دلم میخواد مثه قبل بشم

دلم اون روزای بی استرس رو میخواد. نه اینکه همه چیم بر وفق مراد بوده باشه، نه، ولی بلد بودم چجوری به استرسم غلبه کنم و هر جور که میخواستم زندگی می کردم. از سال دوم یا سوم یونی بود که هر روز که میخواستم برم یونی، یه رنگی رو ست می کردم واسه خودم و دستبند و گل سر حتی و مانتوی اون رنگی و لاک اون رنگی ست می کردم و بسی شاد بودم. یا حتی تا همین چند ماه پیش، کلا استرس واسم معنی نداشت. اما دقیقا از حول و حوش عقد که کارای پایان نامه رو نکردم، استرس به جونم افتاد. این وسط یه ماهی پیش بردم کار رو و اوکی بودم، ولی باز از اول آبان کامل گذاشتمش کنار و حالا استرسش جانکاهه واقعا. البته فقط این نیس، کلا استرسی شدم و بدم میاد از الانِ خودم. باید تدابیری بیندیشم که آدم شم. یعنی این پایان نامه تموم شه بره.... حیف که نمی بینمتون، وگرنه شیرینی میدادم

نظرات 7 + ارسال نظر
میلو سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:34 ق.ظ

ببین من از یکی از دوستام که اونم انجامش نمیداد خواهش کردم بیاد دوتایی پیش ببریمش! یعنی به هم قول بدیم که تا فلان روز فلانقدر پی ببریم و هرکی انجام نداده اون یکی دعواش کنه :دی بعد الان از اون روز تا حالا خیلی داریم خوب پیش میریم و دو تا فصل رو نوشتیم یکی دیگه اش هم آخراشه...
اگه خواستی و دوست داشتی بیا تو هم با ما پیش ببر...گرچه نمیدونم رشته ات چیه ولی خب پروسه اش که یکیه

میلو واقعا ممنونم از پیشنهادت. منتها من هنوز به مرحله نوشتن پایان نامه نرسیدم، یعنی باید یه سری کارایی انجام بدم و نتایجی بگیرم تا بتونم شروع کنم به نوشتن پایان نامه.فعلا تو این مرحله موندم :-(مه

غزال سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 ق.ظ

منم شب قبل خواب پایان نامه و عقب بودنم و هیچ کاری نکردم رو دیدم و از صبح که پاشدم اعصاب ندارم و بدتر از اون نمیدونم حالا باید چیکار کنم و از کجا شروع کنم. بدی پایان نامه اینه که یه مدت که ولش میکنی کلا روندش از دستت خارج میشه
اما این استرس هم به زودی تموم میشه اصلا نگرانش نباش

آخ غزال دقیقا. یعنی میشه چندماه دیگه بیام بگم تموم شد....
واسه توام کلی دعا میکنم. استرسش صدبرابر بدتر از خودشه

فرناز سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:18 ب.ظ

نمیدونم چرا بعضی وقتا زندگی میره روی دور تند مخصوصا بعد ازدواج. سعی کن یه چند روز برای خودت خلوت کن و به خودت آرامش بده. این روزای زیبا تکرار نشدنین نذار چیزی خرابشون کنه

وای فرناز دقیقا. روزای قشنگ زندگیم داره با کلی استرس و تو غم میگذره :( باید یه کاری بکنم براش

شی چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:22 ق.ظ

بلا بدور عزیزم...ایشالله زودی درس میشه...حدس میزنم مورد بیماریت که بهش برخوردی مثل مامانه منه...مامان من یه ورم بزرگ تو گلوش داشت که دکتر گفت بدخیمه و نودل و رشته ای و از این داستا تا ماکان ازمایش بده و نمونه برداری و جواب جون بسر شدیم...اما خداروشکر فهمیدیم تیرویدشه ....ورم گلووشه خوش خیمه ولی باید مرتب چک بشه و همیشه قرص بخوره... راستش لاندا هی هم به یه بیماری مغزی مشکوک بود که ازمایش داد گویا چیزی نیست اما بازم باید چندجا بره....همه این مشکلا واسه استراسامونهاما خیریت داره ایشالله...اسپند دود کنین عزیزم...

آره شی جان، بعید نیست همین بیماری باشه. حالا من همچنان جواب قطعی رو نگرفتم. زمان لازمه.
انشالله واسه شما هم مشکلی نیست و به زودی حل میشه. حتما. انشالله که به زودی همه استرسامون کم شن و دست از سرمون بردارن

شی چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ق.ظ

اگه وقت ازاد داری یه سر برو کلاس یوگا ...به نظرم خیلی خوبه

به خاطر پایان نامه، هر برنامه جانبی دیگه ای رو قطع کردم. حتی کتاب هم نمی خونم

عسل چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 06:17 ب.ظ

نبینم دپرسیااا لاندا
من همیشه تو رو یه دختر شاد شناختم :) شل بگیر :)))))

آره عسل، باید همینکارو کنم. میدونی فکر کنم به خاطر هورموناس که اینجوریم. بسی بداخلاقم، تاثیر این قرصای هورمونیه

اناماری شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:20 ق.ظ

با سیگما یا دوستی هماهنگ کن کارو پیش ببری.ادم گاهی از ترس و استرس فقط میشنه ماتم کارو میگیره و عمل نمیکنه بهش چون میترسه.استارتو بزن خودش پیش میره

آخه یه مدت استارتشو زدم و جلو رفت، دوباره وقفه افتاد. ولی اندفعه دیگه نباید بذارم وقفه بیفته. فقط نمیدونم این "اندفعه" کی میاد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد