تا عصر یونی بودم. بنده خدا مامان همه کارها رو تنهایی انجام داد. البته من اگه بودم هم تو پخت غذاها عملا هیچ کمکی نمی تونستم بکنم. عصر که اومدم رفتم سر وقت ژله آلوئه ورا که دیشب گذاشته بودم خودشو بگیره. با سرنگ مخصوص شروع کردم به تزریق خامه های رنگی به ژله. اسم عروس دیشب "نیلوفر" بود، منم گل نیلوفر براش درست کردم. بدون داشتن الگو با تصور خودم درستش کردم و از چیزی که فکر می کردم بسیار بسیار بهتر شد. بعد دیدم نیلوفر آبیه، به بتا گفتم سر راه که داره میاد یه ژله بلوبری هم بگیره که 2 سانت زیرش بلوبری بریزم که مثلا تو آبه. اینم عکسش:
بعدش سیگما هم اومد. کلی تیپ زده بود و ست پوشیده بود، قبلا با هم هماهنگ کرده بودیم منم تو همون رنگا بپوشم
بعدش دیگه من خونه رو گردگیری می کردم که سیگما هم کمکم کرد و میز نهار خوری رو تمیز کرد. بعد رفتیم سر تزیین الویه که اصلا خوب درستش نکردم. چیزی که می خواستم نشد. کلی عکس انداختیم دوتایی و بعد دیگه خاله اینا اومدن. شام خوردیم و همه کلی از شام تعریف کردن و ژله البته
بعد از شام، پسرا یعنی دوتا پسرخاله ها و داداش و داماد، می خواستن حک.م بازی کنن، به سیگما هم گفتن بیا، ولی بازی 4 نفره بود و سیگما نرفت. از اونور هم دوتا عروسای خاله که با هم می حرفیدن، بیتا هم مریض بود و با زنداداش تو اتاق من بودن. مامان و خاله و بتا هم تو آشپز خونه. بابا و شوهرخاله و آقاجان هم با هم می حرفیدن. من دیدم سیگما تنها می مونه، دیگه نرفتم سراغ ظرف شستن. نشستم کنار سیگما عکسایی که واسه مدل مو و آرایشم تو نامزدی تو گوشی سیو کرده بودم رو دیدیم. البته دوس داشتم به ماماینا کمک کنما، ولی خب نمیشد سیگما رو تنها بذارم که.
آخرای مهمونی یه کهیر زیر چشمم زدم. نمی دونم به چی حساسیت داشتم. نصف شب یهو دیدم کل هیکلم داره می خاره. ساعدم کلی دون دون بالا اومده بود و شدیدا می خارید. البته همه جام. نمی دونم به چی حساسیت داده بودم. صبحم که بلند شدم هنوز پاهام تیکه تیکه باد کرده! یه آنتی هیستامین خوردم. هیچ ماده ی جدیدی نبود تو غذاها، مگر همین ژله بلوبری که یادم نیس کی خورده بودم آخرین بار. امیدوارم تا شب خوب شم، آخه امشب عروسی دوستم دعوتم. این دوستم هم بیش از 6 ساله که با هم دوست بودن و امشب بالاخره دیگه به هم میرسن. خیلی خوشحالم براشون. تیپ طلایی میزنم