روزهای پر مشغله

سلام سلام. صبحتون بخیر. ساعت هنوز 8 نشده شروع کردم به نوشتن. تا سرم شلوغ نشده بنویسم. دوشنبه عصر ساعت 4 از شرکت زدم بیرون و رفتم دم شرکت دوستم که نزدیکه و از اونجا با هم اسنپ گرفتیم واسه مسجد. 4.5 رسیدیم. مراسم خیلی خلوت بود. تسلیت گفتیم و نشستیم یه کم و بعد که همه رفتن تصمیم گرفتیم بریم خونشون، یه کم پیششون باشیم. چنتا چیز هم شد که باز ما خندیدیم. این 4مین مراسم ختمیه که من نمیتونم جلو خندمو بگیرم. یه بنر سفارش داده بودیم از موسسه بهنام دهش پور، به جای تاج گل مثلا. دم در بود. دوستان همه نتونسته بودن بیان، گفته بودن عکس بگیرید ازش. من یه عکس گرفتم ازش و بعد قرار شد یکی از بچه ها کنارش بایسته که ابعاد بنر معلوم بشه. ایستاد و عکس انداختم. یهو یه خانم پیری اومد گفت دخترم از منم یه عکس بنداز. موبایلشم داد که ازش عکس بگیرم. بعد هی بقیه رو هم صدا می کرد که برن باهاش عکس بگیرن خدا رو شکر بقیه حواسشون نبود. حالا بچه ها اونور زدن زیر خنده، منم اینور خنده م گرفته نمیتونم عکس بگیرم. یکی همینجوری گرفتم. اومد دید میگه نورش خوب نشده، برو اونور وایستا که نور نیفته تو تابلو! من داشتم میترکیدم از خنده، خیلی سخت بود جلوی خودمو بگیرم. بعد از این دیگه هر چیزی میشد ما خنده مون می گرفت. 

خونشون به مسجد نزدیک بود ولی انقدر ترافیک بود یه ساعت بعد رسیدیم. 4 تا دوست بودیم که با ماشین شوهر یکیشون رفتیم خونشون. خواهرزاده دوستم 1 سالشه و تو خونه هی شیرین کاری میکرد و همه میخندیدن. خدا رو شکر که بچه تو خونشون بود و جو رو از سنگینی درمیاورد و کلا هم بچه نمیذاره زیاد غصه بخورن. وقتی آقاجانم فوت شد، تیلدا 1 سال و چهار ماهش بود. تا مامان گریه می کرد، بازیشو ول می کرد میرفت مینشست رو پای مامان اشکای مامانو پاک می کرد و تا مامان آروم نمیشد از رو پاش بلند نمیشد. خلاصه تا 8 نشستیم و بعد دیگه گفتیم زحمتو کم کنیم. شوهر نوا، شرکت سیگماینا بود. جدیدا اضافه شده بهشون. دیگه من و نوا هم یه تپسی گرفتیم رفتیم شرکت. بچه ها جلسه داشتن. به جز یکیشون همشون دوستای سیگمان و من باهاشون صمیمی. ما رفتیم یه اتاق دیگه نشستیم و من و نوا حرف زدیم تا جلسه پسرا تموم شه. بعد دوستاشون رفتن و ما 4 تا هم رفتم رستوران. رفتیم میخوش، و واسه نوا اینا تعریف کردیم که 10 سال پیش اولین رستورانمون اینجا بود و همین پیتزا رو خوردیم. فقط اون موقع 4700 تومن بود، الان شده 47 تومن! دقیقا 10 برابر تو 10 سال! چیزی نیست که  خلاصه برنامه مسافرت رو کمی چیدیم. نگفتم؟ قراره با نوا و فرشاد بریم گرگان، بهارک و وحید اونجا دارن طرحشونو میگذرونن. خیلی از جنگلای نهارخوران تعریف می کنن تو پاییز. منم شیفته شدم. گیر دادم بریم. با اینکه چیزی به امتحانم نمونده و آخر هفته ها باید درس بخونم حتما، ولی میخوام 3 روز به خودم مرخصی بدم کامل.  البته علاوه بر همه این روزای دیگه، مثل همین امروز.  خلاصه من دوتا کلبه تو هتل گرگان رزرو کردم. کاش کلبه هاش چوبی بود. ساختمونیه ولی خب خوبه. حس کلبه تو جنگل باید خاص باشه. ما به بچه ها گفتیم بیاین یه ماشینه با ماشین ما بریم و اونا پیشنهاد دادن با ماشین اونا بریم. فرشاد ماشین باباشو بگیره و با اونا بریم. خلاصه دیگه 11 رفتیم خونمون و لالا. من باز خیلی بد خوابیدم. با اینکه شام دوتیکه بیشتر پیتزا نخوردم ولی بازم سنگین بود. دقیقا مثل جمعه شب شدم. هم دیر خوابم برد و هم صبح زود بیدار شدم.

