سلام سلام.
فصل نو مبارک. تابستون از راه رسیده. بر خلاف عموم مردم که از تابستون متنفرن (احتمالا به خاطر گرماش)، ولی من تابستون رو خیلی دوس دارم. درسته که گرمه اما زندگی توش جریان داره. روزا طولانی تره و همین خودش برای من یه دنیاس. ضمن اینکه گشت و گذار در طبیعت هم بیشتره برام. حالا بماند که تا چند سال پیش تابستونا فصل تعطیلی و لذت بود برام. خلاصه که با اومدن تابستون دوست داشتنی، تصمیم دارم شادی رو به زندگیمون برگردونم.
خب حالا بریم سراغ روزانه نویسی.
دیروز یه لیست خرید داده بودم به سیگما، عصر که اومد دنبالم دیدم همش تیک خورده. 3 کیلو توت فرنگی خریده بود برام. تا رسیدم خونه مشغول شست و شو و کار شدم. البته که دیروز هنوز تابستون نشده بود و هنوز دپ بودیم هر دو. سیگما رفت خوابید. من کتاب صوتی کلیدر فصل 10 رو پلی کردم و شروع کردم به شستن توت فرنگیا. بعدشم یه سفره رو زمین پهن کردم و نشستم پاش، دم توت فرنگیا رو گرفتم و بسته بندی کردم بر اساس سایز. خیلی ریزها رو فریز کردم برای شیک توت فرنگی، نیم کیلو از متوسطا جدا کردم که برای اولین بار تو عمرم، مربا درست کنم. درشتاشم گذاشتم واسه خودمون که بخوریم. این وسط هم یه عالمه توت فرنگی رو خودم خوردم. اونایی که داشت خراب میشد و اینا با تمرکز عالی هم به کلیدر گوش می کردم. این وسط لباس تو ماشین هم ریخته بودم. بوق ماشین که اومد گفتم قبل از اینکه بالکن رو شلوغ کنم، برم به گلدونا آب بدم. آخر ماه بود و زمان کود دهی. بهشون کود اسپری کردم و آب هم دادم. لباسا رو پهن کردم. شکر و توت فرنگی رو قاطی کردم برای مربا که امروز برم مربا درست کنم. بساط رو جمع کردم و سیگما بیدار شد. کلی کار مفید کرده بودم. شام خوردیم. شب قبلش عدس پلو پخته بودم که بسیار بد شده بود. هم عدساش سفت بود و هم روغن نداشت غذا. به زور خوردیمش. وقتایی که حال و حوصله ندارم، دست به هر کاری میزنم گند میخوره توش. شب قبل هم واسه همین شامم بد شده بود. خلاصه بعد از شام نشستیم پای فرندز. الان فصل 7یم. پشت سر هم 5 قسمت دیدیم. وسطشم چای دارچین خوردیم. بعد هم نیم ساعتی خود کلیدر رو خوندم و خوابیدم.
امروز یه روز دیگه س. باید خودم بسازمش. اینجوری نمیشه. یه یاعلی بگیم و بریم دنبال ساختن روزمون، ساختن هفته، ماه و فصل. بقیه ش خودش ساخته میشه...
یا علی
پ.ن: هدر وبلاگ هم تابستونی شد
ممنون از این حس تابستونی زیبا
ممنون از هدر خوشرنگ و آب و دلبر
امیدوارم تابستون بینظیری داشته باشی
تجربه های خونه داری و کدبانوگری حرف ندارن.. امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی
قربونت عزیزم. خیلی لطف داری
چقدر دوست داشتم این پست و ....رنگ و بوی امید و زندگی داشت.....حال دلت عااااااالی
مرسی عزیزم. همچنین شما
خداییییش ذوق کردم تا عنوان پستتو دیدم
خوشحالم حالت بهتره
توت فرنگیا نوش جونتون
منم تا حالا هیچ نوع مربایی ندرستیدم ای ول به تو که استارت زدی
قربونت عزیزم. مرسی.
آره حالا امروز برم درستش کنم. خدا کنه خوب بشه.
چه عجب یکی پیدا شد مثل من تابستون رو دوست داشته باشه من عاششششق تابستونم، مخصوصا بخاطر گرماش.
آفرین که تصمیم گرفتی حالتون خوب باشه.اصلا مگه میشه تو این افتاب و روزهای بلند آدم حال دلش خوب نباشه. برات یه عالمه انرژی مثبت و عشق می فرستم
گوشتو بیار یه چیزی در گوشت بگم، منم گرماشو دوس دارم تا حدی
مرسی عزیزم. لطف می کنی
خوشحالم که دوباره خوشحالی. پستت رنگ و بوی تابستون و طعم و عطر توت فرنگی داشت، و من همه جورش رو دوست دارم چه تازه و چه توی مربا.
از تابستون و گرماش لذت ببر.
ممنونم ترانه جان، واقعا تابستون و توت فرنگی هر دو عالین
به به خدا رو شکر لاندا جون دوباره از نوشته هات انرژی فواره میزنه
چه جالب عنوانتو خیلی دوس دارم یه شعری بود بچگیا تی وی میزاش تابستونا
تابستونه فصل شادی و خنده بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل .....
آخی یادش بخیر
جالبه منم امروز یه پست با همین عنوان گذاشتم جالبه شمام گذاشتین
چه خاطره های خوب مشترکی هس که ماها رو از پشت سیستمامون و موبایلامون به هم نزدیک میکنه
آره دقیقا منم از رو همون شعر تیتر گذاشتم.
یادش بخیر واقعا. چقدر همه چی شیرین تر بود اون موقع ها
لانداجونم انشالله ایام به کامت باشه
و شروع فصل جدید شروع ارامش دوباره و موفقیت های زیاد و پی در پی باشه براتون
ممنونم عزیزم. با دعاهای شما ایشالا
انشاالله اخرین روز تابستون بیایی بگی چه تابستون خوب و پربرکتی بوووود
چه چیز خوبی گفتی زری جون. دلم قیلی ویلی رفت. خدا از دهنت بشنوه
من فقط ازین پاستیلا دوست دارم که بالای صفحه هست. چه مربای خوشگلی هم شده بود.
جالبه من خودم پاستیل دوس ندارم اصن.
جاتون خالی
آفرین که همت کردی برای تغییر روحیه همه این کارهای کوچیک خودش حالتو بهتر و بهتر خواهد کرد.
مرسی. دیگه دیدم نمی کشم اینجوری
تابستونه فصل شادى و خنده
بچه ها توى کوچه غرق بازى مثل چندتا پرنده
فصل شنا میون حوض پر اب.....
واى این شعر منو برد به قدیما یه برنامه کودک بود فکر کنم
ارهههه. خودمم با همون حس نوشتمش