آماده شیم برای پیک نیک

سلام چطورین؟ اوضاع چالشا رو براهه؟ واسه من آره. کارایی که قرار بود بکنم رو می کنم هر شب. غیر از اون یوگام هم برقراره. این هفته دو روز رفتم یوگا. خوشحالم. البته که باعث شده کم خوابی داشته باشم این هفته.

یکشنبه بعد از کار سیگما اومد دنبالم و رفتیم خونه. حالم خوش نبود زیاد. دو ساعتی دراز کشیدم ولی خوابم نبرد. دیدم دارم بدتر میشم، پاشدم یه ربع هولاهوپ زدم و بعد رفتم سروقت غذا. یه کم مایه ماکارونی تو فریزر داشتم. یخ زداییش کردم و یه بسته نودل باز کردم و پختم و مواد رو هم قاطیش کردم. خیلی خوشمزه شد. خوردمش و بعد رفتم پیاده روی تنهایی. هنوز کسل بودم ولی بهتر از هیچی بود. 40 دقیقه پیاده روی کردم و برگشتم خونه، دوش گرفتم و کل بدنم رو شیو کردم واسه لیزر فردا. خیلی خسته بودم و سردرد هم داشتم. یه قرص خوردم و 10 رفتم خوابیدم!

دوشنبه صبح بازم باید زود میرفتم شرکت. گیلی رو برداشتم و رفتم. 7:10 رسیدم اما بازم جاپارک نبود. پارکینگم رو هم پس داده بودم از وقتی دیگه ماشین نمیبرم. هیچی دیگه کلی دورتر شانسی جا پیدا کردم. رفتم سوپر مارکت یه بسته شکلات تلخ گرفتم و رفتم شرکت. خیلی هم خوابم میومد اما کارامو باید انجام میدادم دیگه. عصری مدیربزرگه صدام کرد واسه کاری، رفتم تو اتاقش گفت چقدر خسته و بی انرژی ای. اونم فهمید دیگه. آخه من همیشه لبخند دارم رو صورتم، خصوصا وقتی با یه نفر روبرو میشم. حتی اوایل یکی دوبار شنیدم دوتا از پسرا مسخره م می کردن که چرا من همیشه میخندم! این بود که سعی کردم یه کم کمتر بخندم به آدما. هرچند که خیلی موفق نبودم، خلاصه فکر کنم همین ویژگی باعث شد وقتی حوصله نداشتم و بدون لبخند رفتم تو اتاق، مدیر بفهمه. بهش گفتم آخر وقته، روزای هفته هم که به دوشنبه میرسه من خسته میشم دیگه. شاخ درآورد! خب کم خوابی خیلی روم نشون میده. خودش از ایناس که خیلی کار می کنه. واسش مسخره بود که از دوشنبه کم بیارم دیگه. حالا هر چی. خلاصه عصری زود رفتم سوار گیلی شدم و 10 دقیقه ای خونه بودم. باید آماده میشدم که برم لیزر. فرآیند مزخرف پمادمالی که سیگما باید کمکم میکرد اما هنوز نیومده بود. رفته بود به بچه های شرکت قبلی سور بده، کادو یه هندزفری بلوتوثی گرفته بود که به کارمون نمیاد. دیگه اومد کمکم پمادمالی و سلفون کِشیم کرد و رفتم لیزر. درد جانکاه رو تحمل کردم و به جاش راحت شدم حالا حالاها. تا برسم خونه ساعت 9 شد. خوبه حالا غذا داشتیم. تازه از وقتی سیگما دیگه اون شرکت نمیره، غذا هم کمتر میبره و کارم کمترتر هم شده. شام رو خوردیم و بعد یه کم راجع به پیک نیک آخر هفته حرف زدیم و برنامه ریزی کردیم و لیست نوشتیم و بعد بفرمایید شام دیدیم و خوابیدیم. یه صدایی هم اومد و خوابمون پرید و یه کم دیرتر خوابم برد.

سه شنبه 28ام، سیگما وقت گرفته بود ماشین رو ببره نمایندگی، آخه فرداش گارانتیش تموم میشه. واسه همین صبح زود من رو رسوند کلاس یوگا. خوب شد باعث شد برم. کلاس هم خوب بود. فقط آخرش مچم یه کم درد گرفت که شکر خدا تا رفتم سر کار خوب شد دیگه. دستام ضعیفه کلا، تو اکثر ورزشا، باتل نِکم میشه حرکات دست! مثلا کمرم راحت اجازه پل زدن رو میده، ولی دستام زور نداره طولانی بالا نگهم داره. مچ بند یوگا هم دارم که همیشه یادم میره ببرم با خودم  مربی دیگه شاکی شده. عصری رفتم آرایشگاه واسه ابرو و بند صورت، بعدشم تپسی گرفتم برگشتم خونه. سیگما بعد از من رسید. یه کم از ساندویچش رو آورده بود برای من. همون موقع خوردمش. کلی حال داد. با مامان تلفنی حرف زدم و افتادم رو دور وسیله جمع کردن. لباسایی که بخوام تو پیک نیک بپوشم رو انتخاب کردم و اون وسط سیگما هم شیطنت می کرد. از روی لیست هر چی لازم بود رو برداشتم. سبد پیک نیک رو آوردم و پر کردمش. یادتونه دیگه؟ قراره فامیلای سیگما رو ببریم ییلاق، یه نمه استرس دارم. اینکه چیا ببریم و چی کار کنیم و چی بپوشم و هاپوها رو چه کنم و این داستانا. تا حالا بدون مامانینا کسی رو نبردم ییلاق. شام سیگما رو هم دادم و دیگه هر چی به ذهنم میرسید رو برداشتم. چنتا ملحفه و پتو سفری اینا رو هم شستم که ببرم یدکی.

امروز 4شنبه، صبح کله سحر بیدار شدم و یه سری چیز میز دیگه که دیشب قبل خواب یادم اومده بود برداشتم و همه رو چیدم یه جا که سیگما بذاره تو ماشین و عصری بیاد دنبالم که بریم ییلاق. دیگه من نرم خونه. البته کلی کار دیگه هم داره. باید بره خرید میوه و جوجه و بساط. منم تپسی گرفتم اومدم سر کار. حالا همه ذهنم پیش برنامه هاست. عصری که سیگما بیاد باید سر راه بریم خونه مامانینا، یخ و یه سری وسایل دیگه از مامان بگیرم، پرده اتاقا هم حاضر شده، اونا رو هم بگیریم و بریم ییلاق. یه گردگیری کنم اونجا رو و یه کم وسایلی که میبرم رو بچینم و دوش بگیرم. اول قرار بود از 5شنبه بیان، ولی یهو گاماینا گفتن ما 4شنبه شب میایم. ببینم به کارام میرسم قبل اومدن اونا یا نه. گاما هم شدیدا! پا به ماهه و یه کم نگرانیم. خلاصه که خدا به خیر بگذرونه  به انرژی های مثبتتون نیاز دارم 

نظرات 5 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام دختر فعال
سرکار رفتن فرسوده ت نکنه؟ مراقب روحت باش... کاری را بکن که ازش لذت میبری...
امیدوارم این پیک نیک یکی از خاطره انگیزترین پیک نیک ها بشه
نی نی فسقلی هم یک هفته دیگه را صبر کنه و بعدا به دنیا بیاد
خوش باشی دوست جان

سلام تیلو جان. والا فکر کنم اگه قرار باشه 20-30 سال بیام سر کار فرسوده بشم واقعا. ولی برنامه م این نیست. خدا بخواد چند سال که سابقه کار کسب کنم، از این نوع کار فول تایم میام بیرون.
مرسی. ایشالا. دعاهات خوب خوبه مثل همیشه

شهره چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:26 ق.ظ

حسابی خوش بگذره. دمت گرم همچین مهمونی میدی. انشالله که سخت نباشه و خوش بگذره به همه از جمله خودت. غذا چیا میخوای بدی چند وعده برای من شخصا سخته. من مهمونداری در حد یک وعده دوست دارم. از الان نگرانم قراره مادرشوهر پدرشوهرم دوتایی چند روز بیان خونم و من اصلا در خودم نمیبینم.

مرسی عزیزم. ممنون. خوب بود مهمونی. حالا میام پستش رو میذارم مفصل در موردش حرف میزنیم
حالا دو نفر باشن خوبه. سخت نیست زیاد. ولی حق میدم نگران باشی. من خودم واسه مهمونیام خیلی نگرانی میکشم!

هستی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 02:11 ب.ظ

ایشالا که میرید و بهتون خیلی هم خوش میگذره و خستگیت هم حسابی رفع میشه

مرسی. همه چیز عالی بود با انرژی های شما

طلوع چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 02:20 ب.ظ

انشالله همه چیز عالی باشه و بهتون خوش بگذره

ممنونم. بود واقعا

لیلی۱ چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام لاندا جون انشاله ییلاق خوش بگذره به همگی
من ی برنامه نوشتم یکماهه و زدم روی در یخچال فعلا با روزی دولیوان اب
اب رو هم اینطور شروع کردم که ی شیشه کوچیک رانی رو شستم اب کردم گذاشتم باندازه ی لیوان هس
راستش من اصلا اب از قمقمه نمیتونم بخورم ضمنا اب باید تا حدی خنک باشه ک بخورم کلا خیلی ادا دارم تو این زمینه اما شیشه عالیه
اب خوردن از شیشه رو دوست دارم اما شیشه های بزرگ که طولانی میمونه اب توش باز بنظرم بوی بخچالو میده
مرسی از تو که باعث شدی عزیزم

سلام عزیزم. مرسی.
خیلی هم عالی. هر جور که راحت تری همونجور باش. من فق یه پیشنهاد دادم. هر کسی خودش بهتر میدونه مدلش چجوریه. من خودم تو خونه مدلم فرق می کنه. دوس دارم هی برم سر یخچال از آب سرد کن آب بریزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد