سلام، صدای من رو از خونه میشنوید. امروز شانس باهام یار بود. خیلی خیلی کارم کمه. رییس هم از صبح دستش بنده و کار جدیدی بهم اساین نکرده. اینه که کلی وقت داشتم تا یه سری کار بکنم.
از دیشب بگم که 50 صفحه آخر کلیدر رو نگه داشته بودم که نصف شب، وقتی سیگما خوابه و حواسم پرت نمیشه بخونم. تا ساعت 4 صبح داشتم میخوندمش... گل محمد سردار... میخواستم یه پست بنویسم اختصاصی کلیدر، ولی به همین پست بسنده می کنم!
خب من از 20 اسفند، وقتی کاملا دورکار بودیم و وقت آزادم بیشتر بود، استارت خوندن کلیدر رو زدم و تا امروز که 15 تیره، یعنی کمتر از 4 ماه خوندن این 10 جلد طول کشید. البته که خیلی از بازه ها انقدر سرم شلوغ شد که کلا سمت کتاب نرفتم، ولی بازم به نظرم خوندن یه کتاب 10 جلدی تو 4 ماه خیلی خوب بود برام.
در مورد خود کتاب اگه بخوام بگم، باید بگم که دوستش داشتم. عاشقش نبودم ولی خب انقدری جذبه داشت برام که بتونم این همه مدت بخونمش و وسط راه ولش نکنم. یه جاهاییش توصیفات خیلی زیادی داشت، یا مثلا فکرای تو سر کاراکترا رو خیلی مفصل توضیح میداد، اینجاهاش حوصله م سر می رفت. خیلی وقتا هم یه سری شخصیت فرعی رو زیادی توضیح میداد. واسه منِ نتیجه گرا ایناشم سخت بود. دوس داشتم آخرش بیشتر نقش داشته باشن این آدما. اینکه همزمان با خوندنش، خیلی بخشاشو صوتی گوش میدادم و جلو میرفتم هم بی تاثیر نبود تو ادامه دادنش. شنیدن توصیفات زیاد خیلی بهتر از خوندنشه. البته اینم بگم که وویسش رو با سرعت 2 برابر گوش میدادم. متاسفانه یه کم عجولم. خلاصه که کتاب قشنگی بود. همیشه دوس دارم کتابا رو نصفه شبا، تو تنهایی تموم کنم. دیشب به خواسته م رسیدم. صبح امروز هم در موردش کلی سرچ کردم و اون تصویر نهایی رو دیدم... تا وسطای کتاب نمیدونستم موضوع از یه داستان واقعیه. خلاصه اینجوری بگم که در مجموع کتابش رو دوس داشتم و این باعث میشه بازم برم سراغ کارای محمود دولت آبادی عزیز...
احتمالا کتاب بعدی ای که شروع کنم، آتش بدون دود از نادر ابراهیمی باشه
صبح امروز دو ساعتی کارای شرکت رو کردم و بعد رفتم سراغ عوض کردن گلدونام. یه گلدون آنتریوم دارم که یه سالی هست که اصلا حالش خوب نیس. تا چند وقت پیش برگ میداد ولی برگاش زود خراب میشد. الان دیگه فقط دوتا برگ ازش مونده. میخواستم خاکش رو عوض کنم که دیدم تو خاکش پر ازحشره های ریز سفیده. کرم خاکی هم بود ولی خب کرم میگن خوبه. از دوتا ساقه ای که داشت یکیش کامل خراب شده بود و اون دوتا برگ برای یه ساقه دیگه بودن که کلی هم ریشه داشت. خلاصه که کل خاکش رو ریختم دور. گلدونش رو هم گذاشتم تو یه کیسه که بعدا ببرم ییلاق بشورمش حسابی. خود این ساقه و ریشه هاش رو هم رفتم شستم که اگه حشره بهشه، بره و بعد گذاشتمش تو آب! نمیدونم کار درستیه یا نه ولی هیچ سمی نداشتم و میخواستم از شر حشره هاش خلاص شم. امیدوارم بقیه گلدونا نگرفته باشن. هر چند که رشد اونا هم متوقف شده و هیچ برگ جدیدی نمیدن! با اینکه دو هفته یه بار کود میدم بهشون. کاش دکتر گلدون داشتیم زنگ میزدیم میومد خونه به گلامون رسیدگی میکردا. بعد به گلای بالکن هم رسیدگی کردم و به همشون کود دادم. دیدم یه عالمه خاک و گلدون جمع شده و اگه بخوام منتظر شم سیگما بیاد اینا رو ببره باید کلی غر بشنوم که اه اینا حشره داره حالا پخش میشه تو خونه و از این چیزا، گفتم تا نیومده خودم ببرمشون. خاکا رو بردم انداختم سطل آشغال سر کوچه، گلدونا رو هم تو کیسه های جدا بردم انباری که بعدا ببریمشون ییلاق. خدا کنه خوب شه حال گلام. خلاصه که 2 ساعتی مشغول گلدونا بودم. لباس هم ریختم تو ماشین که بشوره، برم سراغ بقیه کارای شرکت و بیشتر از این سواستفاده نکنم از خلوت بودن کارا
سلام لاندا جون
منم کلیدرو دو بار خوندم درست میگی بعضی جاهاش خیلی کشدار میشه. اتش بدون دود روون تره. جملات قشنگ داره. ولی فقط یه بار خوندمش. نیازه دوباره بخونم.
چیزی که چندین بار خوندم جزیره سرگردانی سیمین دانشوره و ادامش ساربان سرگردان که یه بار خوندم.
پیشنهاد میکنم اگه نخوندی بخونی
سلام عزیزم. بله بله جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان رو خوندم قبلا، هستی. خیلیم دوس داشتم کتابشو. کلا قلم سیمین رو دوس دارم خیلی.
من معمولا وقتی آخر کتاب رو یادم باشه، دفعه دوم نمیخونمش دیگه. به جز هری پاتر که هزار بار خوندمش، فکر کنم کتاب دیگه ای نبوده که دوبار خونده باشمش. خصوصا که وقتم خیلی کمه، سعی می کنم کتاب جدید بخونم.
آتش بدون دود رو شنیده بودم که روون تره. بهتر، زودتر میشه خوندش.
لاندا جان سلام
از اینکه آثار بزرگ ایرانی رو میخونی حظ میبرم.
تصمیم گرفتم منم کلیدر رو بخونم همیشه به دلیل طولانی بودن سمتش نمیرفتم اما با توصیه شما الان میرم.
شاد و سالم باشی
مرسی عزیزم. آره اگه وقت داری حتما بخونش. کتاب قشنگیه. تازه کلی کلمه های تازه، فرهنگ قدیم ایران و اینجور چیزا هم به دایره المعارف ذهنت اضافه میشه
عزیزم وقتی کتاب آتش بدون دود رو شروع کنی، بخصوص اولیش، هوش از سرت میره. ولی جلدهای مختلف فراز و فرود داره، یکی بیشتر جذابه و یکی کمتر. ولی من دوستش داشتم.
برای گلها هم میتونی اسپری ضد حشره بگیری. به گل فروشیها بگی راهنمایی میکنند. فقط مقدارش رو باید کم بزنی که گیاه خدای نکرده از بین نره.
راستی الان چه حسی نسبت به بینی ت داری؟
چه خوب. کتابایی که اولش آدم رو جذب می کنن رو بهتر میشه ادامه داد.
اسپری ضد حشره مارک خاصی سراغ دارین؟ توی خاک هم میشه زد؟ چون این روی برگاش هیچ حشره ای نبود. توی خاکش پر بود.
بینیمو دوس دارم دیگه. یه روزایی خیلی قشنگ میشه، یه روزایی هم خیلی زشت. خخخ. شانسیه.
ولی در کل راضیم از عملم
لاندا جوناز سلیقه کتابخونیت لذت می برم.از اینکه انتخاب های درستی داری..گاهی وقتها لجم میگیره که می بینم اکثریت فقط ملت عشق را کتابدمی دونن.من آتش بدون دود را بسیار دوست داشتم.در آبان ماه که نت قطع بود.با حوصله وآرامش خوندمش .
مرسی عزیزم. خوبه که هم سلیقه ایم. میتونیم به هم کتاب پیشنهاد بدیم
راستش من ملت عشق رو اصلا دوس نداشتم. انقدری دوس نداشتم که حتی نتونستم کتاب رو تموم کنم! نصفه ولش کردم!
وای لاندا چه همتی داشتی
من اصلا از دستم در میره همچین رمان بلندیو بخوام بخونم
ببین لاندا اصلا من از وقتی این دوتا گلدون رو آوردم توخونه انگاریه قسمت تو ذهنم تشکیل شده برای سوهان کشی جهت گلدانها
الکی روشن حساس شدم باور کن اونروز به جان شیرین گفتم خدارو شکر ما بچه نداریم وگرنه معلوم نبود چقد حساس میشدم
ملت عشق چاخان پاخانی بیش نبود
از دولت آبادی من چنتایی کوتاه خوندم ولی در کل نویسنده های هم سری دولت آبادی رو هم دوست نداشتم
پیشاگ باورت نمیشه، هری پاتر 7 قسمت بود که 10-12 جلد کتاب شد، فکر کنم هر کدوم رو 10 بار خونده باشم. اگه موضوعش جذبم کنه مهم نیست چند صفحه باشه.
