صبح تا عصر مدرسه ام. همکارم یکی از کلاسا رو نمیاد و دوتا کلاس رو با هم ادغام می کنم. خوب هم از پسشون برمیام. وسطشم واسه اولین بار کلی باهاشون خندیدم
بعد از کلاس رفتم جلسه استاد و کلی گفت چرا 3 جلسه نیومدی و دونه دونه براش دلیل آوردم! رو مخه! بعد از جلسه قرار بود سیگما از سرکار بیاد دنبالم و با هم بریم خونه ما. ولی جلسه زودتر تموم شد و کلی مونده بود تا سیگما بیاد. بعد از جلسه من پاشدم و رفتم نزدیک شرکت سیگماینا. ترافیک زیاد و دوتایی اومدیم خونمون. قبلا سیگما قول گرفته بود که حتما تیلدا خونمون باشه و بیاد. تیلدا هم تا سیگما رو دید انقدر خوشحالی کرد که نگو. دور خودش می چرخید، بالا پایین میپرید، دویید اومد بغل سیگما و خلاصه نمیدونین چقدر خوشحال شد از دیدنش که. بعدش هم همش بغل سیگما بود. با خرسی من بازی میکردن دوتایی. بعد یه لحظه سیگما از اتاق رفت بیرون و رفت دبلیوسی. تیلدا گفت کوش؟ من گفتم رفت خونشون. تیلدا هم دویید دنبالش و گریه می کرد و اشک می ریخت و همه اتاقا رو دنبالش می گشت. یعنی تا این حد ندیده بودم هیچ وقت کسی رو بخواد. بعد بهش گفتن که سیگما دسشوییه، دم در ہدسشویی وایستاده بود و هی در میزد و منو میبرد که براش در رو باز کنم! اصن انقدر همه خوششون اومده از شدت علاقه ش به سیگما که. سیگما هم اومد و کلی بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت. یعنی رسماً مثلث عشقی تشکیل دادیم، هممون عاشق همدیگه ایم
واااااای :)))))) کلی خندیدم :))))
آره والا
عزییییزم بچه های کوچیک خیلی خواستنی ان
ولی اینکه به سیگما علاقه مند شده خیلی باحاله ها
اصولاا غریبه تر که میاد تو جمع بچه ها غریبی میکنن
قلب سیگما خیلی مهربونه که بچه عاشقش شده و جذبش شده :ایکس
آره خب، میدونی تیلدا معمولا با آقایون خوبه و غریبی نمی کنه باهاشون. از 10 ماهگیش هم سیگما رو دیده و سیگما هم همیشه کلی باهاش بازی کرده و بهش محبت کرده، اینه که خیلی دوس دارن همدیگه رو