سه شنبه صبح، گفتم حالا که زود بیدار شدم برم یوگا. رفتم و خوب بود کلاس. بعدشم رفتم شرکت و کار و بار فراوون. ساعت 9 خمیردندون زدم رو مسواکم که برم مسواک بزنم. 11 دیدم هنوز نزدم! دیگه کارا رو انجام دادم و عصر یه کم بهتر شد اوضاع و بعدشم رفتم خونه. یه شیر گلاب درست کردم واسه خودم و با بیسکوییت خوردم. بعد یه کم تو تخت نشستم و اینستا و پینترست گردی کردم و بعد یهو داماد زنگید که واسه تولد بتا (که 4شنبه یعنی امروزه) میخوام برنامه سورپرایزی بچینم. گفت شب بیاین خونه ما سورپرایزش کنین. گفتم سکته می کنه نه سورپرایز. بعد دیدم مِن مِن می کنه، گفتم بیاین خونه ما. گفت آره خودمم منظورم همین بود. بعد همون لحظه یه نگاهی به خونه انداختم و آه از نهادم بلند شد. یادتونه که کارگر رو که قرار بود همین سه شنبه بیاد کنسل کردم؟ دیگه تصور کنید اوضاع خونه رو. و چون باید درس هم بخونم نمیرسم تمیز کنم. خلاصه زنگ زدم به مامان که من چه گِلی به سرم بگیرم؟ گفت تعارف نداشته باش. بهش بگو واقعیت رو که من نیومدم و کارگرت رو کنسل کردی و خونه کثیفه. بهتره برید خونه ما (مامان رفته ییلاق) و تو اونجا رو تزیین کنی و مثلا من بهشون بگم ما یادمون رفته به گلدونا آب بدیم که اونا که میان آب بدن یهو تو بتا رو سورپرایز کنی. دیدم خیلی پیشنهاد بهتریه. به داماد هم راستش رو گفتم و اونم از پیشنهاد جدید خیلی استقبال کرد و قرار شد همین کار رو کنیم. فقط من دغدغه م این بود که حالا این هفته که مامی تهران نیست، من لااقل بشینم حسابی درس بخونم جای هفته قبل و هفته بعد! ولی خب نشد دیگه. 

آهان راستی یه چیز دیگه. در راستای کم کردن بار روانی مدیریت منزل، سیگما پیشنهاد داد دوتایی یه گروه بزنیم که توش مسائل خونه رو بنویسیم. وسایلی که تموم شده، کارای ضروری خونه و ... دیروز گروه رو ساختیم و توش نوشتم میوه و شیر و ماست نداریم. خودشم نوشت نظافت دستشویی حمام. شب که برگشت کلی میوه خریده بود و شیر و ماست و بستنی. البته بستنی رو هم تلفنی سفارش داده بودم. باید قبل از مسافرت پ می شدم و هنوز نشده بودم. دیگه خودمو بسته بودم به گلاب و زعفرون. یه چایی زعفرون حسابی هم خوردم. سیگما هم که با بستنی زعفرونی اومد. شام رو سریع خوردیم و دلدادگان که شروع شد بستنی رو باهاش خوردیم و حال داد. بعدشم دوش گرفتیم و یه کم خوشگذروندیم و 11.5 دیگه خوابیدم. بیهوش شدم اصلا.

امروز چهارشنبه هم تلاشای دیروزم جواب داد و پ شدم. با ماشین اومدم شرکت و کتابم رو هم گذاشته بودم تو یه ساک که بیارم و عصر برم خونه ماماینا بخونم که تو راه دیدم سیگما زنگید که ساکت رو جا گذاشتی. قرار شد قبل از رفتن سر کار برام بیارتش که همین الان آورد. عصر هم برم خونه مامان. داماد گفت که خودش امروز خونه س و صبح میره خونه مامانینا رو تزیین هم می کنه. دستش درد نکنه. من برم اونجا دیگه درس بخونم تا بقیه بیان  الانم انقدر سردمه که رفتم سویشرتمو زیر مانتوم پوشیدم که اگه بازم گرمم نشد بارونیمو بتونم روش بپوشم! یخچاله اینجا!

