هنوزم باید پیچوند

سالگرد پیشنهادی که بهم داد نزدیکه. خب دیگه میدونین دیگه، هر سال یه کیک کوچولو میگیریم و میریم همون پارکی که بهم پیشنهاد داده بود. پارسال تصمیم گرفتیم از سال آینده حالا که این همه بساط زیرانداز و کیک اینا میبریم، جوجه اینا هم درست کنیم. این تصمیمو یادم رفته بود. تا اینکه اون روز سیگما یادم انداخت. می گفت حالا دیگه با خیال راحت میریم توی پارک و جوجه درست می کنیم و کیف می کنیم. بعد می گفت به بقیه بگیم میخوایم بریم پارک جوجه خوری، بقیه هم میخوان بیان، حالا چی کار کنیم؟ خخخ. حالا ببینیم میتونیم بپیچونیمشون و دوتایی بریم حال و حول یا نه یه کیک کوچولو بگیریم با شمع و ظرف یه بار مصرف واسه مصرف کیک، عکس بندازیم و یه بساط کوچولوی جوجه کباب دو نفره هم راه بندازیم. همین، دیگه برنامه خاصی ندارم واسه اون روز
تازه باید حواسمون باشه که شمع روی کیکمون رو نشونشون ندیم که نفهمن انقدر ساله. خخخ. هنوزم پنهون کاریامون تموم نشده
راستی نگفتم؟ یه روز خانواده آرش دعوتمون کردن خونشون. خانواده سیگما رو هم دعوت کردن. ما و گاماینا و مامان و بابای سیگما، 6 نفری رفتیم خونشون. بعد سیگما همش نگران بود که مامان آرش چیز زیادی از دوستی ما نگن. بعد مامان آرش هم  گفت دوستی به این طولانی ای، خیلی خوب شد که نتیجه داد و اینا. یه بار حرفو عوض کردیم، ولی یه بار دیگه هم واسه تاکید گفت. بابای سیگما هم گفتن بعله و اینا! بعد مامان آرش باز گفت چجوری با هم دوست شدین؟ با خنده! بابای آرش می گفت هیچی تو خیابون افتاده دنبال دختر خانم و هی سوت زده و شماره داده. ما هم می خندیدیم، خب چی بگیم دیگه! بعد دیدم هی داره لوده بازی درمیاره بابای آرش، گفتم ما همکلاسی بودیم دیگه! تو دانشگاه آشنا شدیم! گفت عه؟ به به. شما هم همون دانشگاه بودی؟! می خواستم خفه ش کنم وقتی حس کردم شاید چیزایی که گفته رو خودش باور داشته! خلاصه که تا حدودی بخیر گذشت ماجرا. اون بخش طولانی ماجرا رو هم امیدوارم گذاشته باشن به حساب دوستی اکیپی

نظرات 6 + ارسال نظر
انه یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

کاش زودتر به آرش گفته بودین به خانوادشون بگن سوتی ندن!!!
سالگردتون مبارک

آخه نمی خواستیم مامانش فکر کنه ما به خانواده نگفتیم و اینا، بخواد آتو ازمون داشته باشه
فعلا که خدا رو شکر حل شد ماجرا

عسل یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:34 ق.ظ http://withgod.persianblog.ir/

واای فک کن شمع رو ببینن :)))
هفت :)) اره؟
ایشالا شمع 100 بذارین رو کیکتوووون :*

آره عسل. یعنی ببینن دیگه هیچی
مرسی عزیز دلم. انشالله و همچنین انشالله واسه شما

اناماری یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:55 ب.ظ

انقدر بدم میاد از ادم هایی که میخوان چیزی که راجع بهت میدونن رو تو جمع بازگو کنن یا سوال کنن و تخیلیه اطلاعاایت کنن.معمولا من مثل موشک اف شونزده له میکنم این ادم های غیر قابل تحمل رو چون اخر سر باعث بحث و اختلاف میشن

آره واقعا من هدفشونو نفهمیدم، خب حالا گفتن داشت مگه؟ بعدشم صدبار ما رو دیده بود، الان باید بپرسه چجوری دوست شدید؟! رو مخ بود، ولی من هی سعی می کردم بخندم فقط !

میلو دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:12 ق.ظ

وای شوهر خواهر مارس هم توی روز خواستگاری نزدیک بود دوبار سوتی بده :|||| با اینکه هیچکس نمیدونس حتی او اونا، ولی ایشون چون منو یه بار خیلی اتفاقی دیده بود میدونست...

ما هم گاهی میپیچونیم هنوزم :|


آخه ما همه می دونستن که دوست بودیم. ولی خب دوست نداریم تعداد سالهاش رو بدونن و یا مثلا بدونن که با اینکه ما دوتا خانواده های همدیگه رو ندیده بودیم، ولی مامان بابای آرش رو دیده بودیم!
البته باز هم به واسطه همکلاسی بودن میدونن که خیلی وقته همدیگه رو میشناسیم، ولی نمیخوام مدت دوستی خاصمون رو بدونن

لونا سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:13 ق.ظ

خب الان اینکارو کرده که خنک شه ؟ :))
چقدر بچگانه بوده کارش وای ما فکر کنم توسط عمه مستر اینجوری بشیم ها!!! یه دختر داره انتظار داره مستر با دختر اون ازدواج کنه ولی کاملا درجریانه که من چندساله تو زندگیشم
فکر کنم حرصشو خالی کنه سرمون

سالگردتون مبارک لاندا ایشالا سالِ بعد تو خونه خودتون دوتایی بی مزاحم جشن میگیرین :×

خخخ. هدفشو نمیدونم واقعا.
جدی؟ اوه اوه. حتما میگه پس. یعنی همیشه همه دنبال اینن که دربیارن دوست بودیم یا نه. من که همه رو راحت کردم، گفتم همکلاسی، میگن دوست بودین میگم آره! ولی مدتش رو نباید بدونن

مرسی لونایی. آره ایشالا سر خونه زندگی خودمون باشیم، ولی بازم واسه این جشن باید بریم همون پارکه عمرا اگه بذارم تو خونه جشنشو بگیریم

زنی تنها با سرگذشت غم انگیز پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:50 ب.ظ http://zaneziba.persianbog.ir

حتما باید بیام بخونمت چرا پنهونکاری میکنید برام حالب شد


بالای وبلاگ زدم چندوقته با همیم. ما مدت طولانی دوست بودیم با هم، حالا نمی خوایم بقیه این تایم رو بدونن. دلیل پنهون کاریمون اینه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد