سلام. خوبین؟
خیلی دیر اومدم ولی اومدم. خب چه خبرا؟ گفتم که به خاطر شرایط جدید کاری سیگما، من بی ماشین شده ام؟ صبحا البته من رو میرسونه و میره سر کار، ولی برگشتنی ماشین ندارم و مجبورم تو این دود و آلودگی، بدون ماشین کلی مسیر رو پیاده و با تاکسی گز کنم. امسال سرما و آلودگی پاییز و زمستون رو با پوست و خون درک می کنم! متنفرم از سرما....
تعطیلیای آذر شدیدا بهم ساخت. از اعماق وجودم حال کردم با تعطیلیا. هیچ کار خاصی نکردما، هیچ جایی هم نرفتم، ولی همینکه رسیدم یه کم بیشتر مادری کنم، یه کم زنانگی کنم، یه کیک و یه حلوا و یه پن کیک درست کنم، شارژم کرد! تازه حتی نرسیدم که خونه رو دسته گل کنم، ولی همینکه خونه تقریبا مرتب بود هر روز، خوب بود... هی... کاش میشد کار پاره وقت می داشتم. فقط نصف هفته می رفتم سر کار. آخ چی میشد...
دیگه اینکه هفته پیش، لیوان قهوه رو گذاشتم تو یه بشقاب و گذاشتمش روی مبل. میخواستم بشینم و فوم روش رو بدم به دلتا که بخوره. هول کرد دویید بره فوم بخوره، لبه مبل رو داد پایین و قهوه برگشت رو پاش. سوخت بچه م بدجور. سریع شلوارش رو درآوردم و بردمش تو حموم گرفتم زیر آب. ولی در جا یه تیکه از پوست رونش قِلِفتی! کنده شد! بمیرم براش. چقدر گریه کرد بچه م. زینک اکساید و آنتی بیوتیک زدیم و بردیمش بیمارستان سوانح سوختگی. گفت سوختگی درجه 2 هست و پانسمان کردن و گفتن یه روز درمیون بیاریدش... الان با گذشت 6 روز، بالاخره یه کم پوست گرفته روی اون زخمش.... فکر کنم جاش بمونه... مشورت گرفتم از دکتر پوست براش، ولی نگرانم... خدا رو شکر فقط روحیه ش خوبه فعلا. امیدوارم براش تروما نشده باشه لااقل...
از اول ماه که اول هفته و اول فصل هم بود، رژیم شروع کردم به صورت جدی. ببینم برای اولین بار میتونم 3 ماه به رژیم پایبند باشم و واسه عید نتیجه خوبی بگیرم؟! هیچ وقت نتونستم مثل آدمیزاد رژیم بگیرم!!!