تو باشی حال من خوبه...

یعنی همش از دوری بودها! دیشب هی بهونه میگرفتم. هی که میگم یعنی هی ها! بهش گفته بودم که کانورتر هندزفریم خراب شده، گفته بود برات میارم. گفته بودم از دوستت بپرس که دستگاه درست کننده سوکت تلفن داره؟ آخه یه سیم طولانی دارم که به مودمم وصله و سوکتش خراب شده، بعد سیمه زیر کلی از وسایلمه و فرش و نمیشه درش آورد و برد الکتریکی که یه سوکت سالم سرش وصل کنه. گفتم از دوستت بپرس که دستگاهشو داره و اگه داره بیار برام درست کن. بعد سه روز که این کارا رو نکرده بود انقدر غر زدم که! داستان هورموناس رسما، قرصای هورمونی کوفتی ای که میخورم فوق العاده لوس و بداخلاقم کرده! خلاصه کلی اذیتش کردم و با گریه خوابیدم. صبح قرار بود خواهرش گاما بیاد اینجا و بریم بانک و ضامنم بشه واسه وام ازدواج. سه تومن وام کوفتی کلی بساط داره! خلاصه بنده خداها اومدن و رفتیم دنبال کارای وام و انقدر طول کشید که سیگما به کارش نرسید و دیگه گفت میام خونه شما و هرچی اصرار کردم گاما نیومد و خودش برگشت خونشون. بعد همون موقع که تنها شدیم تو ماشین دیدم که ذره ای از دست سیگما ناراحت نیستم و وقتی گفت دیشب خیلی اذیت شده سریع ازش معذرت خواستم. گفت دیشب یه ربعی تو تاریکی خونه راه میرفتم و تسبیح میشمردم تا آروم شیم. این صحنه رو که تصور کردم کلی دلم ریخت و با خودم فکر میکردم کاش اونجا بودم و در اون حال میدیدمش. اصن خیلی ذوق کردم ولی خیلی هم شرمنده شدم که انقدر بچه بازی درآوردم. بعد دیگه دوتایی رفتیم خونه ما و مامان و بابا هم کلی دلشون واسه سیگما تنگ شده بود. نشستم ور دلش و کلی با هم حرف زدیم. قسمت بیست و شش داستان پستچی رو با هم خوندیم و تحلیل کردیم. ( قسمتای اولو واسش توضیح دادم و از قسمت بیست و چهار، داستانا رو براش میفرستم و با هم نقد میکنیم ) خب خیلی خوشحال بودم. این چند روز خیلی بهم بد گذشته بود و نگران حال خودم بودم و از خودم بدم اومده بود. ولی کنار سیگما خوب بودم. بعدش هم رفت و ما رفتیم سر خاک آقاجانم... ولی گریه نکردم دیگه. خوشحال بودم امروز. کاش خوشحال باشم دیگه. اینروزا همش افسرده بودم و علاوه بر اذیت شدنه خودم، سیگما رو هم اذیت کردم کلی
نظرات 3 + ارسال نظر
عسل جمعه 22 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:57 ب.ظ

عزیزمم :)))
ابشالا دیگه دور نباشین از هم :*

مرسی عسل جان

لونا جمعه 22 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:51 ب.ظ http://miss-luna.blogsky.com

آخ چه حرصی میخوریم از دست این هورمون ها :|
یه جوری ما رو داغون میکنن انگار که دنیا به آخر رسیده
ولی دوری انذازه هزار تا هورمون آدمو داغون میکنه :(

آره لونا دقیقا. من نمیدونستم در این حد حالم دست خودم نیست!

غزال شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:55 ب.ظ

خوب خدا رو شکر همه چیز ختم به خیر شد و حالت بهتر شد انشاالله که همیشه اوضاع اروم باشه و حال دلتون خوب باشه

ختم نشده هنوز غزال. فعلا زدم تو مود بی خیالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد