قدر روزای معمولی رو تازه آدم میفهمه. همینکه یه شب از سر کار بری خونه و لم بدی، شام درست کنی و بشینی فیلم ببینی یهو برات میشه بهشت رویایی.
دیروز سیگما زنگ زد که اجاره اون خونه کنسل شد. با اینکه بیعانه داده بودیم ولی بنگاه گفت که مالک نمیده ملکش رو. هیچی دیگه. یعنی از اول باید بگردیم. ساعت 3.5 مرخصی گرفتم که برم دندون پزشکی. دکتر گفت دندونت خالی شده. گفتم تو او پی جی 6 ماه پیش معلوم نبود؟ چک کرد گفت نه. چی کارش کردی؟ بهش گفتم که نخ دندون لای این دندونم نمیرفت و پاره می کرد نخ ها رو. به زور یه نخ محکم پیدا کردم و نخ کشیدم و بعدش شروع کرد به خرد شدن. گفت همین دیگه. خودت اینجوریش کردی وگرنه حالش خوب بود. دوتا بی حسی زد و پر کردش. ولی کوتاهش نکرد و الان فکم اذیته. این دندون از همه بلند تره. یه دندون دیگه م هم پر کردن میخواست و موند واسه سه شنبه. با دهن کج رفتیم باز خونه ببینیم. دکتر گفت مسکن قوی بخور تا درد جای آمپولای بی حسی شروع نشده. دوتا کدیین انداختم بالا و رفتیم دنبال خونه. یه عالمه خونه دیدیم ولی هیچ کدوم رو نپسندیدیم. ساعت 8 دیگه خوابم گرفته بود و خسته شده بودیم. برگشتیم خونه و زدم زیر گریه. شام آوردم خوردیم و بعدش رفتم نشستم رو تخت، پتو رو انداختم رو سرم و یه عااااالمه گریه کردم. دو هفته دیگه باید بریم و هنوز خونه نداریم. بعد دیگه قرصا عمل کرد و خوابم برد. سیگما اومد بیدارم کرد که مامان چند بار به گوشیت زنگیده و نگران میشه. پاشدم با مامان حرف زدم و تلفنی از اینکه همش پشت تلفن حواسش نیست و داره با بقیه حرف میزنه هم باهاش دعوا کردم و بد خواب هم شدم و بالاخره 10 اینا خوابیدم. ولی خوابم عمیق بود به لطف قرصا. خوابای چرت و پرت ندیدم.
صبح که بیدار شدم بازم خوب نشده بودم. از خودم حرصم گرفته که نمیتونم خودمو جمع و جور کنم. قرار شد سیگما امروز خودش بره خونه ببینه، اگه چیزی مناسب دید کاندید کنه منم برم ببینم. وگرنه دیگه نمیکشم هی برم خونه چرت ببینم.
از خودم شاکیم به خاطر حساسیتام. حساسیتم به صدا باعث شده یه خونه که همه چیزشم خوبه میبینم، باز هی بگم نکنه همسایه بالاییش فلان باشه و سر و صدا باشه و اینا. آدم وار نیستم که. از خودم بدم اومده!
از خودت بدت نیاد
حق داری انتخاب سختی هست به خصوص که یهویی و بدون مقدمه بوده
ولی تو قوی تر از این حرفایی
میتونی خودت را جمع و جور کنی
میتونی با این قصه کنار بیای
و حتما خونه جدید یه عالمه هیجان جدید و حس تازه برات به ارمغان خواهد آورد
باید بدونی که تغییرات برعکس اینکه ما فکر میکنیم خیلی هم سخت نیستند
اینهمه انرژی منفی به جناب سیگما هم نده
تو قراره همراه و یار زندگی و لحظه های سختش باشی
پس خودت را جمع و جور کن ، گریه نکن که گریه کردن بدجوری اعصاب آقایون را میریزه بهم، سعی کن قوی باشی و خودت رادر این تغییر سهیم بدونی...
اگه حال تو خوب باشه ، یه خونه با انرژی خوب هم پیدا میکنی
تلاشت را بکن
تو قبلا نشون دادی که قوی هستی و در کنار جناب سیگما میتونی جهان را فتح کنی
سعی می کنم حرفاتو هی با خودم تکرار کنم تیلو...
یه مقدار مراقبه کن تا به خودت مسلط بشی. بعد هم خوش بین باش همه همسایه ها که بد نیستن. به هر حال کار سختیه دنبال خونه رفتن
اوهوم باید همین کار رو بکنم. وقت کنم یه کم بشینم با خودم صحبت کنم. با بدبینی چیزی جز بدی نصیبم نمیشه...
واقعا بهت حق میدم لاندا
منم هر وقت میریم دنبال خونه و وقتی بعد کلی گشتن چیزی پیدا نمیکنیم عصبی میشم و گریه ام میگیره
اما دقیقا بعد همین گریه خونه مورد نظر پیدا میشه
خدا از دهنت بشنوه.
راستی خانوم من نمیتونم برای شما کامنت بذارم. کد امنیتی لود نمیشه
سلام لاندا جان،انشالله به زودی خونه مورد نظرتو پیدا میکنی حواست به کارهای همسر باشه ببخشید اینو میگم به نظرم آدم محاسبه گری نیست حداقلش اینه که برآورد دقیقی از وضعیت خودش نداره ورشکستگی قبلی ،فروش یکباره خونه نمیدونم چرا اینطوری فکر میکنم أهل پیشرفت هست اما به نظرم سطحی نگر حواستو جمع کن خانم از صبح که مشغول کار بودم فکرم درگیرت بود ببخشید دخالت میکنم اما وظیفه خودم دونستم بگم ببخشید عزیزم
نه عزیزم اتفاقا خیلی محاسبه می کنه. کلا دائم ذهنش درگیر سنجیدن وضعیته. اینجا من خیلی چیزا رو توضیح نمیدم. مثلا اینکه الان قراره با پول خونه چی کار کنه، یا مثلا اینکه یکی از دو شرکت قبلی ای که ثبت کرده به سوددهی رسیده و یکیش ادامه پیدا نکرد و اینا. سطحی نگر نیست واقعا. منم آدمی نیستم که اگه فکر کنم داره اشتباه می کنه بشینم کنار و نگاه کنم. الان که راضی شدم، واقعا به کارش ایمان پیدا کردم، وگرنه هیچ وقت نمیذاشتم این کارا رو بکنه.
زیاد نگران اون بخش نباشین. دعا کنید یه خونه خوب و آروم پیدا کنیم
میدونی به نظرم وقتی جیبت پر پول باشه بازم پروسه خونه پیدا کردن سخته و استرس زا

چه برسه به این روزها که همه باید با احتیاط قدم برداریم و فکر هزار جا رو بکنیم
پس اول بپذیر که این پروسه فروختن خونه و مستاجر شدن کلا چالش بزرگی هست در زندگی شما
اگر استرس داشته باشی تو این مسیر
و فشار باشه ی چیز طبیعیه
میدونی میخوام بگم یکم حق بده به خودت
خودت رو درک کن
حرفات رو در آرامش بزن
به نظرم بیشتر جواب میده
به امید موفقیت شما دو نفر
آره واقعا کار سختیه. ما هم اولین باریه که داریم خونه عوض می کنیم، برام مثل یه غوله. خونه ها هم هر کدوم کلی خوبی و بدی دارن و انتخاب از بینشون سخته برام. اونم ذهن ایده آل گرای من که میگه همه چیش باید خوب باشه برام. خلاصه خیلی خسته شدم. حق هم میدم ولی خب اینکه نابودم کنه بده. الان هنوز هیچی نشده زیر چشمام گود افتاده. بیشتر حرص بخورم باز معده م به فنا میره. باید بگیرم جلوی خودمو
لاندا جان من هیچ وقت براتون کامنت نذاشتم ولی همیشه میخونمتون. عزیزم من هم مثل شما به صدا خیلی حساسم باورت میشه حتی صدای اهسته منو اذیت میکنه. به خاطر صدای پای بچه های همسایه بالایی خونه رو عوض کردم. نمیدونم کدوم منطقه دنبال خونه می گردی ولی شهرک بوعلی توی سعادت اباد جای کم سر و صداییه اگه خواستی چند تا خونه ببین. موفق باشی
عه پس شما منو درک می کنی. رفتی طبقه آخر؟ خوب شد اوضاع؟

نه عزیزم این منطقه از محل کارم دوره. یکی دو فاکتور نیس که. هزارتا چیز رو باید در نظر گرفت