نظرات 10 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:18 ق.ظ

وای خانومه رو نمیتونم درک کنم عکس یعنی چی!!! سال بابای من چندتا از فامیلا آخر شب دور هم جمع شدن عکس گرفتن بعدم گذاشتن فیس بوک! باور کن دلم میخواست با مشت و لگد بیرونشون کنم. یه ذره احترام هم بد نیست آدم برای بازمانده ها قائل بشه. نهارخوران هم عالیه ماهم همون هتل رفته بودیم فضای اطرافش خیلی زیباست یه ماهی خیلی خوشمزه هم تو یه رستوران نزدیک اونجا خوردیم که واقعا بی نظیر بود. اگه اسمشو پیدا کردم برات میفرستم. خوش بگذره حسابی

وای حق داشتی. روح پدرتون شاد. بعضیا معلوم نیس چه فازی دارن!
وای چه خوب. مرسی که گفتی. اگه یادت اومد بگو

رویای ۵۸ چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:34 ب.ظ

خوش بگذره بهتون تولد خواهری.....چقدر خوب که دامادتون اهل سورپرایز کردنه..‌زنده باشن....
شوهر من که اهل این قرطی بازی ها نیست

مرسی عزیزم. آره آدم باذوقیه. سیگما هم اهل این چیزا نیست. والا من خودمم نیستم.

مری چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام ما خونه مون گرگان ....اگه خواستید درخدمتیم...

ای جان. به به. مرسی ممنون. اگه جای خاصی یا چیز خاصی داره که حتما باید امتحان کنیم بگید بهمون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام...اب بندان روستای توشن بسیار زیباست....جنگل ناهارخوران وروستای زیارت وابشارش بسیارعالی است...جنگل النگدره بسیارقشنگ....جنگل توسکستان...سد نومل...موزه گرگان(فلکه شهدا)....کاخ موزه(داخل پارک شهرکه قبلا استراحتگاه شاه بوده)....بازارمحلی نعلبندان که وسطش یک کبابی معروف به اسم سرحدی داره....برج پنبه که بالاش رستوران گردان داره....رستوران ملل ورستوران بازار هردو منو ازاد دارن وبسیارعالی میباشند

واووو مرسی چقدر زیاد. همه رو سیو کردم. ما که 2 روز بیشتر اونجا نیستیم، ولی هر کدومو بتونیم بریم خوبه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:55 ق.ظ

برج پنبه اسم اصلی اش برج المان درمیدان بسیج....خانه امیرلطیفی که به شکل موزه دراومده...جنگل شصت کلا...ابشار رنگو....دریای بندرترکمن وبازارچه ساحلی اش ....

خیلی ممنونم که انقدر وقت گذاشتین نوشتین

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:00 ق.ظ

روستای قرن اباد...انتهای روستا یک جنگل خیلی قشنگ که یک امامزاده با تمام امکانات هست....حتما بازارنعلبندان ومسجدجامع وکباب فروشی سرحدی روبرید.اکثر مسافرها اینجاهارومیان.....برای خرید سوغات هم شیرینی سرای عطایی ها پشت پارک شهر.همه نوع شیرینی سنتی روداره

به به من عاشق شیرینی ام

سارا س پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 02:27 ق.ظ

سلام لاندای عزیزم به به میخوای بری گرگان، من گرگانو عین کف دستم بلدم میدونی چرا چون خواهر کوچیکم اونجادکتری میخونه وخونه داره وبجز امسال هرسال میرم یه ماه میمونم واونم همه جا منو برده و همه جاهاشو بلدم اگه رستوران یاهتل ایناخواستی بهم بگو درضمن ناهارخوران واقعا عالیه و جنگلهای النگدره هم من خیلی دوست دارم گرگان جای دیدنی خیلی زیادی داره و طبیعتش بکره انشاالله که حسابی خوش بگذرونی عزیزدل

واوووو. به به. چقدر خوب که هر کدومتون تو یه شهر باشین، هی میتونین برین پیش هم بمونین. من تا حالا گرگان نرفتم. ولی همتون دارین ازش تعریف می کنین. خوشحالم از تصمیمی که گرفتیم. مرسی عزیزم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:48 ق.ظ

ابشار وسد وجنگل کبودوال بسیارزیبا وبی نظیر....چهل کیلومتر با گرگان فاصله داره

آره تعریف کبودوال رو هم زیاد شنیدم. ببینیم میشه بریم یا نه. باید ببینیم میزبان کجاها رو واسمون در نظر داره

عطیه پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:23 ب.ظ

خوشبحال هر کی ک اهل گرگانه و اونجا زندگی میکنه.منم هفته ی پیش گرگان بودم ولی هنوز جنگل هاش رنگی رنگی نشده بودن النگ دره تو پاییز بی نظیر میشه وقتی برگ ها زرد و قرمز..میشن.من ک عاشقشم.خوش بگذره پیشاپیش سفرتون بی خطر

آره واقعا. عاشق اینم که یه جایی با طبیعت خوب زندگی کنم. هیچی منو اندازه درختا و طبیعت زیبا سرحال نمیاره

فرناز جمعه 4 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 05:02 ب.ظ

ببین رستورانه اول همون بلوار نهارخوران بود اسمشو یادمون نیومد چون ۵ سال پیش رفته بودیم ولی ماهی کفال خیلی خوشمزه ای داشت

دستت درد نکنه. سعی می کنم پیداش کنم بریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد