آوردیمشون تهران، دیروز که رفتم ملاقات، هوشیاریش خوب بود، چشماش باز بود و حرفامونو میفهمید و جواب میداد. دستا و شونه هاش رو تکون می داد. از دیدنش تو اون وضعیت ناراحت بودم، ولی باز خیلی بهتر از روز قبل بود.
امروز ملاقات نرفتم. سر کار بودم و بعدشم دکتر. مامان می گفت امروز خوب نبود حال آقاجون زیاد... کاش خوب شن، من میخوام امیدوار باشم بازم...
امیدتو از دست نده.. ما هم اینجا دعا میکنیم :)
فوت شدن میلو...