خواستگار


منشی شرکت یهویی باهام صمیمی شد و بهم گفت دوس پسر داری؟ منم گفتم نه، چون موقع مصاحبه هم گفته بودم نه و اینکه کلا هم هیچ وقت سیگما رو دوست پسر خودم ندونستم! چون تعریف ملت از دوست پسر چیزه دیگه اییه. خلاصه ما گفتیم نه و منشی محترم شروع کرد که فلانی تو بخش اجرا، از تو خوشش اومده و گفت که قصدش ازدواجه و خیلی پسره خوبیه و تک بچه س و ماشین و خونه داره و فلان و بهمان! مثه آهو تو عسل گیر کرده بودم که چی بگم؟ خب بسیار تابلوهه که بگم قصد ازدواج ندارم. این یعنی دوست پسر! گفتم حالا یواشکی بهم نشونش بده، ببینم کیه. تو دلم گفتم بعدا سن و اینا رو بهونه می کنم و می پیچونم. نشونش داد. گفتم سنش زیاده! گفت 66یه! گفتم ا؟ خب بیشتر بهش می خوره! بعد شروع کرد از محاسن این گفتن. من قبلش به سیگما اس دادم و گفتم. شاکی شده بود. می گفت دو روز بیشتر نیس رفتی شرکت. اینم شانس ماس! حالا خوبه من تو شرکت با تیپ خیلی ساده با یه رژ کمرنگ و یه رژ گونه کمرنگ میرم و موهام رو هم تو میذارما! گفت سریعا بپیچونش. از قیافه ش ایراد بگیر و اینا. اما بدبخت قیافه ش اصن قابل ایراد گرفتن نبود. منشیه انقدر تابلو بازی درآورد که یارو فهمید بهم گفته. فکر کنید تو چه وضعی واسه بار اول دیدمش. منشی چند بار صدام کرد که بیا اینجا و چون دیده نمیشد من بیخیالش می شدم. پسره رفته بود دسشویی و منشیه صدام کرد که بیا. بدبختو تو بدترین وضع دیدم! خیس از آب وضو! اه خلاصه من به منشیه داغ تر از آش گفتم که الان من تازه اومدم سر کار و تازه هم ارشد قبول شدم و سرم خیلی شلوغه و نمی تونم به این چیزا فکر کنم. البته راضی نشد، اما کار براش پیش اومد و من پیچوندمش. حالا باز برم بهم گیر میده! تا از شرکت اومدم بیرون، سیگمای عصبانی اسم و فامیل طرف رو خواست تا از فیص بوق ببینتش. دیده میگه اینکه خیلی ضایعس قیافه ش (بنده خدا اصن ضایع نبود ها ) خلاصه سیگما کلی شاکی شد که من چرا درست و حسابی قضیه رو تموم نکردم! بعد هم گفت رفتی خونه سریع برو فیص بوق ببین همینه یا نه. منم رفتم دیدم، خودش بود. از اطلاعات پروفایلش بهونه اصلی رو گیر آوردم. تحصیلاتشو دوس نداشتم. فکر کنم لیسانس باشه، اما به هر حال دوس نداشتم! حالا منشیه گیر بده همینو می گم. حالا باز خوبه تو واحد خودمون نیس که دم به دقیقه ببینم طرف رو!

داستان رو واسه بتا تعریف کردم، کلی خندید به واکنش سیگما که چقدر الکی از طرف بد گفت

الانم در آستانه پنجمین سالگرد آشناییمون که 4 روزه دیگه س و قرار بود جمعه بریم پیشواز و جمعه جشنش رو بگیریم، سر مسایلی شدیدا زدیم به تیپ و تاپ هم و روابط نابوده! امسال به جای کیک، خرما می خوریم!

نظرات 2 + ارسال نظر
انه پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ب.ظ http://asheghanebato.blogfa.com

وای لاندا جون این قضیه خواستگاراومدن روخوب میفهمم واینکه هی بخوای بپیچونی وطرف ول کن نباشه وادم حرص بخوره وبه عشقش فکرکنه

آره، اونم وقتی یه نفر کاسه داغ تر از آش میشه!

asal شنبه 11 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ

لاندا:(
خواستگار:(
قشنگ میفهمم چی میگی
خب اونم شرایط روحیش خوب نبوده کارتون به بحث کشیده دیگه
لابد تو دلش فکر میکنه تو از خواستگاره خوشت اومده و میخوای بری:| که اینجور باهاش قهر کردی

نه عسل. داستان زیاد سر این نبود. من خواستگاره رو پروندم کامل. هرچند طرف راضی نشده، اما به سیگما اطمینان دادم که اگه سیگما هم تو زندگیم نبود، جواب من به همکارم منفی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد