مهمونی دوم ما

آخر هفته خوش گذشت. 5 شنبه قرار بود بریم خرید با سیگما. مامان به عنوان کادوی پاگشام و کادوی دفاع کردنم، یه پولی بهم داده بود و گفته بود برو آباژور پذیرایی یا از این ظرف تزیینیا بخر. تصمیم گرفته بودم آباژور بخرم. فعلنا دلم نمیاد پول زیاد بدم واسه ظرف تزیینی. اون باشه وقتی سنم زیاد تر شد. فعلا همین ظرفای ویترین و گلدونای جهیزیه بسه فعلا چند جا آباژور دیده بودم و نپسندیده بودم. به این نتیجه رسیدیم که بریم لاله زار که بورسشه و اونجا دیگه حتما پیدا کنیم. ساعت 12 بلند شدیم از در خونه رفتیم بیرون، یهو یادم اومد که طرحه اونجا و نمیشه بریم. برگشتیم تو خونه و یه ساعت عکس انتخاب کردیم واسه آلبوم عروسیمون کمی و بعد 1 پاشدیم راه بیفتیم باز که یادم افتاد ممکنه طرح طولانی تر باشه، دیدیم بله، تا 7 شبه طرح. دیگه ماشین رو بردیم گذاشتیم دم مترو و با مترو رفتیم لاله زار. هوا هم کلی آلوده بود، ولی خب این کارو خیلی وقت بود عقب مینداختیم و مجبور بودیم بریم دیگه. کلی مدل دیدیم و نپسندیدیم. آخرش ناامید شده بودیم. تو یه مغازه یهو یه شِید خوشگل دید سیگما اون پشت مشتا و دیدیم با یکی از بدنه هاش خیلی شیک میشه و از آقاهه خواهش کردیم این ترکیب رو بهمون بفروشه و قبول کرد و بسی حال کردیم. بعد دیگه سخت بود که با مترو بار ببریم. با بی ار تی رفتیم نزدیک ماشین و بعدش سیگما با تاکسی رفت ماشینو برداشت اومد من و وسایل رو سوار کرد. رفتیم خونه و سیگما رفت نون بخره و منم رفتم دوغ و تخم مرغ خریدم و رفتم خونه، تن ماهی رو گذاشتم بجوشه و نمازم رو خوندم تا سیگما اومد. آباژور رو سر هم کرد و کلی به خونمون اومد. تن ماهیمون رو خوردیم و خورد خورد حاضر شدیم و رفتیم خونه ماماینا. کلیییییییییییییی خوش گذشت. شلم بازی کردیم و با کاپا کلی بازی کردم. خیلی خوشگل شده کاپای نازم. تپلی و خندانه شام مامان لازانیا هم پخته بود، ما انگشتامونم خوردیم باهاش. عالی بود. شب تا ساعت 1 خونه ماماینا بودیم! و این در حالی بود که فرداش مهمون داشتیم و خونمون مثل جنگ زده ها بود.

