساعتی خوابید. بعد هم حاضر شدیم و رفتیم خونه بهارک اینا. وحید اومد دم در آسانسور پیشوازمون و با هم رفتیم بالا. خونشون بامزه بود. رنگی و پر از گل و گیاه. یه کم نشستیم و چای و شیرینی برامون آورد. کادوشون رو دادیم و باز کردن و خیلی خوششون اومد. شکلات خوری با پروانه های صورتی و آبی برجسته. بعدش سفارش پیتزا دادن برامون و نشستیم پای بازی. ما بازی استوژیت و یاتزی برده بودیم. استوژیت بهشون یاد دادیم و خیلی خوششون اومد. یه دست بازی کردیم و شام خوردیم و بعدش باز یه دست دیگه بازی کردیم. وسطشم انقدر چرت و پرت می گفتیم میخندیدیم که نگو. آهان بعد از شام من رفلاکس شدید گرفتم و حالت تهوع. خوبه صاحبخونه ها دکتر بودن با یه عالمه دارو. یه ساعته خوبم کردن  بعد هم یه کلیپی از گوگوش بود که روش صدا گذاشته بودن، انقدر جمله هاشو تکرار کردیم و خندیدیم که نگووو. گوگوش از چشممون افتاد دیگه. تا 2 شب بازی کردیم و دیگه برگشتیم هتل. وحید صبح جمعه کشیک بود و باید میرفت. ساعت 3 اومدیم بخوابیم که بارون شدیددد میومد. خیلی باحال بود. صداش نمیذاشت بخوابیم. 

جمعه 11 آبان، صبح ساعت 9 بیدار شدیم و سریع حاضر شدیم و رفتیم صبحونه. تا 9.5 بود صبحونه فقط. زیادم خوب نبود. خوردیم و حاضر شدیم و با ماشین خود نهارخوران رو رفتیم بالا تا نزدیکیای زیارت. بچه ها گفتن پارسال رفتن زیارت و باحال نبوده. ما هم که ماشین نداشتیم و تابع اونا. راستی ما کلی برنامه ریخته بودیم که یه وقتی بریم که درختا زرد شده باشن و قرمز. ولی خب الان که رفتیم سبز بودن کاملا! یه جاهاییش زرد و قرمزم داشت. دیگه کلی رفتیم تا یه جای زرد گیر آوردیم کلی عکس انداختیم. بعدشم رفتیم یه جا نشستیم آش خوردیم و گپ زدیم تا ساعت 1. بعد از آش، رفتیم دنبال بهارک و همگی رفتیم النگ دره. با چتر رنگی رنگی بهارک عکس انداختیم و تو جاده سلامتش راه رفتیم و بعد هم نشستیم تو ماشین که واسه نهار بریم رستوران میخوش. ساعت 4 رسیدیم. معلوم نبود دیگه شامه یا نهار. ما یه استیک و یه کباب ترش سفارش دادیم. خوشم اومد از غذاش. خوشمزه بود. بعدش بهارک باز دعوتمون کرد که شب بریم خونشون. بچه ها در جریان بودن که دهمین سالگرد دوستی من و سیگما 12 آبانه و ما هر سال میریم همون پارک، جشن میگیریم. ولی امسال گرگان بودیم و باید همونجا جشن می گرفتیم. از اونجایی هم که این آخرین باری بود که بهارک رو میدیدیم (شنبه صبح میرفت سر کار)، گفتیم همون شب بگیریم. اول که رفتیم مرکز خرید اروس و یه کم خرید کردیم. بعد رفتیم شیرینی مرسا که ما کیک سالگرد بگیریم. یه کیک متوسط گرفتیم و رفتیم هتل که یه کم استراحت کنیم و 8 بریم خونه بهارک. اول من و بعدش سیگما رفتیم حمام. سشوار هم نبرده بودیم. با اسپیلت و اتو مو موهامونو خشک کردیم. موهای منم که بلند. نابود شدم تا خشک شه. خلاصه دیگه کیک و شمع 10 رو برداشتیم و رفتیم خونه بهارک. وارد شدیم برامون دست زدن و عکس انداختیم تکی و دسته جمعی و کیک خوردیم. بعدشم بزن برقص شد که پسرا کلی دلقک بازی درآوردن و ترکیدیم از خنده. دیگه جمع خیلی صمیمی تر شد. نشستیم پای بازی. انقدرم گرم بازی شدیم که دیگه حوصله شام نداشتیم. بهارک گفت شام بیارم؟ همه گفتیم نه. چیپس و ماست و درار؟ (دلار؟ دلال؟) و پفک میخوردیم و کیک هم که خورده بودیم، سیر بودیم دیگه. باز استوژیت بازی کردیم. یه سوتی ناب هم بهارک داد که یه ربعی داشتیم میخندیدیم. عالی بود. تا 1 شب اونجا بودیم و بعد بهارک یه گلدون گل از گلای گندمیش و پتوس بهم داد که بیارم تهران. خدافظی کردیم و رفتیم هتل و 2 خوابیدیم.

