سومین سالگرد عقد

سه سال گذشت از عقدمون. از ثبت رسمی احساسمون نسبت به هم... از ثبت تعهدمون... بعد از 6 سال و 10 ماه که بدون ثبت با هم مونده بودیم، با خانواده مون، تو یه روز خوب و خوشگل رفتیم و دوست داشتنمون رو رسمی کردیم. یادش بخیر آقاجانم هم بود. ده روز قبل از عقد، بی هوا پامو گذاشته بودم رو یه زنبور و نیشم زده بود. دردش عجیییب زیاد بود. میزد به استخونام. کف پام رو زده بود ولی داشتم از زانودرد می مردم! فکر کنم زهر عقرب داشت. پام باد کرد و باد کرد و باد کرد. شبیه دادلی شده بودم تو هری پاتر. البته فقط پام. نمیتونستم زمین بذارمش. حالا این وسط استرس هم داشتم که تا روز جشن خوب بشه پام. چند روز قبل از عقد، آقاجان اومد خونمون. وقتی دید می لنگم خیلی ناراحت شد. گفت پاتو بذار زمین، چرا اینجوری راه میری. براش توضیح دادم و رفتم. دوباره که اومدم دیدم خیلی ناراحته واسه پای من. گفت چرا باد کرده و نگران بود. گوشش خیلی سنگین بود. خب 95 سالش بود. فهمیدم که توضیحاتمو متوجه نشده. فکر می کرد یه مرض بدی گرفتم که نمیتونم پام رو بذارم زمین. روی کاغذ براش نوشتم که زنبورپامو  زده. دستاشو برد بالا و خدا رو شکر کرد. گفت آخیش. فکر کردم یه چیز بده. زنبور اشکال نداره. زود خوب میشه. الهی بگردم براش. دلم تنگ شد واسش. روز نامزدیم خونه دایی اینا بود. حالش زیاد خوب نبوده گویا. بهش اصرار کردن که واسه عقد با ما نیاد محضر و فقط مستقیم بیاد سالن واسه جشن. ولی گفته بود نه، میخوام ببینم عقد بچمو، کادومو بهش بدم. شاید دیگه واسه عروسیش نباشم... و همین هم شد. واسه عروسیم دیگه نبود... نوه 12م بودم بین 21 تا، ولی میدونستم دوستم داره، شاید یه کم متفاوت از بقیه... خب دل به دل راه داشت. اومد واسه عقدم. خدا رو شکر خوب بود حالش. دستمو گرفت بوس کرد. نذاشتم. دستشو گرفتم بوس کردم. فیلمبردار ثبت کرده این لحظه ها رو... وسط عقد هم که ما دیرمون شده بود ولی عاقد ول نمی کرد، آقاجان هم که گوشش سنگین بود و با سمعک یه حدودی از حرفا رو میشنید، یهو گفت این چی میگه؟ عاقد رو میگفت. هممون خندیدیم. فیلممون باحال شده. 50 روز بعد از عقدمون، شب عاشورا، آقاجان حالش به حدی بد شد که رفت اتاق احیا... بعد با دستگاه نفس کشید تا دو روز بعد که دیگه واسه همیشه ترکمون کرد... روحت شاد آقا جانم...
نظرات 9 + ارسال نظر
الهه چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 11:00 ق.ظ

الهی با خوندن این پست بارونی شدم.
روحشون شاد. البته اینو می دونم که آدمهایی که قلب مهربونی دارند و عمر طولانی و با عزت اینها به خدا در دنیا نزدیکترند پس اون دنیاشون هم آبادتره.
در ضمن لاندا جونم باز هم تبریک، در کنار هم خوش باشین.

آخی ببخشید ناراحتتون کردم. خودمم پشت میزم حین نوشتن پست، کلی گریه کردم به یادش
چقدر خوب بود جمله دومت. ایشالا که همین طوره.
بازم مرسی عزیزم. خوشحالم کردی

فرناز چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 12:25 ب.ظ

آخی خدا رحمتشون کنه اشک تو چشمام جمع شد. حتما روحشون مواظبته

ببخشید ناراحتتون کردم. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

ماهی چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 01:21 ب.ظ

روحش شاد عزیزم... من هم یاد پدربزرگ مهربونم افتادم... ای کاش بود... واقعاً عزیزن...

ممنونم. ای جان... آره واقعا کاش بودن...

سارا س چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 03:16 ب.ظ

وای لاندا جونم نمیدونی چقدر گریه کردم با این پستت خدارحمتشون کنه براشادی روحشون حتما فاتحه میخونم خیلی ناراحت شدم نور به قبرشون بباره.
لاندای خوشگلم ساگرد عقدتون هم مبارک باشه عزیزم انشاالله سالیان سال در کنار هم خوشبخت و شاد وسلامت باشید میدونی که خیلی دوستت دارم براهمین همیشه از خدا بهترینها رو برات میخوام.

عزیز دلم وای ببخشید، نمیخواستم ناراحتتون کنم. ببخشید. خیلی ممنونم که فاتحه میخونین براش. خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. علی الخصوص پدر و مادر.
خیلی ممنونم ازت

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 08:47 ب.ظ

روحش اد ، لاندا یعنی نه ساله با هم هستید ؟ یه کم ترسیدم چون احساسا می کنم از هم دلخورید این روزها و بعد میگم زیر یه سقف بودن اینقدر سخته ؟

داره میشه 10 سال. جدی نوشته هام حس دلخوری میده؟ اصلا اینجوری نیست، الان خیلی صمیمی و خوبیم با هم. تازه کلی هم تو دوران عاشقی هستیم. در این حد که سر کار دلم براش تنگ میشه و میرم عکساشو میبینم یا اون یهو بهم تکست میده که چقدر دلتنگتم...
زیر یه سقف بودن اولش یه کم سختی داره، ولی بعد باز مثل قبل عشق و عاشقیه پررنگ میشه...

رابعه چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 11:38 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه یاد بابام افتادم.

آخی عزیزم. شرمنده همتونو ناراحت کردم

تیلوتیلو پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 03:56 ب.ظ

کیک خوشگلت را دیدم
به به
مبارک باشه
خدا رحمت کنه آقاجانت را ... بقای عمر خودت و عزیزانت

مرسی تیلو جان. ممنون

رویای ۵۸ پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 05:39 ب.ظ

سالگرد عقدتون مبارک

مرسی عزیزم

میلو شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 06:13 ب.ظ

اشکم درومد دختر....نمیدونم تبریک بگم سالگرد عقد رو یا رفتن پدربزرگت رو تسلیت مجدد!

آخی ببخشید ناراحت شدی. جفتش مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد