هفته پر مشغله

یعنی ترکوندم این هفته. یکشنبه یوگا، دوشنبه استخر، سه شنبه باز یوگا.

این هفته هر روز عصر یه جایی رفتم. 

یکشنبه عصر که رفتم خونه مامانینا. سیگما زنگید که داره میره سینک بگیره واسه خونه جدیده و چون به مامانینا نزدیکه، بعدشم میاد اونجا. چه بهتر.باز از تو طرح رفتم و خیلی خوب بود. زود رسیدم. من رفتم بچه بازی. خوبیش این بود که تیلدا خوابید و من حسابی تونستم تتا رو بچلونم و باهاش بازی کنم. نَسَخ خودمه. من باشم و باباش نباشه، هر جا میرم دنبالم میاد. تا منو دید گفت عمووو. منتظر سیگما بود. داشتیم صدای کلاغ رو یادش میدادیم این دفعه. سیگما هم زود اومد و حسابی با این فینگیلی بازی کردیم و بعدش تیلدا بیدار شد. با تیلدا یه کم کارتون دیدم و خاله بازی کردیم. بتا مربای آلبالو درست کرد واسه مامان. کلی هم به ماجرای ممنوع شدن بستنی واسه خانما خندیدیم. عالین اینا. واقعی بود این داستان؟ 

دیگه شام خوردیم و میخواستیم بریم خونه که دست تیلدا سوخت. با بابا رفته بودن شمع بازی و اشک شمع ریخت رو دستش و سوخت و زد زیر گریه. بابا بنده خدا هول شده بود، میگفت تقصیر من بود. تازه دیدم دستش هم لرزید یه کم. اعصابم خیلی خورد شد. هی میگفتم هیچیش نشده بابا، الکی جیغ میزنه، اشک شمع که زودی سرد میشه. خلاصه حالم بد بود. خونه هم که رفتیم کلی گریه کردم و بعدش 12.5 خوابیدم.

دوشنبه صبح بیدار شدم حالم خوب بود. با سیگما رفتیم سر کار. یه عالمه کار. خیلی هم خسته بودم و خوابم میومد. به زور قهوه خودمو تا ظهر رسوندم. بعد از نهار باز خوابم گرفت. باز قهوه خوردم. عصری هم به سیگما گفتم با ساک استخر بیاد دنبالم. رفتیم استخر با هم. آخ که چقد حال داد. از 6.5 تا 7.5 تو آب بودم و 40 بار عرض استخر رو شنا کردم. بعدشم رفتیم خونه دوتایی. سر خیابونمون دیدم یه سه چرخه ای از این پتو سفری نرم خوشگلا آورده. خیلی وقت بود دنبالش بودم. پیدا نمی کردم. به سیگما گفتم نگه داره ببینیم اینا رو. چه طرحای خوشگلی هم داشت. آقاهه یه نوع معلولیت داشت، ولی خیلی غیرت داشت که با این اوضاع با سه چرخه کار می کرد که رزق حلال ببره. گفتم حتما ازش میخرم. اول یه صورتی ملیح خوشگل دیدم که نداشت دیگه و یکی دیگه خریدم. تا رسیدم خونه و قبل از گرم شدن غذا، پتوعه رو انداختم تو ماشین و با مامان تلفنی حرف زدم. بتا و تیلدا رفته بودن اُپارک. انقدر شلوغ بوده وصف داشته که تا 8 شب اونجا بودن هنوز. بسی گرسنه بودم و یه چلومرغ درست حسابی خوردیم و بعدش افتادیم به جون خونه. آخه دوست مدرسه سیگما که 4-5 سالی بود با خانواده به کانادا مهاجرت کرده بودن، اومده ایران و سیگما دعوتش کرده امروز صبح بره خونمون. گفت یه کم مرتب کنیم. شکر خدا در کل تمیز بود خونه. فقط لباسای روی بند رو تا کردم و یه مرتب کاری و تمیز کاری سریع. تی و جارو رو هم خود سیگما کشید. البته همینا تا 10-10.5 طول کشید. تا حاضر شیم بخوابیم شد 11.5. 

امروز صبح 6.5 بیدار شدم و بدیو بدیو با گیلی رفتم یوگا. چون دیگه نمیخواستم طرح بسوزونم، از همت رفتم و بسی ترافیک کشیدم یه تیکه از راه رو. ولی خوب رسیدم. یوگا رفتم و حال داد. بعدش اومدم شرکت و در خدمت شما ام. عصری هم میخوام برم دندونپزشکی.

نظرات 8 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:46 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

آفرین دختر فعال
آفرین
همین طوری فعال و پر انرژی باقی بمون

مرسی. چشم. والا اینجوری بودن رو که خیلی دوس دارم. ولی چون هی عجله می کنم که به همه این کارا برسم، واسه معده م خوب نیست. واسه همین مجبورم باز تنبلی و استراحت قاطی لایف استایلم بکنم.

فرناز سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 01:08 ب.ظ

آفرین به نظرم شنا و یوگا تو ورزشا از همه بهترن. فکر کنم آدم وقتی پدر بزرگ و مادربزرگ میشه خیلی حساس میشه. مامان من که بعضی وقتا یه جوری طرف بچه ها رو میگیره و حساسیت نشون میده که من شک میکنم که آیا واقعا من مادرشونم

آره همینجورین. من از اینکه بابا خودشو مقصر دیده بود و ناراحت شده بود ناراحت شدم.

هستی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 01:48 ب.ظ

حست نسبت به پدرت رو واقعا درک کردم. اینکه یه لحظه دستشون لرزیده و ناراحت شدی. من خودم بچه آخر خونه ام و واقعا در چنین مواقعی که حس کنم پدر و مادرم پیر و ضعیف شدن ناراحت میشم. ولی خب اونا خودشون از چنین فداکاریهایی در حق نوه هاشون خیلی لذت میبرن و نباید ناراحت شد

آره میدونی، همیشه بابا برام حلال همه مشکلاته و همیشه هر مشکلی پیش میومد، خودش هی میگه چیزی نیست و سریع همه چیز رو برطرف می کنه.اما این که حس کردم تکیه گاه من از یه چیزی ترسید و دستش لرزید، خیلی حالم رو بد می کنه. حتی الانم باز چشمام پر از اشک شد.

غ ز ل سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 05:25 ب.ظ http://life-time.blogsky.com/

الهی چه ناراحت کننده است که بزرگترا اینقدر حساس می شن واسه نوه هاشون
حیف که من از زانو درد و لکه بینی بعد از دوره آموزشی تکمیلی دیگه نرفتم استخر و هر چی یاد گرفته بودم دود شد رفت هوا

زانودرد رو از شنا گرفتی؟ معمولا شنا که خودش برطرف کننده دردای مفصلیه.
اگه میتونی ماهک که یه کم بزرگتر شد برو بازم حتما

آوا سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:31 ب.ظ

امیدوارم تا سالهای طولانی سایه پدر روی سرتون باشه ودست اون ودل شما هرگز نلرزه

چه دعای قشنگی. خیلی به دلم نشست. ممنون

هستی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:40 ب.ظ

آخی عزیزم،،شرمنده که ناراحتت کردم. خدا پدر و مادرت رو حفظ کنه برات.

نه بابا. دشمنت شرمنده. من نزده می رقصم
قربونت. ممنون. همچنین برای شما

رهآ چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:14 ق.ظ http://rahayei.blogsky.com

راجع به یوگا سوال داشتم :)

کجا میری یوگا؟
هزینه ش چقده؟
و اینکه من زانو درد دارم میتونم یوگا کنم؟

خصوصی.
هر کدوم دوست داشتی جواب بده :)
مرسی

خب راستش نمیتونم بگم کجا میرم.
مشکل زانو هم باید خود مربی بهت بگه. یعنی توضیح بدی که مشکلت چیه و اونا بگن. یا حتی دکترت هم میتونه بهت بگه. ولی چیزی که میدونم اینه که یه سری از حرکتا رو نمیتونی انجام بدی

غ ز ل پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:11 ق.ظ

شنای قورباغه میرفتم زانوم صدا می داد
مربی گفت نرو اما من که میخواستم حتما یاد بگیرم گوش ندادم
و دردی میکرد که یه مدت پامو رو زمین می کشیدم

اوه چه عجیب. حیف. کاش نمیرفتی. بنظرم دیگه قورباغه نرو اگرم رفتی استخر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد