تولد مامان

اون شب با ماماینا رفتم خونه دایی تا حوصله م سر نره و به سیگما بیشتر از این گیر ندم! فرداش قرار بود برم خونشون. تو راه یه شاخه گل رز سفید خریدم و رفتم.

اولین باری بود که بهش گل میدادم. بسی ذوق کردم. حسشو پرسیدم، گفت خیلی خوشحال شدم، واسه همین از این به بعد واست بیشتر گل میگیرم

نهار خونه مامانبزرگش بودیم. بعد اومدیم خونه ما و رفتیم سرخاک آقاجان به رسم پنج شنبه های قبل از چهلم. این هفته، اولین هفته ای بود که سیگما میومد. برگشتیم خونه و من بسی خسته بودم، چون همه امروز رو من رانندگی کرده بودم. ماماینا رو گذاشتیم خونه و دوتایی پیاده رفتیم تا سر کوچه و یه بسته خامه خریدیم و برگشتیم.

تولد مامان بود. چون عزاداره، نمیذاشت براش کیک بگیریم. منم شب قبل خودم کیک درست کرده بودم، ولی هنوز نخورده بودیمش. یه کیک خیلی کوچیک و ساده. خامه رو که گرفتم، باهاش و با شکلات تخته ای، گاناش درست کردم و ریختم رو کیک و خوشگل شد. با گاناش واسه سیگما سبیل پوآرویی درست کردم و کلی خندیدیم البته خیلی تزیین اینا نکردم. یه ذره از کیک رو خوردیم و بعدش حاضر شدیم که بریم رستوران.

آهان، گفتم که حقوقمو گرفتم این ماه و چون جبرانی ماه قبل رو هم داشت، مقدارش بد نبود. بعد من همیشه دلم میخواست واسه اولین حقوقم، سور بدم، اما همیشه حقوقام انقدر کم بودن که یا به سور نمیرسید، یا همش تموم میشد! این بود که تا حالا نشده بود. دیگه این سری گفتم روز تولد مامان هم هست و میتونم هم سور بدم، پس 4 نفری بریم رستوران. خودم تو ذهنم بی بی کیو بود، چون دوس داشتم استیک مرغ با سس قارچ رو مامانینا هم امتحان کنن، ولی از مامان که پرسیدم چی دوس دارین امشب، هوس کباب داشتن. دیگه تصمیمم عوض شد و رفتیم نایب. مامان می گفت نمیخوام تو خرج بیفتی زیاد و اینا، ولی گفتم مهم نیس، این تنها باریه که دارم با اولین حقوقم شام میدم و میخوام خوب باشه. رفتیم نایب سهروردی. بسی هم کباباش خوشمزه بود و حال داد. کلی پیاده شدم ولی خب می ارزید به نظرم، با جون و دل این کارو کردم. بعدش دیگه بردیم سیگما رو رسوندیم خونشون و خودمون هم اومدیم خونه.

سیگما کلی ازم تشکر کرد. خب میدونین جامون عوض شده بود. من رفتم دنبالش، براش گل بردم. آوردمش خونمون. {کیک درست کرده بودم براشون (این تیکه ش جامون عوض نشده بود)}، شام مهمونش کرده بودم و رسوندمش خونه. همه اینا کاراییه که اون همیشه میکنه. خواستم اینجوری ازش تشکر کرده باشم و معذرت خواهی بابت اخلاق چرتم تو روزای گذشته.

نظرات 3 + ارسال نظر
میلو جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:41 ق.ظ

لاندا عزیزممممم خیلیییی لطف داری بهم که اونارو گفتی و واقعا خوشحالم که اتفاقا بهتر میشه برات:-*
اتفاقا یه پست راجع به اینکه چطور دارم کنار میام و چقد همه چی داره بهتر میشه میخوام بذارم به زودی, که شاید شنیدن تجربه های شماها هم به دردم بخوره :-*

میدونی میلو من در زمینه دوستی، دیگه یاد گرفته بودم موفق عمل کنم، اما به طور مسخره ای بعد از نامزدی، یا بهتر بگم بعد از عقد به طور خاص، احساس ضعف داشتم تو چرخوندن زندگی!
خب مشکلاتی هم که پیش اومد در مورد سلامتی جسمی و روحیم، بی تاثیر نبود، ولی خب بازم نباید انقدر وا میدادم!

اناماری جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 05:19 ب.ظ

اااااای جونم.مامان 120 ساله بشن ایشالا.کلا کنار عزیزانت خوش باشی همیشه

مرسی آنا جونم

انه شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:00 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیزم مامان آذر ماهی گلتون همیشه سالم باشن

مرسی آنه جونم. همه آذر ماهیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد