پست عکس دار

سلام سلام. 

سلام شنبه ها یه مزه دیگه ای داره. 

این پست عکس داره، به درخواست دوستان، عکس خریدهایی که انجام دادم رو میذارم تو ادامه مطلب. حالا نه که خیلی خرید کردم 

فیلم Silver Lining Playbook رو دیدیم دیروز. پیشنهاد می کنم ببینید. خیلی دوستش داشتم.

با توجه به اینکه A Star is Born رو هم دوس داشتم، نتیجه میگیرم فیلمای بردلی کوپر رو دوس دارم 

دیروز هوا ابری و بارونی، چقدر دلگیر بود. یه عالمه گریه کردم. یادم افتاد پارسال این موقع، روز پروازمون بود به ایتالیا. چقدررر خوشحال بودم. همون روز تو فرودگاه، پشت گیت که منتظر بودیم، خبرای بنزین 3000 تومنی رو خوندیم. رسیدیم میلان، با مامانینا صحبت کردیم، گفت شلوغ پلوغ شده، از صبح هی اینترنت قطع و وصل میشه. نتونستید تماس بگیرید نگران نشید. و کلا اینترنت و دسترسیمون به ایران قطع شد. البته از تلگرام و کانالای خارجی خبرای تظاهرات رو میشنیدیم، ولی وقتی برگشتیم خیلی اوضاع داغون بود. هنوز اینترنت قطع. اوضاع بی ریخت... بعدشم که دیگه هیچ وقت زندگی عادی نشد. از آبان پارسال تا امسال انگار چننند سال گذشته. دوباره برمیگردیم به روزای خوب؟ 

ولش کن این پست غم و غصه نیست. امروز یه روز آفتابیه. پس شادی میاد جاش. اول صبحی دیجی کالا یه سری از خریدامو آورد. این سری مال بچه نبود، ولی تو سفارشا یه ریسه نور هم سفارش داده بودم، به نیت اتاق بیبی. از صبح دارم با ریسه هه بازی می کنم. عکس جدید هم گرفتم، الان براتون میذارمش 


 

ادامه مطلب ...

هفته 16

سلام. صبح بخیر. چطورین؟

من بدک نیستم. این هفته حال جسمیم بهتر بود. حالت تهوعم خیلی کمتر بود. البته به جز امروز که گلاب به روتون، وسط صبحونه بالا آوردم. از قبلش حالم خوش نبود به سیگما گفتم نمیتونم بیام تو آشپزخونه. چایی رو که دم کردم رفتم بیرون گفتم تو میز رو بچین. یه کم دیر شد صبحونه و شد آنچه شد! هفته 16 هم تمومه و من هنوز منتظر اون روزیم که بقیه میگن یه روز از خواب بیدار میشی و میبینی همه حالت های بدت رفته... یه هفته دیگه هم بگذره، 4 ماهم تموم میشه. 

تو این هفته شبا همش سیگما کار داشته و خیلی خیلی کم باهام پوییده. فیلم هم ندیدیم هیچی. یه شب دیگه کلی گریه کردم. که چرا اوضاعمون اینجوری شد. چرا باید شبا تا دیروقت پای سیستم باشه و اینا. همون شبای اعلام نتایج انتخابات آمریکا بود. واسه من خیلی فرقی نداره کدومشون بشن. در هر صورت ایران بدبخته. یکیشون با شمشیر سر میبره و اون یکی با پنبه. ولی ته دلم دوس داشتم بایدن بشه. لااقل جنگ نظامی دیگه نبینیم تو این برهه از زندگی که همه چیز رو دیدیم. فعلا هم میگن بایدن شده ولی ترامپ قبول نداره و میگه تقلب شده و این رو ثابت میکنه. تجربه نشون داده ترامپ هر کاری که میگه رو میکنه... خدا به خیر کنه...

به مامان گفتم یه موش واسه پیشی دوستم ببافه. انقدر خوشگل شده موشه. البته هنوز خودم از نزدیک ندیدمش.

امار کرونا خیلی ترسناک شده. روزی 10.500 نفر مبتلای جدید داریم تقریبا. خیلیه. دیگه هر کی رو نگاه می کنی یه جوری درگیر شده. یکی از آشناهامونم دیروز فوت شد از کرونا... خدا چقدر باید به خیر بگذرونی همه چیز رو. چرا اینجوری شد؟ خدا کنه این واکسنه راست باشه و بازم خدا کنه برسه به دستمون. اما همینشم فکر کنم کمِ کم یکی دوسال طول بکشه... 

یه روز تو این هفته، دیگه خیلی خسته شدم از خونه موندن. ساعت 4 بعد از ظهر یه بطری آب برداشتم و رفتم بیرون. یه سر رفتم پاساژ نزدیک خونه که کلی برنامه داشتم وقتی اومدیم این محل هی برم. الان 10 ماه گذشته و فقط همین یه بار رو رفتم. اونم ساعتش جوری بود که نصف مغازه ها بسته بودن. هر چند هیچی هم نمیخواستم بخرم و تو هیچ مغازه ای نرفتم. یه دور زدم و 5 خونه بودم. البته سر راه شیرینی فروشی دیدم و رفتم کلی شیرینی تر خریدم. چیز کیک و کیک هوبی و فاج و همه چیزایی که دوس دارم. خخخ. گامبو هم خودتونین. هوس کردم دیگه. گفتم رفتم یه کم کالری بسوزونم، یه عالمه کالری جذب کردم به جاش. 

من همچنان منتظرم هفته ها زود بگذرن. کار جالبی نیست، آدم باید از لحظه هاش لذت ببره. ولی خب وقتی نمیبره باید به گذرشون امید داشته باشه دیگه 

میدونم این پستم انرژی ناک نشد. حالا که نشد بذار اینم بگم و برم دیگه. این هفته که کلی از نبودن های سیگما حرص خوردم، چیزای دیگه ش هم رفته رو مخم. هی بهم گیر میده. لم نده، گودی کمرت رو پر کن کمردرد نگیری. سرتو زیاد خم نکن تو گوشی و لپ تاپ، گردن درد میگیری. زیاد دراز نکش، معده ت به هم میریزه. میوه بخور، شیر بخور هی، غذا بخور، آجیل بخور، ارده شیره بخور، اینو بخور اونو بخور. مگه چقدر جا دارم خب؟ واقعا نمیتونم همه اینا رو تو یه روز بخورم. بازم دارم چاق میشم هی. تازه این وسط باید چیزایی که واسه حالت تهوعم خوبه رو هم بخورم. مثلا اینکه حتما 3 وعده صبحونه نهار شام رو بخورم. لواشک و تخمه لیمویی و آلبالو خشکه هم که دوای دردمن. واقعا دیگه جا ندارم. خلاصه که یه اعصاب فولادین نیاز دارم این روزا. البته اینا رو بهش گفتم گفت دیگه هیچی نمیگم اصن. الان هر چی میگم که فلان جام درد میکنه، میگه خوب میشی ایشالا. دیگه تز نمیده که نباید فلان می کردی خب  اینش هم خوبه هم بد. 

برم به کارای شرکت برسم دیگه. فعلا 




هفته 15

سلام سلام. وقت بخیر. اول هفته مبارک. 

دیجی کالا  2 ساعت پیش خریدای من رو آورد و روزم رو ساخت. اولین سری خریدهای نینی رو انجام دادم. خخخ. یه تخته گچی برای اینکه استیت بارداری و بعدشم نوزاد رو روش بنویسم و عکسای خوشگل بگیرم  کتاب "همه مادران سالمند اگر" و دو بسته پوشک سایز 1 واسه وقتی که بدنیا میاد. کلی کیف پوشک ها رو کردم. خلاصه با اینا سرگرمم. روی تخته نقاشی بارداری کشیدم و هفته 16 رو روش نوشتم و عکس گرفتم از خریداش.  بالاخره یه کم حس اومدنش رو گرفتم. تا الان تو باقالیا بودم 

خب از هفته گذشته بگم که سیگما همش کار داشت. عصرا حوصله م سر میرفت دیگه انقدر پای سیستم بود و کلی فیلم ایرانی نشستم دیدم روی فیلیمو. راستی یه ماهی هست که از نماوا کوچ کردیم به فیلیمو ولی من نماوا رو بیشتر دوس داشتم. روی تی وی که پلی می کنیم، نماوا یوزرفرندلی تر بود. هر چند که جفتشون پر از باگ هستن ولی بازم به نظرم نماوا بهتر بود. دیگه دیدم حوصله م زیاد سر میره، شب عید خونه مامانینا بودیم، به سیگما گفتم وسیله میبرم که بمونم چند روز.

و اینکه بعله، دوازدهمین سالگرد آشناییمون هم بود که به رسم هر سال، دوشنبه، وسایل پیک نیک برداشتیم که بریم همون پارکی که 12 سال پیش توش سیگما بهم پیشنهاد داد، کیک بخوریم و تجدید میثاق کنیم. رفتیم ولی پارکمون بسته بود به خاطر کرونا! ببین چه روزایی رو دیدیم ها. پارک هم مگه بسته میشه آخه؟ مجبور شدیم بریم یه پارک نزدیکش. زیرانداز انداختیم. یه مجسمه نوزاد داشتم که شرت و کلاهش آبی بود. قبلش اون رو با لاک، صورتی کردم که نینی دختر باشه و این مجسمه رو گذاشتم رو کیک و کلی عکس انداختیم. بعدشم با نسکافه خوردیمش. کلا 1 ساعت نشد اونجا بودیم ولی کلی روحیه م رو عوض کرد. 

رفتیم خونه مامانینا و به مناسبت عید، برای اولین بار نون خامه ای درست کردم. ماسوره دقیقش رو نداشتم و واسه همین یه کم کوچولو شدن شیرینی ها. ولی مزه شون خوب بود. توش رو هم خامه زدم و نون خامه ای واقعی شد. شب هم که سیگما برگشت من موندم همونجا. رو تخت مجردی ولی خوابم نمیبرد که. اولا که گرمم بود همش، ثانیا که تخته هم زیاد صدا میداد. تو این چند سال انقدر نوه ها رفتن روش که به جیر جیر افتاده. حالا باید بگم سیگما یه نگاهی بهش بندازه و پیچ میچش رو سفت کنه. 

شب دوم هم باز خوب خوابم نبرد و بعد دیگه به سیگما گفتم بیا دنبالم که شب سوم خونه خودمون بخوابم. خخخ. فقط خوبیش این بود که چون بتاینا خونه بغلی مامانینان، روزی 2-3 ساعت بچه هاش میومدن، فیضشون رو میبردم و دیگه وقتی قرار بود اذیتاشون بولد بشه، میرفتن. خخخ. خلاصه بد نبود ولی خب چون حال خودم از داخل خوب نیست، اونجا هم خیلی فرقی به حالم نداشت. عصر به بعد حالم ملکوتی میشد باز. این بود که زود برگشتم. خوبیش این بود که یه سری غذاها رو که خودم نمیتونم درست کنم اونجا خوردم و یه قابلمه پر هم تاس کباب گرفتم آوردم خونه. خوش به حالم شد حسابی. این دو روز آخر هفته هم دخل تاس کباب رو آوردیم. یه وعده هم از بیرون غذا گرفتیم. (من دیگه خیلی نمیتونم غذای بیرون بخورم. به جز مضر بودنش، حالم بد میشه اصن. اینه که فقط یه اسلایس پیتزا میخورم و بقیشو خودم با چیز فرایز اینا (سیب زمینی پنیر) سیر می کنم. میدونم اونم مضره ولی خیلی خوب بهم میسازه. خخخ) خلاصه که در غصه بودم که غذاهامون تموم شد که مادرشوهر مهربان زنگید که فردا براتون دو نوع خورش درست می کنم، سیگما بیا ببر. هورررا. دیگه رفتم رو ابرا. خدا نگهشون داره. 

این شبا اگه سیگما پایه باشه خیلی فیلم میبینیم. یه لیست فیلم جدید گرفتم و بعد از سریال دارک، دارم دونه دونشو تیک میزنم. فیلمایی که تو این هفته گذشته دیدیم اینا بود:

Gifted که به نظرم خیلی معناگرا و قشنگ بود. پر از حس های خوب شدم از دیدنش.

NightCrawler  و The Girl with Dragon Tattoo که میستری طور بودن و دوستشون داشتم. بقیشونم یادم نیست. خخخ. 

سندروم بارداری کرونایی!

سلام سلام. 

صبح آخر هفتتون به خیر. علی رغم رسم اینجا که معمولا آخر هفته ها پست نمیذاشتم، الان دلم خواست پست بذارم. 

خب من این مدت که خونه موندم، روزام خیلی تکراری و مسخره شده. ورزش هم که نمیتونم بکنم. یه پیاده روی میرفتم که اونم از وسطای مهر دیگه خورد به هوای سرد و بعدشم آلودگی شدید هوای تهران، دیگه بیخیال شدم. موندم تو خونه. خونمون هم مدلش دراز نیست که بشه راحت پیاده روی کرد، قبلا حالت 8 انگلیسی پیاده روی می کردم، ولی الانا میترسم سرم گیج بره و بیفتم. کلا هم که روزا دورکاری دارم وقت نمیشه، از عصر به بعد هم حالم بده. خلاصه که هیچی. روزای تکراری مسخره. فقط این وسط گاهی آخر هفته ها میرفتیم ییلاق که خوب بود برام. 

تنها کاری که میکردیم این بود که خونه رو تمیز و مرتب نگه داریم که حالا که بیشتر روزا تو خونه ام و به در و دیوار نگاه می کنم، حالم از کثیفیش بد نشه دیگه. انصافا هم موفق بودیم تو تمیز نگه داشتنش. سیگما هم خیلی کمکم کرد. 

دیروز دیدم اینجوری نمیشه، رفتم پرده های پذیرایی رو دادم کنار، کلی نور اومد تو خونه. نمیدونم چرا تو این مدت این کار رو نمیکردم! قشنگ انرژی گرفتم. یه گلدون لوتوس داشتیم که گلدونش بهش کوچیک شده بود. با سیگما تصمیم گرفتیم عوضش کنیم. تو گلدون جدید خیلی بهتر شد. بعدشم گفتیم بالکن رو بشوریم. البته سیگما دیگه. من تشویقش می کردم. بالکن رو شست. همه گلدونای بالکن رو هم شست و تر و تمیز کرد. خیلی انرژی گرفتیم. منم هفته پیش یه کدوحلوایی خریده بودم که باهاش خونه رو تزیین کنم، رفتم هر چیزی که مربوط به پاییز بود رو آوردم و یه دکور گوشه میز چیدم. البته خیلی چیزا کم دارم. برگ و میوه کاج و بلوط و اینا میخوام. حالا روزای بعد تهیه ش می کنم. 1.5 ماه قراره این دکور اینجا باشه  با این کارا سعی کردم یه کم روحیه بدم به خودم. یه کم رنگ به خونه اضافه کنم. نمیخوام افسرده شم. 

دنبال کلاسای یوگای بارداری هم هستم. بهم گفتن باید غربالگری دوم رو برم و اگه مشکلی نبود بعدا میتونم تو کلاساش شرکت کنم. کلاس هم خصوصیه و از نظر کرونا خوبه. 

تداخل بارداری و کرونا خیلی بد چیزیه. من بهش می گم سندروم بارداری در کرونا! آرزوم بود که تو روزای بارداری مجبور نباشم برم سر کار. ولی الان که خونه موندم هیچ کاری هم نمیتونم بکنم. دوس داشتم کارای تزیینی بکنم، ولی هیچی ندارم. خرید هم نمیتونم برم. تو این فکرم یه روز برم بازار گل. یه سری چیز میز بخرم. فعلا که جرات نکردم برم. یا مثلا خرید وسایل بچه. البته که فعلا زوده و هیچ ایده ای هم واسه خرید ندارم، ولی وقتی به اینکه باید برم خرید فکر می کنم اصلا خوشحال نمیشم. همه چی با اعمال شاقه. مامان رو که نمیتونم ببرم. خودمم گروه حساسم تازه. نمیدونم خلاصه.

راستی غربالگری اول رو رفتم. تو 12 هفته، سونوگرافی دکتر شاکری که خیلی ازش تعریف می کنن و خودش به تعیین جنسیت تو هفته های پایین خیلی مینازه. 

قبلا خیلی دوس داشتم زودتر جنسیت رو بفهمم، ولی از شب قبلش، اصلا دیگه جنسیت برام مهم نبود. استرس سلامت بودنش رو گرفته بودم. به خدا می گفتم فقط سالم باشه. وقتی رفتیم سونو، تا دستاشو دیدم تو مانیتور، اشک تو چشمام جمع شد و بغض کردم. فقط دوس داشتم بگه سالمه. گفت یه قل زنده داری! گفت به احتمال 97 درصد آقاپسر هم هست. هیچ واکنشی نشون ندادم فقط منتظر بودم یه چیزی از سلامتیش بگه. اونم فقط یه سری عدد میگفت به منشیش که وارد کنه. تموم که شد گفتم دکتر سالمه؟ گفت بله. دیگه اشکم از گوشه چشمم اومد. سیگما هم داشت فیلم میگرفت. البته بیشتر از مانیتور تا من. هر چند که سی دی سونوگرافی رو هم گرفتیم. دکتر شاکری گفت قطعی جنسیت رو اگه میخواین، هفته 13 بیاین بگم بهتون. نه وقت میخواد نه هزینه داره. 1 دقیقه هم بیشتر طول نمیکشه. بعدش رفتیم آزمایشگاه نیلو، برای آزمایش غربالگری. بماند که رگ پیدا نکرد و سوراخ سوراخم کرد. اون روز 4شنبه بود. یکشنبه رفتم واسه جواب آزمایش. گفتن که جواب غربالگری رو اینترنتی نمیدن و حتما باید حضوری بریم بگیریم. ترسیدم. گفتم نکنه مشکلی هست. آخه روز آزمایش هم صدبار سنم رو پرسید. هی میگفت 30 سالته دیگه؟!!! خلاصه ترسیدم. گفتم یه چیزی هست لابد. رفتیم که جواب آزمایش رو بگیریم، سیگما گفت حالا که تا اینجا اومدیم یه بار دیگه بریم شاکری برای جنسیت. گفتم بریم. رفتیم و این سری گفت دختره  گفتیم گفته بودی پسره که. گفت نه 100 درصد دختره. خخخ. سورپرایز شدیم. با فاصله 3 روز جنسیتش عوض شد. جواب آزمایش رو هم گرفتیم و خدا رو شکر سالم بود. چند روز بعدش که جواب رو بردم دکتر خودم ببینه، اونم سونو کرد و گفت من دارم پسر میبینم ولی اگه شاکری گفته دختره، دختره. خلاصه که ما موندیم تو خماری. تصمیم گرفتیم هیچی نخریم فعلا تا ببینیم چی میشه. حالا من نمیدونم چه اصراری داره وقتی انقدر کوچیکه جنسیت رو بگه شاکری. من که نپرسیدم ازش. میخوام بذارم همون 18 هفته اینا که میگن قطعیه. 

اهان راستی، چاق هم شدم زیاد! تقریبا 5 کیلو! البته همش تقصیر خوردن نیست. غذام زیاد نشده. مولتی ویتامین میخورم که میگن خودش 1-2 کیلو وزن رو بالا میبره. تعداد میوه هایی که میخورم زیاد شده. ورزش نمی کنم و به جز اینا، تیرویید خرابم کار دستم داده. تعداد قرصی که میخوردم که کم کاری تیروییدم رو جبران کنه، بس نیومد. چون تیرویید باید بیشتر کار کنه واسه بچه. از همون هفته 5 که آزمایش دادم دیدم TSHام رفته بالا. رفتم پیش دکتر غدد و  گفت بخشی از اضافه وزنی که پیدا کردی واسه همینه. قرصامو هی داره زیاد می کنه. فعلا از هفته ای 5.5 تا، به هفته ای 9 تا رسیده. گفت ماه دیگه هم باز نیم تا دیگه بذارم روش. خلاصه که همه اینا باعث شده من 5 کیلو چاق شم و این زیاده واسه 3 ماه اینا! اینجوری باشه تا اخرش 20 کیلو اضافه وزن پیدا می کنم!!! 

رسپی کیک هویج و گردو

دو ساعت از دفتر آشپزیم عکس انداختم و آپلود کردم، ولی اینجا باز نمیشه. خب پس تایپش می کنم:

این کیک هویج خیلی سبک و پوک میشه. 

مواد لازم:


تخم مرغ:  4 عدد (به دمای محیط برسد)

آرد: 1 و 3/4 پیمانه سرخالی ( 1 و سه چهارم)

شکر: 1 پیمانه

روغن مایع: 3/4 پیمانه

هویج رنده شده: 2 پ

گردو خرد شده: 1/2 پ

وانیل: 1/8 ق چ 

نمک: 1/8 ق چ

بیکینگ پودر: 1 ق چ

جوش شیرین: 1/2 ق چ

دارچین: 2 ق غ 


دستور پخت:


ابتدا تخم مرغ، شکر و وانیل را با همزن هم میزنیم تا وقتی که مخلوط کرم رنگ بشه. بعد روغن رو اضافه می کنیم و هم میزنیم.

به صورت جداگونه، آرد، دارچین، بیکینگ پودر و جوش شیرین رو 3 بار الک می کنیم و بعد به مواد تر که خط بالا گفتم، اضافه می کنیم.

در آخر هویج و گردو رو اضافه می کنیم و هم میزنیم. 


در حین کارهای بالا، فر رو با دمای 180 درجه گرم می کنیم و بعد کیک رو به مدت 35 دقیقه تو فر میگذاریم.


کیک شما آماده ست. نوش جان.


خب چنتا نکته هم بگم در موردش:


1. جوش شیرین باشه پوکتر میشه، ولی میتونید هم حذفش کنید. ولی در اون صورت بیکینگ پودرش رو یه کم بیشتر بریزید. 

2. من گازم رو میزیه و فر جداگونه هم ندارم. از فر ماکروفر استفاده می کنم که خب برقیه. و کیک توی فرهای برقی زودتر می پزه. دستور اصلی زمان رو 45 دقیقه داده بود، ولی واسه من 35 دقیقه کافیه.

3. من از قالب تو خالی استفاده می کنم. قبلاها قالب گرد عادی داشتم و با دستورای دیگه همیشه کیک هویجام خمیر میشدن. اما این قالب های تو خالی باعث میشن که ضخامت کیک همیشه کم باشه و همه جاش یه اندازه بپزه.


امیدوارم درست کنید و لذت ببرید.