پاییز...

سلام. چطورین؟

خیلی وقته ننوشتم. یه کم دلسرد شدم از اینجا. انگار دیگه راحت نیستم واسه نوشتن. البته احتمالا این داستان خیلی قدیمی تر از این حرفاست، ولی خب الان من فهمیدم...

بگذریم. من که راضی نیستم اونی که من رو در دنیای واقعی میشناسه، بخونه اینجا رو. دیگه بقیه ش با خودش و خدای خودش. 

خب من غذای کمکی دلتا رو شروع کردم. از 5.5 ماهگی. فرنی بدون شیر بهش میدادم. پوره سیب زمینی. حریره بادوم. تقریبا هیچ کدوم رو خوب نمیخورد. چند روز قبل از 6 ماهگیش رفتیم سفر با خانواده سیگما. برای اینکه روحیه هممون عوض بشه. یه سفر 3 روزه به نمک آبرود. هوا فوق العاده بود. بارونی و حسابی آب و هوا عوض کردیم. سرد هم بود البته. کلی کاپشن  و لباس گرم برای دلتا برده بودم. خب تو خیلی از لحظات همه گریه شون می گرفت. مامان سیگما که خیلی بیشتر. با هر آهنگی یا هر منظره ای یاد بابا میفتاد و گریه... ولی با این حال خیلی برای روحیه شون خوب بود. 

فرداش، روز تولد 6 ماهگی دلتا بود، تعطیل بود و ما از قبل کیک سفارش داده بودیم و آتلیه رزرو کرده بودیم. رفتیم عکساش رو گرفتیم و از همون عصرش، آبریزش بینی دلتا شروع شد! حالا باید فرداش میرفتیم واکسن 6 ماهگی میزدیم! هیچی دیگه رفتیم بهداشت و گفت چند روز صبر کنید و بعد بیاید. دلتا شدیدا بی اشتها هم شد و قشنگ لاغر شد باز. ای خدا! دکترش هم هنوز نیومده بود مطب! 3 هفته نبود. کرونا گرفته بود. خلاصه هفته بعدش رفتیم دکتر و معاینه کرد و گفت عفونت نداره. دو روز صبر کنید و بهتر که شد بعد واکسن رو بزنید. باز صبر کردیم آبریزشش بهتر نشد که بدتر هم شد. ولی هییییچ علامت دیگه ای مثل تب یا سرفه اینا نداشت. فقط بی اشتهایی. و اینکه از پریروز بدنش شروع کرده به دونه زدن. جوش های ریز روی دستاش باز زیاد شده یهو. بی قراریش هم زیاد شده. فهمیدم حساسیتشه باز. حساسیت به پروتئین گاوی. سرچ کردم دیدم این حساسیت آبریزش بینی هم میاره! و احتمالا آبریزشش از همینه وگرنه سرماخوردگی بعد از 2 هفته دیگه خوب میشد آبریزش. دیگه از دیشب دوباره رفتم شیرخشک ضدحساسیت براش گرفتم. آخه قبلا دیگه خوب شده بود و من شیرخشک معمولی بهش میدادم. (نمیدونم گفته بودم یا نه که دیگه شیر من رو خیلییییییی کم میخوره. تقریبا یه وعده تو روز!) حالا انگار شیرخشک شماره 2 که بعد از 6 ماهگی شروع کردم براش، پروتئین گاویش بیشتره یا هر چی که دوباره اینجوری شده دخترکم. حالا از دیشب شروع کردم به شیرخشک ضدحساسیت دادن. این مدت سوپ رو هم براش شروع کرده بودم که اصلا علاقه ای نداشت. کلا بی اشتها شده بدجور. با سر خوردم تو دیوار در زمینه غذا دادن. با اشیاق روزی سه بار براش آشپزی می کردم. همش خورد تو دیوار...

کلا اوضاع زندگیمون به هم ریخته. حال روحی سیگما هم خوب نیست. بیشتر وقتا داره غصه میخوره. زیاد حال و حوصله نداره. بی قراریای دلتا عصبیش می کنه. منم که ناراحتم از حال الان دلتا. هی به هم میپیچیم. خلاصه اوضاع شدیدا قمر در عقربه. 

از اونور هم صاحبخونه نامردمون هنوز 3 ماه مونده بود به قرارداد، گفت یا رهن کامل سال بعد که 80 درصد گرون کرده و خب نداریم انقدر روش بذاریم، یا اینکه بلند شید که پسرم میخواد بیاد بشینه! این در حالیه که پارسال که من باردار بودم و اینجا رو اجاره کردیم، قول داده بود که ما چند سال بشینیم...  من اصلا نمیتونم برای سال سوم پاشم دنبال خونه بگردم... از توانم خارجه اسباب کشی با بچه کوچولو تو این اوضاع 

راستی عمر آشناییمون 13 ساله شد...

نظرات 12 + ارسال نظر
رابعه پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام لاندا جون امیدوارم حال روحیتون بهتر باشه آقای سیگما خب حق داره چون پشتوانش رو از دست داده پدریه ستون بزرگه تو زندگی این برای ما که یه دفعه باباهامون پر میکشن میرن سخته برای شما هم سخته چون هم بچه داری هم یه همسر غمگین و مشکلات دیگه که کمابیش خودتون اشاره کردین از خدا میخوام که دل آقای سیگما آروم بشه دل ایشون که آروم بشه کلی از معضلات حل میشه

آره واقعا. داغ خیلی بزرگیه. نبود پدرش خیلی حس میشه. برای من که انقدر سنگینه، برای خودش چیه دیگه...
خدا پدر شما رو هم رحمت کنه.
خیلی ممنونم

آبگینه جمعه 14 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:58 ق.ظ http://Abginehman.blogfa.com

شش ماهگی دختر گلمون مبارک باشه
چه خوب که سفر رفتین. زمان لازمه بار غمشون کمتر بشه
چرا صابخونتون اینمدلی کرد با بچه کوچک سخته اسباب کشی

مرسی عزیزم
اره واقعا زمان لازمه. باید دوره سوگ بگذره
نمیدونم خیلی نامردی کرد

نوشین جمعه 14 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 02:01 ق.ظ

سلام، عزیزم امیدوارم حال دلتا و همسرتون خوب بشه، خیلی برای دلتا ناراحتم طفلی، چرا اوضاع اینجوری میپیچه بهم؟ ان‌شاالله تهش خیره، من واقعا بهم ریختم بااین توصیفی ک کردی، بچه کوچیک و حال روحی نامناسب همسر خدا بهت توان بده، از آشپزی برای دلتا ناامید نشو

قربونت عزیزم. دعا کنید اوضاع بهتر شه
غذا بخوره لااقل

هدا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 02:06 ق.ظ

لاندا جون،
من همیشه می خونمت، و باز هم تسلیت می گم بابت پدرهمسر. فقط خواستم بگم که زندگی عاطفی زن و شوهر بعد از بچه خیلی تغییر می کنه، مخصوصا یک سال اول اینقدر که بچه دردسر داره. ما هم خیلی رابطمون تغییر کرد. ولی حتما ی تایم هایی پیدا کنین و بچه رو بسپار به خانواده و دوتایی با هم وقت بگذرونین وگرنه کم می یارین♥️

مرسی عزیزم. خیلی سخته بچه داری واقعا

عابر جمعه 14 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام. در مورد قسمت اول صحبتت به فرض اینکه یه آشنایی اینجا رو بخونه بعید میدونم با این جور اسم گذاشتن بفهمه شما کی هستی دوم اینکه من هیچ وقت چیز بدی ازت نشنیدم که بخوای نگران باشی البته به هر حال اگر معتقد باشه ،بعد خوندن (راضی نیستم) قطعا دیگه نمیخونه، در مورد غمتون واقعا نمیدونم چی بگم خودم شبیه تابع سینوسی بودم و هستم هنوز بعد از گذشت یکسال مثلا همین دیشب که هوا بارونی بود فکر میکردم کاش بابام رو توی تاریکی کوچه ببینم حتی رفتم پشت پنجره و نگاه کردم تا این حد بی منطق ، البته کوچولوتون به کمکتون میاد راستی این تعویض خونه هم توی این موقعیت عدو شود سبب خیرِ چون ذهنتون مجبورِ بره یه جای دیگه سخته ولی فکر کنم براتون بد نباشه. ببخش پر حرفی کردم