شنبه 12 آبان، صبح که بیدار شدیم دهمین سالگردمون رو به هم تبریک گفتیم. 10 سال گذشت از روزی که با هم دوست شدیم! 10 سال! واقعا خودمونم باورمون نمیشه. الان میتونست جشن تکلیف بچمون باشه  رفتیم صبحونه و بازی پرسپولیس و کاشیما بود. پسرا رفتن تو لابی نشستن بازی رو ببینن و ما رفتیم تو اتاق و حاضر شدیم و چمدون رو بستیم که اتاق رو تحویل بدیم دیگه. بازی 2-0 با باخت پرسپولیس تموم شد و پسرا ماشین رو چیدن و ما رفتیم کارای چک اوت رو کردیم و با وحید هماهنگ کردیم که بریم دریاچه. اسمشو نمیدونیم چی بود. بهارک که سر کار بود ولی وحید گفت میاد. باهاش نزدیک اونجا قرار گذاشتیم و سر راه رفتیم سوغاتی گرفتیم واسه تهرانیا و بعد رفتیم پیش وحید. دیدیم بهارک هم هست. مرخصی گرفته بود بقیه روز رو و اومده بود. ساعت 1 تازه رفتیم دریاچه. هوا عالی بود. آفتاب پشت ابر بود. زیرانداز انداختیم و بساط نسکافه و چای و شیرینی. باز گفتن استوژیت، ولی گفتیم بیاین یاتزی یادتون بدیم. یادشون دادیم و یه دست بازی کردیم و چقدر خوششون اومد. تا ساعت 3 داشتیم بازی می کردیم و بسی ذوق کرده بودن. به ما هم خیلی خوش می گذشت. دیگه یه دست که تموم شد دیدیم دیرمون شده. بدیو بدیو جمع کردیم و دیگه گفتیم فعلا نهار هم نخوریم تا یه کم بریم جلوتر. آهان راستی من یه بار دهنم آفت زده بود و اونجا دیگه آفتش خوب شده بود ولی پوست لثه م رفته بود. بهارک معاینه م کرد و گفتن یه محلولی از پنج تا دارو دارن که اگه قرقره کنم خوبه. دیگه رفتیم با هم دم داروخانه و بهارک و وحید این داروها رو گرفتن (قرص و آمپول و شربت رو با هم قاطی کردن) و دادن به خورد ما  همون وسط خیابون. یه عکس یادگاری هم گرفتیم و دیگه خدافظی کردیم و ما رفتیم به سمت تهران. بنزین زدیم و من دسشویی داشتم ولی جایی نبود و چون دیرمون هم شده بود دیگه نایستادیم. اولای راه مثل لشکر شکست خورده بی حوصله بودیم تا باز آهنگ خرچنگ های مردابی حبیب رو گوش دادیم و کلی خندیدیم. اول نمی فهمیدیم چی میگه و با بدبختی فهمیدیم و دیگه سوژه مون شد. رسیدیم ساری ساعت 5.5 و خیلی هم ترافیک بود. دیگه گرسنمون شد بالاخره و رفتیم اکبرجوجه. چقدر سالنش بزرگ و خوشگل بود. بالاخره دستشویی هم رفتم. خخخ. ساعت 6 غذا خوردیم. باز معلوم نشد شامه یا نهار. بعدشم دیگه راه افتادیم سمت تهران. همه ما رو از گدوک ترسونده بودن که الان میخوریم به مه و بدبختی. نباید شب میومدیم و این حرفا. ولی خدا رو شکر تو راه که اصلا بارون نیومد. گدوک هم مه بود ولی نه زیاد که نشه هیچ جایی رو دید. خوب اومدیم خدا رو شکر. ساعت 9 رسیدیم دماوند و یه کافی شاپ خوشگل دیدیم و نگه داشتیم که سیگما بستنی باختش رو بده بهمون. شیک و هات چاکلت گرفتیم و شدیدا خوشمزه و خوش قیمت بود و کلی هم زیاد بود. با بدبختی خوردیمش دیگه. بعد هم دیگه یه ساعت تا تهران راه داشتیم و 10.5 ما رو رسوندن دم خونمون و رفتن. خیلی خیلی خوش گذشت این سفر بهمون. هر 6 نفر هم متفق القول بودیم خدا رو شکر. دیگه رفتیم بالا و من سریع یه لاک کرم روی لاک سرخابیم زدم که فردا برم سر کار. گلدون جدیدم رو هم از خاک درآوردم گذاشتم تو آب که ریشه بزنه. آخرین تبریک سالگرد رو هم گفتیم و زود رفتیم خوابیدیم. البته همونم 12 شد و این سفر به پایان اومد.