جمعه صبح ساعت 10 بیدار شدم و سریع گوشت خورشتی و گوشت واسه چلوگوشت رو از فریزر درآوردم و تخم مرغ رو هم گذاشتم بیرون تا دماش کم بشه. بعد آرد و شکر اینا آماده کردم و با سیگما زرده و سفیده تخم مرغ رو جدا کردیم و شروع کردم به آماده کردن. سفیده و نصف شکر رو گذاشتم همزن هم بزنه و خودم رفتم با سیگما صبحونه خوردم. بعدش سیگما زرده و بقیه شکر رو هم زد و قاطی کردیم و من آماده می کردم و سیگما کاغذ روغنی رو چرب می کرد و بالاخره همه کاراشو کردیم و گذاشتیم تو ماکروفر که بپزه. خیلی حال داد. نوناش رو تو دو نوبت پختیم و بعد رفتم سر وقت درست کردن قرمه سبزی و گوشت. سیگما رفت سرویسا رو بشوره و یهو یادم افتاد میوه نخریدیم. سیگما رفت خرید و من سالاد درست کردم و ژله. بعدش هم خامه لطیفه رو درست کردم و سیگما که اومد خامه ها رو ریختیم وسط نون ها و شیرینی لطیفه مون آماده شد. کاغذ روغنی ها رو کوچیک بریدم و گذاشتم زیر هر شیرینی که راحت بردارنش. بعدش میوه ها رو شستم و خشک کردم و چیدم تو ظرف. برنج هم خیس کردم و ترشی و نمک غذاها رو ریختم. سیگما هم جاروبرقی کشید و هال و پذیرایی و آشپزخونه رو گردگیری کرد. من پریدم تو حموم و بعدش بدیو بدیو اتاقا رو مرتب و گردگیری کردم که مامان زنگ زد که نزدیکن. سیگما حموم بود. بدیو بدیو موهامو شونه کردم و یه ته آرایشی کردم و سیگما هم اومده بود و داشت سشوار میکشید که ماماینا اومدن. گفتم بیان بالا یه کم بشینن تا ما حاضر شیم. مامان کلی از آباژورمون خوشش اومد. قرار بود بریم خونه گاما -خواهر سیگما- که مامان برای به دنیا اومدن نینیشون، چشم روشنی ببره و نینی رو ببینه. شیرینی لطیفه ها رو برداشتیم و با مامان و بابا رفتیم خونه گاماینا. اونجا بودیم و خوش گذشت. کلی حرفیدن مامان باباهامون و شیرینی لطیفه رو خوردیم و کلیییییی خوشمزه بود. همه کلی تعریف کردن  بعدش مامان چشم روشنیش رو داد و گاما هم یه بسته زعفران گذاشت تو ظرف شیرینی و بهم دادش. بعد رفتیم جمعه بازار. هی واسه ماماینا تعریف کرده بودم و مامان دوس داشت بیاد ببینه اونجا رو. خیلی حال داد. فکر کنم دو ساعتی راه رفتیم. کلی چیز میز خریدیم. چیزای ریزی که آدم نمیدونه لازم داره، اونجا میبینه یادش میاد. خخخ. یه گلدون خریدم و جادستمال کاغذی و از این مدل چیزمیزا. خیلی حال داد. بعد رفتیم خونه و سیگما میوه ها رو برد واسه ماماینا و پذیرایی کرد ازشون. منم چای دم کردم و تو این فاصله، شویدباقالی پلو تو پلوپز درست کردم و چای و شکلات خوردن ماماینا و من بساط سفره رو خورد خورد چیدم. ماست ریختم و میخواستم با شابلون روش طرح بزنم که گند خورد بهش. بعد ژله و ترشی و زیتون و سالاد اینا رو بردم سر میز و باقالی پلو که حاضر شد، برنج سفید درست کردم و خورش و گوشتا رو گرم کردم و رو برنج ها هم زعفران دادم و بعدش دعوتشون کردم برای شام. تو این فاصله مامان قابلمه ها رو شست. چون قابلمه هامو تو ماشین ظرفشویی نمیذارم من شام رو خوردیم و واقعا چقدر خوشمزه بود. خودم هی داشتم لذت میبردم. همه هم هی تعریف می کردن. من رو ابرا بودم. بعد دیگه با سیگما ظرفا رو چیدیم تو ماشین و من بسی خسته شده بودم. رفتم پیش ماماینا نشستم و نیم ساعت بعد ایناش، سیگما شیر و نسکافه درست کرد و آورد و چسبید. دیگه ساعت 11 ماماینا پاشدن رفتن و ما کلی خوشحال بودیم از اینکه تونستیم یه مهمونی بگیریم درست و حسابی. دفعه قبلی غذام خیلی ساده بود و تدارک چندانی ندیده بودم. ولی این دفعه خیلی راضی بودم از کدبانوگریم.

پاگشا

من باز امروز موندم خونه و باز حوصله انجام هیچ کاریو نداشتم. خب بگم از این دو روز.

دیروز صبح سیگما که میرفت سر کار، منو رسوند مترو و منم رفتم خونه ماماینا. سر راه واسه تیلدا یه بسته پف فیل خریدم. بچه وقتی آدم میره تو اصلا سراغ آدم نمیاد، میره قایم میشه تا پیداش کنیم. اینم خودمون یادش دادیم! آخه بچه که بودیم، وقتی بابا میومد خونه، قایم میشدیم تا بیاد پیدامون کنه و حال می کردیم. فکر کنم اینو زود به تیلدا یاد دادیم. الان بیشتر حس می کنم که فکر می کنه هر کی اومد تو این باید قایم شه! ممکنه بترسه حتی! خلاصه که چیز مزخرفی یادش دادیم. حالا جدیدا واسه اینکه نره قایم شه، هر دفعه میرم یه چیزی براش میبرم که بیاد بگیره. میاد میگه: "لاندا، چی داری تو کیفت؟" قربون شیرین زبونیاش برم من هیچ وقت فکر نمی کردم که انقدر دوسش داشته باشم. خخخخ

خلاصه اونجا بودم و با تیلدا بازی می کردم. ظهر بعد از مدتها خوابیدم و عصری هم حاضر شدیم بریم مهمونی. دایی پاگشامون کرده بود یه رستورانی. از اونجایی که عروس دامادای فامیل زیاد بودن (4 تاییم)، کل فامیل رو دعوت کرده بود. 50 نفر بودیم. سیگما از خونه اومد و من با ماماینا رفتم. دم در منتظرم مونده بود و با هم رفتیم تو. اونجا هم با فامیلا گپ و گفتیدیم و خوش گذشت. شب هم خونه و دیدن یه کم دیگه از فیلم تور. بعد رفتیم بخوابیم و من خوابم نمی برد اصلا. سعی کردم تو تخت، با گوشیم کتاب بخونم. ولی انقدر عطسه م گرفت و آب دهنم پرید تو گلوم و سرفه م گرفت و فین فینو شدم و بعدشم دسشوییم گرفت، دیدم بدخوابش می کنم بنده خدا رو. خخخ.همه چی دست به دست هم داده بود تا پاشم برم. پاشدم رفتم تو پذیرایی، رو کاناپه خوابیدم و کتابمو خوندم. وقتی خسته شدم مثل آدم رفتم سر جام خوابیدم. خخخخ

امروزم دیر پاشدم و تکرار یکی از سریالای دیشبو دیدم. خسته بودم اصلا. نمیدونم به خاطر آلودگی هوا بود یا چی که اصلا حوصله هیچ کاریو نداشتم. یه سالاد درست کردم و کلی ترشی ریختم توش و به غلط کردن افتادم از حجم سرکه ش. نتونستم بخورمش. به نیمرو کره ای متوصل شدم. چسبید. بعدشم رفتم حموم و یه کم چرتیدم. نمیدونم چرا بی حوصله ام امروز. هیچ کار مفیدی هم نکردم، حس خوبی ندارم

خیلی روزانه نویسی


دیروز دوره خونه دوستم عالی بود. کلیپ عروسیمونو بردم و اونجا بهشون نشون دادم و وای که چقدر تعریف کردن و چقدر من لذت بردم. بهم گفتن برو هنرپیشه شو. خیلی خوب بازی می کنی. خخخ. البته من نقش که بازی نکردم. اونجا فقط سعی می کردم دوربین و کادر فیلم برداری رو ندید بگیرم و لذت ببرم. واسه همین خیلی طبیعی شده کارام. خونه دوستم خیلی خوش گذشت. شب که اومدم خونه، ده دقیقه ای زودتر از سیگما رسیدم. قبل رفتنم خونه انگار بمب خورده بود. همه چیز وسط بود. تا رسیدم خونه رو مرتب کردم سریع و سیگما هم سر راه نون سنگک خرید و گفت هوس نیمرو کردم. من یه کم سالاد درست کردم واسه شام و بعدش هم مامان زنگید و داشتیم حرف میزدیم و تو این فاصله سیگما 3 تا نیمرو با کره درست کرد و بسی خوشمزه شد. البته من فقط یه نصف نیمرو خوردم و بقیشو سالاد خوردم. بعد دیدم واسه فردا نهارش هیچی نداریم. یعنی یه کم خورش قرمه سبزی از هفته پیش مونده بود، ولی پلو نداشتیم. شام رو که خوردیم، 5/8 پیمونه! پلو درست کردم واسه فردای سیگما  که با خورش ببره. خخخ. بعدشم نشستم پای سریالای تی وی. خیلی وقت بود که سریال نمیدیدم. 8 سالی بود. بعد این چند وقته واقعا هوس سریالای آب دوغ خیاری خودمون رو کرده بودم که دیدم تی وی داره شبا دوتا سریال نشون میده. منم میبینم دیگه. بعدش هم با سیگما نشستیم سر دیدن فیلمای خارجکی خودمون. تور رو داریم میبینیم.


امروز موندم خونه، همینجوری الکی. لپ تاپم هم خونه ماماینا بود و نمی تونستم کاری کنم. هوا هم که آلوده ست و پیاده روی تعطیل. فقط لباسا رو از رو بند برداشتم و مرتب کردم تو کشوها و ظرف شستم یه کم. کار دیگه ای نداشتم. شروع کردم به خوندن ای بوک غرور و تعصب. ولی بازم حوصله م سر رفت. سیگما هم بعد از کار داره میره سلمونی. حوصله م بیشتر تر سر رفت. اومدم لپ تاپشو برداشتم و اومدم اینجا. شام خونه سیگمایناییم. برم حاضر شم که اومد بریم اونجا 

مهمون دعوت کردیم + فیلم

لاغر شدن سخته، خسته شدم هوا هم آلوده شده و بهونه گیر آوردم واسه پیاده روی نرفتن بعد خب نمیشه که آدم هم دلش بخواد هی آشپزی کنه، هم لاغر شه که. میشه؟

در یک اقدام نمادین، پریدم گوشی رو برداشتم و با دوستامون یه گروه تلگرام ساختم که دعوتشون کنم مهمونی. بهشون گفتم جمعه بعدی شام بیان خونمون (پریسا، الهام و شوهرش حامد، سحر و شوهرش حسام و آرش)، اگه همشون بیان میشیم 8 نفر و دقیقا رو میز نهار خوری جا میشیم. خخخ. اولین مهمونای رسمیمون هم میشن. بعد گفتن که این جمعه کار دارن و از الان واسه جمعه بعدی رزروشون کردم. مهمون شکار کردم بالاخره. هیچی هم که بلد نیستم بپزم. فعلا یه منوی ساده بستم. جوجه کباب که سیگما درست کنه. منم پلو سفید و پاستا و سوپ و سالاد و ژله درست کنم واسه شام و احتمالا یه شیرینی یا دسر هم درست کنم واسه بعد از شام. همیناشم اگر بتونم حالا. از هر کدوم یه بار درست کردم تا حالا ضمن اینکه باید خونه رو مرتب کنیم و کلا مهمونداری اینجوری نکردم تا حالا. یادم باشه روتختی رو هم عوض کنم و اون خوشگله رو بندازم. خخخ.

نگفتم راستی؟ این هفته نشد بریم کیش. هتلی که میخواستیم پر شد. از شما چه پنهون که زیادم ناراحت نشدم، چون دوره خونه دوستم و یه مهمونی پاگشا این هفته داشتیم که اگر میرفتیم کیش، دوره رو از دست می دادم و پاگشا هم میفتاد کلی عقب. دیگه این شد که الان اینجام. رژیمه هم فایده چندانی نداره انگار. این هفته هم که پر از مهمونی. فکر نکنم بشه وزن کم کرد

تازه اگر بشه، جمعه این هفته، مامان و بابا رو دعوت کنم خونمون که لااقل یه کم دیگه مهمونداری یاد بگیرم. خخخ

امروز خونه ماماینا ام. برم هولاهوپ دوست داشتنیمو بردارم و نیم ساعت ورزش کنم باهاش. اندازه یه ساعت پیاده روی کالری بسوزونم باهاش. ناامید نشم، باشد که جواب بگیرم

یه چیز دیگه هم بگم و برم. شماها که یادتونه من اصلا و ابدا فیلم نمیدیدم دیگه؟ حالا با سیگما شروع کردیم به فیلم دیدن. اینا رو دیدیم با هم:

1) فوکِس

2) نوت بوک

3)امریکن بیوتی

4) کاپیتان آمریکا 3

5) اونجرز

6) آیرون من 1

7)آیرون من 2

8) آیرون من 3

و خب بعد از اینا فهمیدیم که چه ژانری دوس داریم. معلومه دیگه؟ اکشن و تخیلی و هیجانی. بسیار با این تایپ حال کردیم. همش میشینیم اینا رو میبینیم و خب وقت نمی کنیم عکسای عروسیمون رو انتخاب کنیم دقیقا هفته بعد از عروسی عکسا رو گرفتیم. ولی انتخاب نمی کنیم همش


لاغر شیم بریم ماه عسل :)))

خب تصمیم گرفتیم ماه عسل رو بریم کیش. از اول هم میخواستیم بریم کیش، چون هنوز سیگما کارت پایان خدمتش رو نگرفته. بعد این وسط یهو هوس خارج کرده بودیم و میخواستیم بیفتیم دنبال وثیقه گذاشتن و پاسپورت گرفتن واسه سیگما و ماه عسل بریم پوکت مثلا، ولی بعدا دیدیم عمرا واسه تایلند بهش اجازه خروج نمیدن و دیگه صبر کردن هم مسخره اومد به نظرمون. ماه عسل رو باید همون اول رفت که خب ما به خاطر دفاع من و حجم کارای سیگما نرفتیم و بعدشم محرم شد و اینا. اینه که الان دیگه باید بریم حتما.

افتادم رو دور لاغر شدن. من عروسی 55 کیلو بودم. الان تو این دو ماه و نیم، حدود 5 کیلو چاق شدم! از بس که هر شب مهمونی بودیم و هر هفته کیک خوردیم! البته قبل از عروسی هم وزنم حدود 58 اینا بود.  ولی دیگه اینکه برم نزدیکای 60 واسم غیر قابل تحمل بود. حالا تصمیم گرفتم به لاغر شدن و چند باری تونستم به شیرینی و کیک نه بگم و وعده هام رو تقلیل بدم و چند وعده سالاد هم اضافه کنم به زندگیم و پیاده روی و هولاهوپ هم بیارم تو برنامه م، شاید یه کم لاغر شم. حالا ماه عسل هم بریم که هی بخور بخور و دیو میشیم قشنگ. این مدل سالادایی که درست می کنم رو سیگما هم خیلی دوس داره و میتونیم گاهی تو هفته وعده هامون رو اینجوری برگزار کنیم.

خب کلی از کارایی که میخواستم بعد از دفاع بکنم رو کردم. خیلی از فایلای لپ تاپ رو مرتب کردم (البته هنوز یه سریش مونده)، دفتر خاطراتم رو تا تاریخ روز نوشتم و رسیدم به همین روزا، یه سری غذا بدون دغدغه درست کردم، کیک درست کردم (و باز خواهم کرد)، پیاده روی میرم و نقشه های سلامتم رو عملی می کنم و خونه رو تمیز و مرتب نگه میدارم، گلدون کاشتم و کاردستی انجام دادم، فیلم زیاد میبینم و حالا باید کلاس گیتار هم اسممو بنویسم و یه کم مطالعه هم به زندگیم اضافه کنم. مقاله رو هم بنویسم و دیگه همه آرزوهای تایم بیکاریم انجام میشه. آرزوهامو دارین تو رو خدا؟!