مقدمات سفر

سلام سلام. چطورین؟ ببخشید انقدر دیر اومدم. خیلی سرم شلوغه این چند وقته. یلداتون مبارک. با کلی تاخیر. بریم سر تعریفیا.

اون روز چهارشنبه انقدر سرم شلوغ بود که اصلا فرصت نکردم سرچ کنم. عصری که رفتم خونه میخواستم بعد از مدت ها یه کم درس بخونم. یه ساعتی خوندم و بعد همون وسط حال، خوابم برد. آخه همسایه بالایی ها نبودن و آرامشی تو خونه حاکم بود. وقتی سیگما اومد بیدار شدم. شامش رو دادم و نشستیم با هم فیلم عروسک آنابل رو دیدیم. بازم ترسناک با برقای خاموش. گرخیده بودم. تا نصف شب دیدیم و خوابیدیم.

پنج شنبه شب نامزدی دعوت بودیم. نامزدی دوست سیگما که دوست منم بود و دوست دخترش رو هم 5 سالی هست که میشناسم و باهاش دوستم و واسه دعوت کردن به من زنگ زده بود و دعوتمون کرده بود. صبح 9.5 بیدار شدیم و قرار بود سیگما با بابای من برن دنبال کابینت واسه خونه ییلاقی. دیگه تا سیگما دوش بگیره و حاضر شه من یه دستی به سر و روی خونه کشیدم و با هم رفتیم خونه ماماینا. وقتی رسیدیم سیگما و بابا رفتن و من و مامان هم کلی حرفیدیم و بتا اینا هم اومدن. کلی با دخملاش بازی کردم و نهار خوردم و رفتم حمام. همه خوابیدن و ساعت 3 من رفتم آرایشگاه، سر کوچه مامانینا. قبلیا رفته بودن و یکی دیگه اومده بود جاشون. من فقط میخواستم موهامو کرلی کنم و دیگه همه بلدن اینو دیگه. مهم نبود که میشناسمشون یا نه. موهامو فر کرد و پوش هم داد و اوکی بود. گفتم برام مژه مصنوعی هم بذار. یه مدل خیلی نازکش رو انتخاب کردم که طبیعی باشه. از صحبتاشون فهمیدم که چسب مژه ندارن و کلی گشت و بعد آورد بچسبونه. دیدم خیلی بوی بدی میده و وقتی هم چسبوند دستش خورد به گونه م و چسبید! حس کردم چسب قطره ایه. چشممو باز کردم و سووووختم! شاکی شدم دوییدم شستم و اومدم باهاشون دعوا کردم. که وقتی چسب نداری واسه چی یه چسب دیگه میزنی. دیگه یارو قسم و آیه که نه چسب مژه بوده و از این زدم و اینا. گفتم سریع پاکش کن و اصلا نمیخوام بزنی. زیاد نتونست پاک کنه و من دیگه سریع رفتم خونه. گونه م ملتهب بود ولی تونستم چسبای پلکم رو بکنم و با سیگما بریم خونه. تا راه افتادیم بارون شروع شد و ترافیک شد و 1 ساعت تو راه بودیم تا خونه! 6 رسیدیم خونه و عروسی کجا بود؟ 4باغ کرج! هر چی تو گوگل مپ و ویز چک می کردیم میدیدیم 2 ساعت راهه. سیگما گفت از صبح داره رانندگی می کنه و دیگه حوصله رانندگی نداره و با دوستاش بریم. منم دیدم بهتره. چون دوتایی تو ماشین تو ترافیک اعصابمون خورد میشد. دیگه رفتم خودم آرایش کردم و سیگما تازه داشت لباساشو اتو میزد. خلاصه من یه کم قبل از سیگما حاضر شدم. پیرهنم آستین دار سبز پلنگی! بود با دامن مشکی که با چکمه بلند مشکی پوشیدم. پالتو قرمزه م رو پوشیدم و رفتیم پایین تو ماشین آرش. آرش گفت بنزین نداره. ساعت 7.5 بود!!! تا بریم بنزین بزنیم و دوستش پرستو رو برداریم و بیفتیم اول جاده ساعت 8:15 شده بود! انقدررررررررررر ترافیک بود که نابود شدیم. 10:20 رسیدیم بالاخره! استخون درد گرفته بودیم تو ماشین. وقتی رسیدیم عروس داماد داشتن کیک می بریدن و میزها رو هم جمع کرده بودن که شام بدن. ما هم گرسنه بودیم حسابی ولی از شام هم خبری نبود. دیگه کیک بریدنشون که تموم شد رفتیم با عروس داماد سلام علیک کردیم. پسرا فحشو کشیدن به داماد که آقا اینجا کجا بود نامزدی گرفتی؟ J) البته به شوخی دیگه. بیشتر مهمونا، به جز فامیلای عروس که کرجی بودن، خیلی تو ترافیک مونده بودن. خلاصه دیگه یه کم رقصیدیم تا شام رو دادن. بعد از شام هم باز یه دور دیگه رقصیدیم تا 12 که مجبور بودن موزیک رو قطع کنن و به جاش کادوهای یلدای عروس رو آوردن براش و ما هم سر میز خودمون بگو بخند می کردیم و عکس مینداختیم. گیفت برامون آوردن و همه پسرا گیفتاشون رو یواشکی ریختن تو کیف من. اومدم خونه دیدم 11 تا گیفت دارم J)) مراسم 12.5 تموم شد و واسه برگشت به تهران هر کی خودشو انداخت تو یه ماشینی. من رفتم تو بی ام دبلیوی نیما نشستم. سپهر هم اومد نشست. سیگما مجبور شد با محمد بره که تنها نباشه. منم جلو نشستم کنار نیما. سپهر هم عقب. یعنی همیشه قرعه کشی ای ماشینا رو سوار میشیم. تا تهران کلی گپ زدیم با سپهر و نیما. جفتشون خیلی بچه های مثبتی ان. محمد سیگار تعارف کرد بهشون، اینا که برنداشتن. بعد نیما میدونه که من عاشق ورزشم و از دخانیات بدم میاد و اینا. بعد میگه لاندا تا حالا سیگار کشیدی؟ گفتم آره یکی دوباری با سیگما کشیدم ولی خوشم نیومده (سیگما هم سیگاری نیست البته. ولی شاید سالی 10 تا بکشه) بعد هم نیما هم سپهر گفتن که تا حالا حتی امتحان هم نکردن. عاشقشونم. خلاصه 1 ساعتی تا تهران راه بود که برگشتیم دم خونه ما و سیگماینا هم اومدن و دیگه خدافظی کردن و رفتیم بالا. ساعت 2 بود و زودی خوابیدیم.

جمعه، 30 آذر، 7.5 صبح بیدار شدیم و سیگما منو رسوند به کلاسم و خودش رفت شرکت خودشون. از شانسم از 8 تا 4 عصر کلاس داشتم! دوجای مختلف. ظهر تپسی گرفتم رفتم جای دوم کلاس. خوب بودن کلاس ها. بهشون گفتم من هفته آینده نمیتونم بیام کلاس و یکیشون قرار شد که تشکیل نده! حال داد. گوشیم شارژ نداشت. به سیگما اس دادم که بیاد دنبالم و گوشیم خاموش شد. راس 4 سیگما اومد و سوارم کرد و رفتیم خونه. خودش رفت بنزین بزنه و کیک یلدا بخره. تا برگرده من یه چرت خوابیدم. خیلی خسته بودم. اومد و حاضر شدیم که بریم خونه ماماینا. زود رفتیم که به ترافیک نخوریم. من یه پیراهن سبز پوشیده بودم و سیگما یه پیرهن هندونه ای با پاپیون قرمز و ژیله مشکی. رفتیم خونه ماماینا و فقط مامان و بابا بودن. یه کم حرف زدیم و چای خوردیم و بعد چون بقیه نیومده بودن، من و سیگما رفتیم رو تخت من یه چرت خوابیدیم. حدود 1 ساعتی خوابیدیم تا داداشینا اومدن. میخواستن دو جا باشن یلدا رو. اول خونه بابا و بعد برن خونه بابای عروس. واسه همین دیگه افتادیم رو دور تند. من پارچه ساتن نارنجی رو اتو کردم و تو این فاصله بتا اینا هم اومدن. انداختم رو میز و سماور طلایی مامان رو آوردم و کلی خوراکی های خوشمزه که بیشترش رو خود مامان درست کرده بود. از این مسقطی نارگیلیا درست کرده بود با گردوی سرخ شده و دنکوب! دنکوب یه شیرینی طور خوشمزه س که ما صدسال پیشا میخوردیم و خیلی وقت بود نخورده بودیم. موادش برنج خیس خورده (نپخته) و گردو و شکره. سیگما هم خیلی خوشش اومد و 3-4 تا خورد. دیگه کلی عکس انداختیم با میز و من تل هندونه ای تیلدا رو هم گذاشتم رو سرم و یه عالمه عکس انداختیم. بعد هم هول هولکی سبزی پلو ماهیمون رو خوردیم و بازم هول هولکی کیک خوردیم. 9.5 داداشینا رفتن. دیگه سیگما گفت که حالا که همه کار رو کردیم ما هم بریم خونه مامانبزرگمینا که همه اونجا جمعن. من گفتم مامان آمپول ویتامینم رو بزنه و فال حافظ گرفتیم و رفتیم خونه مامانبزرگ سیگما. تهران انقدر خلوت بود که نگو. خیلی زود رسیدیم. خاله هاش هم بودن. همه خیلی خوشحال شدن. دیگه 2 ساعتی هم اونجا بودیم تا 11.5 اینا که رفتیم خونمون و یه کم با هم پوییدیم و خوابیدیم. تمام این 3 تا یلداهایی که بعد از ازدواج داشتیم، همشون هر دوجا رو رفته ایم. خانواده ها دوس دارن همه بچه هاشون باشن. آهان راستی. اینو نگفتم. پ عقب افتاده بود و دیگه کم کم داشتم نگران میشدم. اون شب یه بیبی چک استفاده کردم که جوابش منفی بود. البته میدونستم ها. ولی گفتم مطمئن شیم دیگه. نکبت پ میخواد سفر منو خراب کنه 

شنبه 1 دی، سیگما من رو رسوند شرکت. انقدر کار داشتم، انقدر کار داشتم که حتی نمیرسیدم چای بخورم. دلم میخواست تایمم خالی شه که بتونم یه کم سرچ کنم. یه همکار خارجی داریم که گاهی میاد. دوبی کار می کنه. از شانس خوبم اومده بود. ازش راهنمایی گرفتم و چون یه عالمه سیم کارت داشت، یکی از سیم کارتای اماراتیش رو داد بهم. بسی حال کردم. یه کم اطلاعات گرفتم ازش ولی خب خیلی کارا نبود. عصری با تاکسی رفتم خونه و لباسا رو ریختم تو ماشین و خوابیدم! یه ساعتی خوابیدم تا با بوق ماشین لباسشویی بیدار شدم. دیدم سیگما هم اومده. اون رفت لباسا رو تو بالکن پهن کرد و منم رفتم حمام. سریع اومدم بیرون و داشتم حاضر میشدم که عروس پریشب زنگ زد ازمون تشکر کنه که با این همه سختی رفتیم و اینا. خیلی خوشحالم براشون که به هم رسیدن بالاخره. دیگه یه کم باهاش حرف زدم و در حینش حاضر شدم و رفتیم خونه مامانینای سیگما که خدافظی هم کرده باشیم. یه کم هم اطلاعات از گاما اینا گرفتیم در مورد دبی و شام خوردیم و 10.5 رفتیم خونمون خوابیدیم.

یکشنبه 2 دی، باز با سیگما رفتم شرکت. پ شدم بالاخره! بازم کلی کار داشتم و هیچی نتونستم سرچ کنم. فقط یه سفرنامه خوندم. عصری سیگما اومد دنبالم و رفتیم خرید و بعدشم رفتیم خونه. واسه خودم سوپ درست کردم و شام سیگما رو هم گرم کردم و شام خوردیم. بعد دیگه رفتم همه لباسامو آوردم که ست لباس درست کنیم واسه سفر. یه خروار لباس انتخاب کردم واسه 4 روز!  چمدون رو هم آوردیم وسط که بچینیم یه کم ولی دیگه وقت نشد. همش داشتیم لباس انتخاب می کردیم. دیگه 11 خوابیدیم.

دوشنبه 3 دی، میخواستم صبح زود بیام شرکت ولی سیگما گفت بریم بانک ارز مسافرتی بگیریم. رفتیم و گفت 11 صبح بیاید. الکی نشد زود بیام شرکت. حالا عصر باید یه ساعت مرخصی بگیرم. چون میخوام برم خونه مامانینا که هم خدافظی کنم و هم یه سری وسایلمو که میخوام ببرم سفر از خونه مامانینا بیارم. خوبی امروز این بود که یه کم سرم خلوت تر بود و تونستم سرچ کنم و کلی اطلاعات به دست آوردم. از میلو هم متشکر واسه وویساش و راهنمایی های خیلی خوبش. فکر کنم خیلی به درد بخوره.

خب من از شما هم خدافظی کنم چون میدونم که دیگه وقت نمیشه پست بذارم و بیام اینجا. انشالله 4شنبه صبح میریم. سعی می کنم تو اینستا حضور فعال داشته باشم. دوستتون دارم