روزای مزخرف زندگی!

سلام. وقت بخیر. خوبین؟

یکشنبه 1 دی، عصر سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. تا رسیدیم سیگما گفت گرسنمه و شام میخوام. میخواستم سوپ درست کنم واسه خودمم ولی دیگه نمیرسیدم. کباب تابه ای داشتیم برای سیگما گرم کردم و خودمم قیمه داشتم که خوردم دیگه و بیخیال سوپ شدم. البته نصف قیمه من رو هم سیگما خورد. بعدش گوشت چرخ کرده درست کردم برای روی لوبیاپلو که دیدم یه کم باقالی پلو هم داریم. واسه خودم باقالی پلو با گوشت چرخ کرده بردم. این هفته سیگما نهار نمی برد و غذا کم نیاوردیم. اونایی که درست کرده بودم تقریبا تا امروز رو جواب دادن. غذا که درست شد نشستیم فیلم Men in Black 1 رو ببینیم که برای بار هزارم گوشی سیگما زنگ خورد و باز مشتری فرش بود. فرش های قبلی باباشینا رو گذاشته تو دیوار و الان 3 هفته ای هست هر روز یه عالمه زنگ خور داره که وسط شام و فیلم و اینا زنگ میزنن! خلاصه بالاخره بعد از این همه مدت، با قیمت کمتری (که همون روزای اول هم این قیمت خواسته بودن) قرار شد فرش رو بدن بره و سیگما پاشد رفت خونه باباش که خودشم باشه. منم به فیلمم ادامه دادم، کلی هم خندیدم و فیلم رو دیدم. واسه سال 1997 بود و قدیمی. ولی بدک نبود. بامزه بود. فیلم رو دیدم و رفته بودم واسه خواب که سیگما اومد. کلی حرف زدیم با هم و دیر خوابیدم بازم. 

دوشنبه 2ام، بازم طرح بود. کل این هفته مدارس تعطیل بودن و هر روز آلوده تر از روز قبل میشد. به هوای طرح خودم با اسنپ رفتم شرکت. ولی مثکه طرحه زوج و فرد نیست و فقط از 20 روز طرح فصلی کم میشه. تو شرکت مینا گفت که عصری با من میاد که بره خونه خواهرش. گفت بریم یه چیزی هم بخوریم؟ گفتم بریم. قرار شد بریم کافه. زهرا هم اومد باهامون. سه تایی رفتیم کافه و یه عالمه حرف زدیم و خندیدیم. یه بستنی گندالو با یه چیزکیک هم سفارش دادیم که گارسونه گفت باید به تعداد آدما سفارش بدید!!! زهرا میگفت بلند شیم ولی حال نداشتیم بریم یه جای دیگه. نشستیم ولی عمرا دیگه اونجا نمیریم. یه چیپس و پنیر هم سفارش دادیم و همه رو گذاشتیم وسط و با هم خوردیم. ترکیدیم. برای اولین بار غذامون رو نصفه ول کردیم پاشدیم. تا 8 اونجا بودیم و بعد دیگه خیابونا خلوت شده بود با تاکسی با مینا رفتیم خونه. سیگما همکار سابقش رو آورده بود خونمونو ببینه! واسه خودش برنامه های جدید چیده که بریم از اینجا یه جای دیگه. حالا کجا اصلا معلوم نیست. لوبیاپلو براش گرم کردم و شام خورد. تلفن هم حرفیدم با مامان و دیگه وقت نشد فیلم ببینیم. خوابیدیم.

سه شنبه 3ام، صبح اسنپ دو مسیره گرفتم رفتم دم خونه خواهر مینا دنبالش. با هم رفتیم شرکت. آخرای وقت بود که سیگما پی ام داد و در مورد طرح جدیدش حرف زد و راجع به فروش همه چی و اینا. منم حسابی شاکی شدم و چتی دعوامون شد. اومد دنبالم و اولش که حرف نزدیم، بعد هم تو راه یه عالمه دعوا کردیم و گریه کردم. قرار بود همکارش با خانواده بیاد خونه مون رو ببینن. حالا تو شرکت من واسه خونه چیزکیک هم سفارش داده بودم که تا رسیدیم آورد. برنج گذاشتم پلوپز بپزه و چای دارچین دم کردم و خوردم و داشتم از در میرفتم بیرون که با اون قیافه همکارشو نبینم که اومدن. البته من تو ماشین بودم ولی فکر کنم فهمیدن که من رفتم بیرون! مهم نیست برام. رفتم تو ماشین واسه خودم تو خیابونای اطراف چرخیدم و یه جا پارک کردم از نماوا فیلم مرگ ماهی رو پلی کردم. یه کم دیدم دستشوییم گرفت. از سیگما پرسیدم نرفتن؟ دیدم جواب نداد. سه دور رفتم هی از جلو خونه رد شدم دیدم همه چراغا روشنه. دیگه آخر رفتم دسشویی پارک سر کوچه!!! حالم از بیرون اونم تو پارک دستشویی رفتن به هم میخوره ولی خب چاره ای نداشتم. البته تمیز بود واقعا. یه ربع بعدش سیگما زنگید که بیا. رفتم و حسابی هم باهاش قهر بودم. تو فریزر خورش کرفس داشتیم که گذاشته بودم بیرون یخش باز شه. با برنج آوردم خوردیم. تلفنام رو صحبت کردم و یه کدیین خورده بودم بخوابم. هم سردرد داشتم و هم دلدرد پ. رفتم بخوابم دوباره سیگما اومد حرف بزنیم. باز دعوامون شد شدید و دیگه من خوابیدم... تا صبح هم هزار بار بیدار شدم پریدم تو دستشویی!

امروز 4 دی، من رو رسوند و کل راه با هم حرف نزدیم. بعد باز چتی و تلفنی دعوامون شد. میخواد همه تصمیمای مالی و آینده رو خودش بگیره. از من نظر میخواد ولی وقتی نظر مخالف میدم میگه تو هیچی نمیدونی و توهین میکنه! منم گفتم عمرا دیگه نظر نمیدم. هر کاری دلت میخواد بکن!  الانم اعصابم بسی خط خطیه. این همکارای احمق هم باز فکر کردن هوا خوب شده و پنجره رو باز کردن! واسه اینکه دعوام نشه رفتم یه جای دیگه نشستم (یه همکارم که دوره از پنجره نیومده و ازش اجازه گرفتم سر جای اون نشستم فعلا.) هم هوا آلوده س هنوز و هم سرده! اما اینا باز می کنن! منم اعصاب ندارم گفتم الان یه چیزی میگم دعوامون میشه. اینه که پاشدم رفتم!