من خیلی نسبت به گلا حساس نیستم. کلی هم گلدون تا حالا خراب کردم. ولی خب هر چند وقت یه بار سعی می کنم بهشون رسیدگی کنم. اینا خیلی وقته رشد نداشتن. رسیدگی میخواستن واقعا.
من یه کتاب دیگه از دولت آبادی گذاشتم تو لیستم. اونم بخونم بهتر میتونم نظر بدم. ولی در کل برام جالبه که با اینکه آدم تحصیلکرده ای نیست، اما این توانایی رو داره و تونستم کلی چیز ازش یاد بگیرم. حالا یا تجربه ش بالاست یا زیاد تحقیق می کنه
سلام یه چیزی بگم نمیخندی؟من هیچوقت نمیفهمیدم اینکه همه میگن کتاب بخونین کتاب بخونین منظورشون چجور کتابیه؟
رُمان و داستان رو میگن؟خب این جور کتابا مگه آموزنده هستن ک اینقدر تشویق میکنن ب خوندنش
ببین بنظر من کلا وقتی که عادت داشته باشی به کتاب خوندن، کتابای زیادی میخونی و از هر کتابی (بجز کتابای زرد)، حتی اگر رمان باشه، یه چیزایی یاد میگیری، سواد ادبیت بالاتر میره، با خوندن تجارب دیگران تجربه ت زیاد میشه و اگه علمی و آموزشی باشه هم که دیگه بهتر، یه چیزی یاد میگیری. بهتر از اینه که وقت صرف کارای بی بازده و بدون بازگشت بشه.
مثلا همین کتاب کلیدر، بجز شیوه نوشتارش که میتونه آموزنده باشه تو ادبیات فارسی، لغاتی که استفاده می کنه، نشون دادن فرهنگ قدیم منطقه خراسان و ... سبک و سلوک جوانمردی رو یاد میده، بهت نشون میده حتی آدمای قوی هم کلی تو ذهن خودشون شک و تردید وجود داره و انتخاب راه حق خیلی آسون نیست، رفتار آقایان با رعیت ها و هزاران نکته آموزنده دیگه که در این مقال نمی گنجد! با خودش داره. خب اینا همش ارزش یادگیری داره از نظر من.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم
سلام لاندا جان من کلیدر رو ده سال پیش خوندم والان خیلی از ذهنم رفته ولی به قول تو یه جاهاییش رو خیلییییی کش داده بود و حوصله سربر شده بود. انشالله همیشه غذای روحت گرم و تازه و نشاط آور باشه
مرسی عزیزم. همچنین شما
الان جوابت رو به عطیه خوندم. آره باهات موافقم. تازه اینم هست که وقتی ادم رمان می خونه مدام خودش رو جای شخصیت های داستان می زاره و موقعیت های مختلف رو تجربه می کنه و هوش هیجانی ادم رشد می کنه.
اره دقیقا درست میگی. گاهی انگار میشی خود اون شخصیت و داری با اون شخصیت بزرگ میشی و تجربه به دست میاری.
به به مبارک باشه اتمام کتاب قبلی و اغاز کتاب جدید:)
با نظراتت به عطیه جان موافقم و دوست دارم یه چیزی را اضافه کنم. ببین وقتی آدم کتاب خون حرفه ای باشه، سلیقه ی فکری اش هم میره بالاتر یعنی بمرور هر کتابی را نمیخونه و میفهمه این کتاب نویسنده اش فکر کرده ادمشناس بوده مردم شناس بوده جمعیت شناس و یا روانشناس بوده! اصلا من یه جاهایی میمونم چطور نویسنده اینقدر قشنگ تونسته ادمهای داستانش را شخصیت پردازی کنه|! یعنی تو لذت میبری از اینهمه سواد نویسنده.
یه مورد دیگه اینکه در تصممیمات ما و روند زندگی ما به شدت تاثیر میذاره. من خودم میتونم بگم کدام یک از تصمیمات من در راستای خوندن کتابها بوده و اگر ادم کتابخوانی نبودم حتما جور دیگیری و شبیه اطرافیانم عمل میکردم.
بعضی وقتها میدونی بعضی فکرها از کدوم کتابها رسوب کرده تو ذهنت اما بعضی وقتها نمیدونی از کجا دقیقا اومده اما میدونی نتیجه ی کتاب خوندنه.
خیلی دید جالبی بود
ممنون که این توضیحات رو دادی
خیلی موافقم باهات
یه جورایی جهان بینی آدم میره بالاتر
البته واقعا همه اینا به شرطیه که درهای یادگیریمونو نبندیم، یعنی بخوایم که از چیزایی که میخونیم - حتی وبلاگ های شخصی افراد - یه چیزایی یاد بگیریم و بتونیم توی زندگیمون به کار ببندیم