گفته بودم پاییز شروع شد و سالگرد بازیای ما هم شروع شد بله. 19 مهر. اولین دیدار من و سیگما. البته اولین بار 18م دیدیم همو فکر کنم. اما اون موقع اتفاق خاصی نیفتاد. گرم بازی بودیم. مافیا! 19 مهر تو یونی همه جمع شدیم دور هم. بعد از ظهر جمعه بود. داشتیم خودمونو معرفی می کردیم و هدف آیندمون رو به هم می گفتیم. بعد بحث اپلای کردن بود. من گفتم: " من به خارج رفتن به عنوان یه پل برای رسیدن به هدف نگاه می کنم نه به عنوان هدف!"
نوبت به سیگما که رسید، گفت: "من با خانم لاندا موافقم و .... "
آقا ما به حدی ذوق مرگ شدیم که نگو. فرداش تو مکالمات تلفنی به دوستم سریعاً موضوع رو گفتم و کلی خندیدیم. خنده های دخترونه. به قول مادر این دخترا به سوراخ دیوار هم می خندن!
چیزی که کلی بهم حال داده بود این بود که سیگما نگفته بود "لاندا خانم"، گفته بود "خانم لاندا!"
آی ذوق مرگ شده بودیم. البته ما اون موقع به چشم همکلاسی به هم نگاه می کردیم. اما حال داده بود که سریع اسممونو یاد گرفته بود و بی قصد خاصی حرفم به نظرش خوب اومده بود دیگه
اینم عکس کارت اردوی خاطره انگیز آشنایی ما
این روزا تو همه وبلاگا از پاییز گفته ن و هوای دو نفره. یاد خودم افتادم! من از پاییز بدم میومد همیشه. بد که نه. دوسش نداشتم. خواهرم پاییزی بود و همیشه می گفت پاییز از بقیه فصلا بهتره. منم عاشق بهار بودم و درک نمی کردم با وجود مهر و مدرسه، چه جوری می تونه اینو بگه! فقط واسه متولد پاییز بودن؟
حالا 4 ساله که از پاییز خوشم اومده، اونم زیاد. وقتی تو پاییز عاشق شدم، وقتی تک تک روزای پاییز رو تو هوای دو نفره ش، دو نفره سپری کردیم، وقتی صبحای زود قبل از کلاسای ساعت 8 می رفتیم پیاده روی پاییزی، وقتی تو اون روز پاییزی به هم قول دادیم که تا ابد با هم بمونیم، وقتی سالگرد روز رویایی به هم قول دادنمون رو تو پاییز وسط خش خش برگا و نم نم بارون جشن گرفتیم، وقتی وقتی وقتی....
همه ی اینا منو عاشق پاییز کرد. عاشق پاییزی که عشق پاییزیم رو به من داده بود...
حالا منم و 5 امین پاییز عاشقانه، رو به روم. باید لذت ببرم از این پاییز. باید باز به روز سالگرد عشقمون فکر کنم و بعد از اون هی یادم بیاد که فلان روز سالگرد فلان کارمون بود، اولین دیدارمون، اولین پیاده رویمون، اولین ماشین سواریمون و ....