سلام سلام. چطورید؟ من بهترم. یعنی دیگه رسیدم به مرحله سرفه های جانکاه!
دوشنبه نشد کارام زیاد نباشه. بازم کلی بهم فشار اومد. سیگما که اومد دنبالم و رفتیم خونه، کلا خسته بودم. زیاد غرغر میکردم. بستنی خوردیم و نشستیم پای هیولا. وسطش فندق هم میشکوندم و خوردیم. بعدشم نق نقو بودم کلا. سیگما نیمرو درست کرد. واسه منم درست کرد و خوردم. بعد کلی گریه کردم از خستگی و خوابیدم. درست هم خوابم نمیبرد بخاطر سرماخوردگی. هی بینیم کیپ میشد و گلوم میخارید و ....
سه شنبه15 مرداد، میانه ی تابستون، خیلی زور داره سرماخورده باشی! 7.5 صبح که بیدار شدم دیدم نا ندارم برم شرکت. به سیگما گفتم نمیرم و گرفتم خوابیدم. وقتی بیدار شدیم ساعت 11.5 صبح بود! به رییس خودم پیام دادم که نمیام. به مدیر بزرگه هم هیچی نگفتم! چون دیروزشم دیده بود مریضم و چون بچه کوچیک داره نمیخواست مریض شه. خلاصه دیگه سیگما رفت شرکت و منم واسه خودم سر صبر، صبحونه خوردم و سمفونی مردگان گوش میدادم و کارامو میکردم. سیب زمینی پوست کندم و نگینی کردم. پیاز هم. و بعد سیب زمینی رو گذاشتم سرخ بشه. خودمم زدم کانال پی ام سی و تا سیب زمینی سرخ بشه و بعدشم پیاز، دو تا یه ربعی، حلقه زدم. بعدشم ادویه و رب و بعد گوشت تکه ای پخته شده تو فریزر داشتم که ریز ریزش کردم و ریختم تو رب و پیاز و بعدشم سیب زمینی رو اضافه کردم و واویشکا درست کردم. دلتون نخواد سیگما هم با نون سنگک تازه از راه رسید و سفره خوشگل موشگلی با حضور دوغ عزیزم چیدم و نهار دبشی زدیم بر بدن. هی من میگفتم چه خوب بود اگه خونه دار بودما. نهار این چنینی بهت میدادم. خخخ. بعدش دیگه حاضر شدیم و رفتیم صرافی. مقادیری دلار 11900ی خریدیم و بعد سیگما رو گذاشتم خونه و خودم رفتم خونه مامانینا. تا رسیدم تیلدا هم از کلاس زبان اومد و تتا هم بیدار شد و دیگه دور هم خوش بودیم. البته تیلدا هی میگفت بریم بازی که من حوصله نداشتم و شکر خدا دوستش از راه رسید و رفتن دوتایی بازی کردن و بی خیال من شد. من با همون تتا سرگرم شدم. کلی هم با مامان حرف زدیم. بعدش بتا هم اومد و رفتیم مغازه سر کوچه مامانینا و من یه بلوز و یه دامن خریدم. بتا هم یه بلوز. بعدشم خونه و شام. گلدون سانسوریامو برده بودم بابا بازم برام بکاره. کاشت و دیگه ساعت 10 خودم برداشتمش و اومدم خونه. سیگما خونه رو تمیز کرده بود و یه کم هم واسه سفر سرچ کرده بود و دیگه 12 خوابیدیم.
امروزم که 4شنبه باشه، صبح با سیگما اول رفتیم دلارا رو گذاشتیم بانک و بعد من رو رسوند شرکت. وسط روز هم یه بار اومد شرکتمون و کار داشت. حالا یه بار دیگه هم قراره آخر وقت بیاد و منم دیگه باهاش میرم خونه. قرار بود امشب هیچ جا نریم که یهو دامادشون زنگید که جشن 40 روزگی نینی رو گرفته و شب بریم خونه مامانینای سیگما. فردا هم که مهمون داریم. آخر هفته مون پر و پیمون شد.
منم وقتی سرما میخورم شدیدا بی حوصله و غرغرو میشم. کلا بیقرار میشم انگار
آخ آخ آره. خیلی حس بدیه.