یکشنبه 13 آبان، روز بزرگ تحریمای جدید! که البته هنوز ازش بی اطلاعم، صبح نمیتونستم بیدار شم و حتی نمیتونستم بخوابم با سر و صدای ساخت و ساز. رفتم رو کاناپه یه کم خوابیدم و بعد با سیگما رفتم سر کار. یه ساعت دیرتر رفتم و تا رسیدم گفتن مدیر جدید کارت داره. دیروز هم معارفه ش بوده و من نبودم  شانس منه قشنگ! دیگه سریع رفتم دفترش و آقای باشخصیتی بود بنظرم. معرفی کردیم خودمون رو و یه کارایی گفت و اینا. بعدشم که انقدر کار داشتم که این پست رو شروع کردم ولی یه خط هم نرسیدم بنویسم. عصری بدون ماشین رفتم خونه و تاکسی نبود و بعد از یه جای دیگه میرفت و منم رفتم و به غلط کردن افتادم. خیلی بدجایی نگه داشت، کنار اتوبان. یه ربع وایستادم واسه تاکسی که نیومد و با کلی بار و بندیل سنگین پیاده از کنار اتوبان راه افتادم سمت خونه! خیلی خوف بود و بد. رسیدم خونه دیگه حال مرگ داشتم. سردمم بود. سریع دو سه تیکه جوجه کباب و سبزیجات آب پز خوردم و رفتم زیر پتو روی مبل. یه کم کتاب خوندم و خوابم گرفت. 5 دقیقه نبود خوابیده بود با سر و صدای بالایی بیدار شدم. اه. آدم تو خونه ش آرامش نداره. متنفرم از همسایه بالایی داشتن! اعصابم خط خطی. خواب آلود و خسته. چمدون رو هم حال نداشتم خالی کنم. خونه دوباره ریخت و پاش. حالم بد بود قشنگ. سیگما اومد شامشو دادم و عکسا رو ریختیم رو لپ تاپ و دیگه من 11 بیهوش شدم.

دوشنبه 14ام، صبح زود بیدار شدم و با گیلی اومدم شرکت و خیلی زود رسیدم. هیشکی نبود. دیگه اینا رو نوشتم که بفرستم سریع و الانم برم سراغ کار و بارم. روز خوبی داشته باشید 

نظرات 12 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:56 ق.ظ

خوش باشین
همش به سفر و گردش

مرسی عزیزم

مهسا دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:30 ب.ظ

چه خوب و روون از روزات میینویسی لاندا جون تقریبا کل وبلاگو خوندم عشق وخوشبختیتون مستدام عزیزم
راستی میتونم رمز پستای رمزدارم داشته باشم؟

ای جان، خوش اومدین، ممنونم
عزیزم پستای رمزدار دیگه آرشیو شدن و کسی بهشون دسترسی نداره

کتی دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 03:11 ب.ظ

همیشه به گردش لاندا جون...سفرنامه دوستانه عالی بود..زود به زود بنویس که مشتاقیم

مرسی عزیزم. چشم. هر اتفاقی بیفته سریع میام اینجا میام تعریف می کنم

مری دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 03:19 ب.ظ

ماست ودلال....یک نوع مخلوط سبزیجات محلی وسیر

بله بله. خیلی هم خوشمزه س. ولی هر کسی یه جوری تلفظ می کرد. خود شمالیا هم با هم تفاهم نداشتن

میلو دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:35 ب.ظ

سااگردتون مبارک لاندا، ایول‌ده سال اصن کم نیستااااا! یه جشن توووپ بگیرید :))
چقد سفرنامت خوب‌بود، دوست داشتم
دلم جنگل خواست :)) و‌همچنین کافی شاپ :)))
این بازیا چیه؟ روی‌بورد هستن؟ یا با پاسور؟

مرسی میلو جان. والا دیگه این جشن توپمون بود
همیشه دو نفره میگیریم، این دفعه 6 نفره گرفتیم. همراه با رقص و آواز
اره عالی بود. سیگما که هی میگه بازم بریم. خوشش اومده
آره بورد گیمن. سرچ کن استوژیت از شرکت هوپا. بومی سازیش کرده. یاتزی با تاسه. 5 تا تاس داره با یه ورق کاغذ که الگوی امتیازگیری روشه. ما به هر کی یاد دادیم خوششون اومده. یه ترای بکن

سارا س دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام عزیزم خوب خوبی؟دیدی گفتم دو سه روز براگرگان کمه،انشاالله ایندفعه تایم بیشتری بتونین برین وبمونین وحسابی خوش بگذرونین من از اینجا دایم درحال چک کردن آب وهوا بودم و فقط به خواهرم زنگ میزدم که هوا چطوره اونم میگفت یه بارونی داره میاد که نگو

سلاااام. آره خدایی کم بود. آخه زیاد مرخصی نمیتونیم بگیریم.
وای تو چقدر مهربونی. مرسی که این همه به یادم بودی
بارونش خیلی بارون بود. ولی خدا رو شکر وقتی تو راه بودیم اصلا بارون نیومد. دیگه تو گشت و گذار شهریمون به بارون خوردیم که خوب بود اونم. دل انگیز بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 03:40 ق.ظ

لاندا جون سلام به توصیه شما فیلم گنجشک قرمزو دیدم اما اخرشو نمیفهمم چرا
عمو خوب بود یا بد؟
الکى عموش و یه عنوان جاسوس لو داد؟ اخه نمیدونم چرا نفهمیدم دارم دیونه میشم فیلم به این قشنگى
لطفا میگى چى شد؟

سلام عزیزم. اسمتون اینجا ثبت نشده. من سنسی ازتون ندارم، جنرال میگم. عموئه بد بود. یعنی میخواست واسه پیشرفت خودش از برادرزاده ش استفاده کنه. اون تیکه ای که اون همه کتکش زدن یا فرستادش به اون مدرسه ی داغون و اینا معلوم بود که داره در حق برادرزاده ش بد می کنه. دختره هم تلافی کرد که عموش آوردتش تو این کار. از همون وسطای برنامه، علیه عموئه مدرک درست کرد. مثلا لیوان نیت رو برد گذاشت تو خونه عموش یا همچین کارایی که بعدا بتونه بگه این عموئه بوده که با نیت در تماس بوده.
اینجوری خودش هم که از کشورش دل خوشی نداشت، جاسوس آمریکا شد و با اون یکی قبلیه، دو نفر شدن.
فیلم هم آمریکایی بود و هی تاکید داشت بگه کا گ ب روسیه ناتوانه و ما بخوایم جاسوسیشونو می کنیم و اینا

رویای ۵۸ سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:27 ق.ظ

چه خوب که بهتون خوش گذشته...ایام به کام

مرسی ممنون. آره واقعا 3 روز خیلی خوبی بود.

شادی سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:13 ب.ظ

اینقدر دیشب هنگ فیلم بودم یادم رفت اسممو ببخشید
ایول مرسی که اینقدر با حوصله جواب دادی دیگه خیالم جمع شد بازم فیلم خوب معرفی کنین لطفا
درضمن من شمارو دوست❤️

ای جان. چه خوب که خوشتون اومده. من یه بار فکر کنم لیست فیلمایی که دیدم رو اینجا گذاشتم. ولی خب قدیم بود. پیداش کنم لینکشو میذارم.

فرناز سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:58 ب.ظ

سفرنامه ات خیلی خوب همش حس مسافرت داشتم عااااشق مسافرتم! در مورد اون بازیها هم یکم توضیح بده

وای مسافرت خیلی خوبه. من اولش خیلی تنبلیم میاد، ولی وقتی که میرم خیلی خوشم میاد.
بازی ها رو هم چشم. وقت کنم یه پست براشون میذارم

شادی سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 02:12 ب.ظ

اره حتما لیست و بزار دوباره من فیلمای اینجوری دوست دارم تو این ژانر فیلم بلوند اتمى هم قشنگه دوست داشتی ببین دوستم

چشم میذارم پستش رو. اسم فیلم رو انگلیسیشم مینویسی؟

شادی چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:18 ق.ظ

مرسی عزیزم
حتما atomic blonde

مرسی. میذارمش تو برنامه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد