سلام. چطورید؟ اوضاع خوبه؟
سه شنبه عصر ما رفتیم سمت شرکت خونه ببینیم. خیلی بد بود اوضاع. اولا که هیچ خونه طبقه آخری نداشتن بنگاه ها و بعدشم اینکه خیلی گرون بودن و مزخرف. برگشتیم خونه من کلی دپرس بودم.
چهارشنبه کار خوب بود. عصر میخواستم برم خونه بتاینا، مامان رو بردارم و بریم خونه مامان شب اونجا بخوابم. همه وسایلم واسه مهمونی 5شنبه رو هم گذاشته بودم صندوق عقب ماشین! گلدونام تو شرکت هم داشتن خراب میشدن و همه رو گذاشتم تو یه کارتون که ببرم با خودم. رفتم دیدم گیلی نیست! بیرون پارک کرده بودم که تو ترافیک کمتری بمونم! تابلو حمل با جرثقیل نزدیک بود ولی من هزار بار تا حالا اونجا پارک کردم و هیچی نشده. همه همکارا هم پارک می کنن. حتی الان جای گیلی یه ماشین دیگه پارک بود! برگشتم شرکت، گلدونا رو گذاشتم و زنگ زدم 110. بماند که با بدبختی 20 بار زنگ زدم تا بالاخره تونستم بگیرمشون! شماره پلاک رو استعلام کرد، گفت دست ما نیست! اگه تا 2-3 ساعت دیگه نبود اعلام سرقتی کنید! حدسم قوی بود که جرثقیل برده، نگران نشدم. از همکارا آدرس پارکینگی که ماشین رو میبرن اونجا رو گرفتم و راه افتادم. یه خط تاکسی سوار شدم و سری دوم ماشین گیرم نیومد و پیاده تو شب، واسه خودم راه افتادم سمت پارکینگ. از رو یه پل خلوت طولانی رد شدم تا برسم اونجا. یه کم ترسیده بودم. پارکینگ هم خب تعطیل بود و چنتا کارگر مرد بودن فقط! از بیرون ماشینم رو دیدم ولی اونا گفتن اینجا نیست! گفتم برو بابا، خودم دیدمش! خلاصه رفتم از تو صندوق عقب وسایلم رو برداشتم و رفتم. اسنپ و تپسی گیرم نیومد و اونجا هم یه جای پرت! شانس آوردم یه آقاهه ایستاد و گفت میرم فلان جا. مسیرش به من نمیخورد ولی گفتم تا شهر! باهاش برم حداقل! رفتم و مسیری که ویز بهش داده بود از سر خیابون ما رد میشد. خیلی حال داد. بیشتر بهش پول دادم و پیاده که شدم تا خونه یه بستنی زمستونی گرفتم و خوردم و خوشحال از اینکه بالاخره دارم میرسم خونه، یادم افتاد که کلیدم تو ماشین بوده و یادم رفته برش دارم! گوشیمم یه درصد شارژ داشت! رفتم تو مغازه سر کوچمون گوشیمو زدم به شارژ و زنگیدم به سیگما که کلید میخوام. برام پیک کرد و همون سر کوچه تو مغازه ها منتظر موندم تا پیکیه بیاد و کلید رو بیاره و بالاخره رفتم خونه. له له بودم. دیگه حوصله درس خوندن یا کاری رو نداشتم. شام خوردم و سیگما اومد و بهش شام دادم و دعوام هم نکرد. فکر می کردم بکنه نشستیم پای دیدن بقیه فیلم کانجرینگ 2. باحال بود. ولی 1 باحالتر بود.
پنج شنبه 15 آذر، صبح بالایی از 8 بیدارم کرد. حوصله نداشتم آژیر بزنم براش. تو همون تخت تو گوشیم، فیلم برف روی کاج ها رو دیدم. جالب بود. بعد صبحونه خوردم و سیگما از جلسه اومد و با هم رفتیم دنبال کارای ماشین. اول رفتیم خلافی گرفتیم و بعد رفتیم سوییچ رو دادیم و برگ سبز گرفتیم و رفتیم پلیس راهور. دم در راهور سیگما رفت تو و من پشت فرمون ماشین سیگما نشستم منتظر. یهو دیدم یکی خواست در شاگرد رو باز کنه که خدا رو شکر قفل بود. بعد گفت شیشه رو بده پایین! منم ندادم. گفت موبایل دارین میشه به خانمم زنگ بزنید، من پلاکمونو یادم رفته! دزد بود! البته به قیافه ش هم نمیخورد! میخواست درو باز کنه کیف هامونو که رو صندلی بود ببره! خدا رو شکر که قفل بود. تا میشینید تو ماشین در رو قفل کنید. دزدن ملت! منم که خنگ، براش شماره رو گرفتم ولی بهش گفتم خودم حرف می زنم و گوشی رو بهت نمیدم! خیلی زرنگم مثلا هیچی دیگه بعدش که سیگما اومد و اینو براش تعریف کردم حسابی عصبانی شد از دستم. رفتیم ماشین رو ترخیص کردیم و من برگشتم خونه و نهار خوردم و رفتم حمام. بازم اعصابم خورد بود از مریضی و این همه دردسر و کلی گریه کردم تو حمام. تصمیم گرفته بودم نرم مهمونی رو ولی از حموم که اومدم بیرون دیدم بهتره برم، واسه روحیه م خوب بود. سیگما هم اومد خونه و وقتی دید گریه کردم ازم عذرخواهی کرد که دعوام کرده و حالمو خوب کرد. بعد موهامو اتو کشیدم و یه تاپ بافتنی داشتم که پوشیدم و روش هم پالتو قرمز جیغم رو پوشیدم و با گیلی رفتم دنبال مامان. مامان رو برداشتم و رفتیم دنبال بتا اینا و همگی رفتیم دوره، خونه دایی کوچیکه. آخرین نفر این دوره بود زندایی. همه اومده بودن. خیلی شلوغ بود. حتی زنداداش و کاپا هم اومدن. واسه دوره بعدی یه عده می گفتن خانوادگی باشه، ماها دوست داشتیم خانومانه باشه. به همون دلیل پارسال. ماشالله جمعیت کل خانواده خیلی زیاده و تو خونه های 80-90 متری جا نمیشیم واقعا. دیگه قرار شد رای گیری کنیم و با یک اختلاف نتیجه به نفع مهمونی خانومانه شد. هورا. واسه دور بعدی 15 تاییم، نفری 200. البته مهمونیا شلوغتره چون مجردای خونه ها هم میان. خوش گذشت مهمونی. بعدش برگشتیم خونه مامانینا. بابا قبل از ما اومده بود. بقیه مردها هم دونه دونه اومدن. تا 12 اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه و من 1.5 خوابیدم.
جمعه 7.5 بیدار شدیم و سیگما منو رسوند سر کلاسم. تا ظهر کلاس بودم و برگشتم خونه نهار خوردم و سیگما هم تا عصر کار داشت. دیدم تنها ام و همسایه هم رو مخ، اسنپ گرفتم رفتم خونه مامانینا. تو اتاق تاریک و ساکت خودم 2 ساعت خوابیدم. عااالی بود. بعدشم بیدار شدم و مامانم آمپول ویتامین ب رو برام زد و من نشستم پای درس خوندن. بتا اینا اومدن و با تیلدا نشستیم درس بخونیم. عالیه این بشر. تتا رو هم کلی خوردم. صداش درنمیاد هر چی میچلونمش سیگما هم اومد و دور هم شام خوردیم و یه کم نشستیم و بابا ساعت 9 رفت ییلاق و ما خونمون و مامان هم با بتا رفت خونشون.
امروزم با سیگما ساعت 8 بیدار شدیم و من رو رسوند شرکت. 9 رسیدم با تاخیر. ولی خوبه.
سه شنبه تولد سیگماست. میخوام 4شنبه براش تولد بگیرم. اول میخواستم سورپرایزی باشه، ولی بعد دیدم به کمکش احتیاج دارم، بهش گفتم. مامانش و مامانبزرگ و خواهرش رو هم دعوت کردم. البته با مردا. شام که از بیرون میگیرم. ولی میخوام حسابی تزیین کنم خونه رو براش. کیک تولدش رو هم باید سفارش بدم. این شبا که میرم خونه باید خورد خورد خونه رو تمیز کنم.
هنوز جواب پاتو رو نگرفتیم. همچنان دعا کنید لطفا
من بیشتر از تو حرص خوردم برای ماشین
هی خوندم و اومدم پایین دیدم اینقدر که من دارم حرص میخورم خودت نخوردی...
کارهای خوشگل و باحال بکن برای تولد
خوش باشی همیشه
نگران نباش
انشاله که بهترین ها در انتظارته
آره جدی زیاد حرص نخوردم. فقط همش رو هم تلنبار شد، ماشین رو که گرفتم رفتم رو همون پل خلوت وایستادم، شیشه ها رو دادم بالا که کسی نشنوه و کلی داد زدم و گریه کردم! بعدشم عینک دودی زدم تو هوای ابری و بارونی و خیلی شیک تو خیابون تردد کردم
خدا کنه برسم یه کم تزیین اینا کنم براش
لاندا تو خیلی شجاعی عمرا من تنهایی این کارهارو میکردم آفرین! به نظرم یه ذره گریه کردن برای روحیه آدم خوبه یه جا خوندم هورمونهای بدن رو تنظیم میکنه. امیدوارم جواب آزمایشت هم خوب باشه
شجاعت زیادش خوب نیست. البته که من مثل چی ترسیده بودم. ولی خب همش می گفتم من باید این کارو انجام بدم
فعلا که حس می کنم گریه ها بدنم رو ضعیف کرده. بازم سرماخوردم باید تمومش کنم این روند رو دیگه
منم برف روی کاجها رو دوست دارکم ، برو سینما فیلم جدید این کارگردان رو هم ببین
برم سرچ کنم ببینم کارگردانش کیه بعد ببینم چه فیلمی رو پرده داره که ببینم
لاندا جون خیلی ناراحت شدم بخاطر ماشین. وااای چطور اعتماد کردی اون جای پرت هوا هم تاریک سوار ماشین ناشناس شدییییی من بودم سکته میکردم
وااای خیلی دوست دارم این اخلاقتو که برای مهمونیا از بیرون غذا میگیری کاش من یه کم آدم بشم انقدر خودمو خسته نکنم
راستش همش احساس میکنم اگه آشپزی نکنم یه جوریایی بی احترامی به مهمونه که خودم هیچ زحمتی نکشیدم و اینکه میگن بلد نیست غذا درست کنه البته یه کم هم بحث قیمتش هم هست
والا دیگه کاری نمیشد کرد. از اونجا موندن بهتر بود. تازه فکر کن گوشیم هم شارژ نداشت! کلا که کار خوبی نبود.
من واقعا دوس دارم که خودم آشپزی کنم، ولی وقت نمی کنم و این باعث میشه که مهمونی دیگه به خودم خوش نگذره. وگرنه که عاشق درست کردن چیزای جدیدم. یعنی اگه شاغل فول تایم نبودم قطعا خودم غذا درست می کردم. ولی الان نمیتونم.
البته شاید سوپ رو خودم درست کنم. که زیاد هم مهمون فکر نکنه از سر باز کردنه.
خدا رو شکر خود خانواده سیگماینا هم زیاد از بیرون غذا می گیرن و اینو بی احترامی نمیدونن.
قیمتشم که خب زیاد میشه، ولی دیگه چاره ای نیست دیگه
منم اگه پول داشتم برای هممممممممممه ی مهمون هام از بیرون غذا می گرفتم......ولی خوب بی پولم و مجبورم خودم کوزت بازی در بیارم
ولی من اگه وقت داشتم واسه همشون خودم غذا درست می کردم. اونم غذاهای متفاوت و تو ظرفای متنوع. هیییی.
البته پول هم آنچنان ندارم ولی خب دیگه وقتی این همه ساعت سر کارم، باید مهمونیامو یه کاریش بکنم دیگه
عاشقتم یعنى که اینقدر کارگاهی واسه خودت
بمب ، پیمان معادی
وای آره حتما. میخوام برم ببینم اینو