بالاخره از همزمانی اتفاقات مثلا همین فوت پدر سیگما یا به دنیا اومدن دلتا، بالاخره متوجه میشه آشنا.
واقعا امیدوارم با راضی نبودن من دیگه نخونه
عزیزم. تسلیت میگم بهتون. خیلی داغ بزرگیه. من از سیگما انتظار ندارم ناراحت نباشه.
وای نه همینجوری ذهنمون صدجای دیگه هست. اسباب کشی نه واقعا

ویرگول جمعه 14 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:00 ب.ظ http://Haroz.blogsky.com

ایشالا که هر روز بهتر و بهتر بشید. باید زمان بدین به خودتون. یه طوفان بزرگ اومده بود تو زندگیتون و واقعا زمان می خواد تا بشه به همه چی سر و سامون داد و متاسفانه با از دست دادن یه عزیز هیچ وقت هیچی مثل قبل نمیشه
خیلی مواظب خودت باش. به تو این وسط بیشتر از همه سخت می گذره و فشار زیادی روته. ولی محکم باش، تو ستون خونه و خانواده ایی عزیزم.

مرسی ویرگول جان. اره واقعا طوفان بود.
کاش بتونم محکم باشم

فرناز شنبه 15 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:02 ق.ظ https://ghatareelm.blogsky.com/

در مورد غذا نگران نباش بچه ها انقدر بالا پایین دارن تو این زمینه بعدم در نهایت دستت میاد که چی دوست داره و بهتر میخوره. سیگما هم واقعا حق داره سال اول خیلی سخت میگذره سالهای بعد کم کم راحتتر میشه. امان از صاحبخونه نامرد، امیدوارم مشکلاتت حل بشه

ایشالا همینطوره. دوس دارم زودتر غذاخور بشه
مرسی

ارغوان شنبه 15 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام لاندا جون خوبی؟ مشتاق خوندن وبلاگت بودیم این مدت. امیدوارم این حس بد و ناامنی زودتر رهات کنه یا راه دیگه ای برای نوشتن پیدا کنی. باور کن همون روزانه نویسی کلی حالتو بهتر خواهد کرد وقتی این مدت این همه تحت فشار و ناراحتی و غم و خستگی بچه داری و ... بودی. امیدوارم دوباره از اون پست های شاد و پر از مهمونی و گردش بذاری برامون از اون کیک های خوشگل و باسلیقت درست کنی. سالگرد آشناییتون مبارک عزیزم.

مرسی عزیزم. امیدوارم هر چه زودتر اون روزا برگرده

ترانه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 02:50 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

شرایط سختیه دلتا جون حق داری . نگرانی برای خونه تو این شرایط، بعد هم وضعیت روحی سیگما و بچه داری هم که سخته مخصوصا موقعی که مریضه.
آرزو میکنم که حال سیگما زودتر بهتر بشه و غم و غصه هاش کمتر بشه.
خونه هم اگر ناچار شدی عوض میکنی. حرف و فکرش همیشه از خودش سخت تره. کارها رو کم کم انجام میدین.
مواظب خودت و دلتا خانم باش.

مرسی عزیزم

غزال شنبه 15 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 05:35 ب.ظ

واقعا شرایط سختیه امیدوارم کنار هم از این موضوع هم عبور کنین. زمان میخواد با داغ عزیز کنار اومدن و پذیرفتنش
این اسباب کشی چی بود این وسط آخه. نگران نباش انشاالله یه خونه خوب و عالی پیدا میکنی و این دفعه تا خونه نخریدین همونجا میمونین

مرسی عزیزم.
خیلی خیلی سختمه اسباب کشی. در دو سال گذشته دوبار اسباب کشی کردم. سومی رو نمی کشم دیگه

فرشته سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام لاندا جون عزیزم قانونا بخاطر کرونا نمی تونند مستاجرها رو بلند کنند وحداکثر اجازه بالا بردن 25 درصد دارند به نظرم اگه جایی پیدا نکردید کوتاه نیاین

قصدمونم همین بود ولی گفته پسرم میخواد بیاد بشینه. اگه بتونه ثابت کنه اولویت با پسرشه!!!

الهام چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:10 ق.ظ

تو نظر قبلی یادم رفت ایمیلم را بگذارم.
Elhamkhastkhodai@yahoo.com

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد