سال جدید 1403

سلام سلام. یه سلام بهاری خوشگل و البته بارونی. 

چطورین؟ 

من عاشق هوای بهارم. نیومده حالم رو خوب می کنه.

جونم براتون بگه که خونه تکونی ما در آخرین روز سال، انجام شد بالاخره. اینجوری که هر چی کارگر میخواستم بگیرم از آچاره و یه شرکت نظافتی دیگه، گیر نمیومد که نمیومد. بالاخره آخر شب 28ام، یه بار دیگه سفارش گذاشتم واسه 8 صبح 29ام که خدا رو شکر اکسپت شد و یه آقایی اومد و آشپزخونه و سرویسا و بالکن و فرشا رو سابید. خخخ. تی و جارو اینا موند برای خودمون. ولی خیلی تمیز شد خونه. یه هفت سین خوشگل با ظرفای مسی و فیروزه کوب هم چیدم و رفتیم خوابیدیم تا صبح 1 فروردین که ساعت 6:15 بیدار شدم و سیگما رو هم 6:30 بیدار کردم تا سال جدید رو تحویل بگیریم و بعد بریم بخوابیم. خخخ. خیلی هم آروم بودیم که دلتا یه وقت بیدار نشه چون دیگه نمی خوابید و خسته میشدیم همگی. 

روز اول رو رفتیم خونه مامانامون و دایی جان که نوعید خواهرزنش بود. از روز دوم هم همینجوری هی رفتیم عید دیدنی به سبک خودمون. اینجوری که هر جا میریم نهایتا یه ساعت میشینیم و بعد میریم جای بعدی. روز سوم 6 جا رفتیم عید دیدنی. همه جا هم با بتاینا میرفتیم و بچه ها با هم بازی می کردن. خونه هر کی هم که می رفتیم دو سه تا بچه دیگه بودن و خدا رو شکر اینا حسابی بازی کردن. کلا خاندان مادری عشق بچه ان. اصلا از سر و صدای بچه ها ناراحت نمی شن و براشون خیلی طبیعیه. ما هم نوه ها همه دهه شصتی ایم و هممون بچه های کوچیک داریم. به هم که میفتن دیدنی میشن  روز چهارم هم نشستیم خونه و همه اینایی که این سه روز رفته بودیم خونشون، اومدن خونمون. خخخ. قشنگ خاله بازی می کنیم و من خیلی دوس دارم. حس عید بچگیامون رو میگیرم که عاشقش بودم. قبل از عید حوصله نداشتم، میگفتم بریم سفر که عید دیدنی نداشته باشیم، ولی بعد دیدم برای دلتا لازمه که سالی یه بار خونه فامیلا بره و این حس ها رو داشته باشه. کسی چه میدونه که این رسما چقدر پابرجاست؟ مثل وقتی که کرونا شد و 3-4 سال هیچ مراسم عیدی نداشتیم... 

از روز پنجم هم که اومدم سر کار و اینجا در خدمت شما و خلق الله ام. خخخ. البته خیلی خلوته و خیلی حال میده. 

عید شما مبارک. سال خوبی داشته باشین 

نوتایتل فروردین 1403

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.