2 سالگی شُغل

سلام بچه ها. خوبین؟

شنبه عصری سیگما اومد دنبالم. تا رسیدیم خونه، چند بسته گوشت خورشتی بیرون گذاشتم که قیمه و لوبیا پلو درست کنم. با سیگما قرار گذاشتیم که ساعت 7.5 با هم بریم پارک سرکوچه، پیاده روی. و شام هم فیله بخوریم. سیگما بالاخره استارت استفاده ش از کش پیلاتسی که براش خریده بودم رو زد. زدیم پی ام سی و سیگما با کش پیلاتس کلی ورزش کرد و منم نیم ساعتی هولاهوپ زدم. وسطاشم پیاز سرخ کردم و گوشت ها رو تفت دادم و تو زودپز پختمش. بعد گوشت لوبیاپلو رو جدا کردم و گذاشتم فریزر، لپه رو تفت دادم و رب و ادویه زدم و لیمو امانی هم اضافه کردم و ریختم تو گوشتا که بپزه. زیر گاز رو هم کمه کم کردم و یه بطری آب برداشتم و رفتیم پارک سرکوچه. 1 ساعت با هم راه رفتیم. اصولی. 10 دقیقه تند، 10 دقیقه آروم که ضربان قلب تند و کند بشه. خیلی حال داد. نزدیک 3 ساله که توی این خونه ایم که اولش کلی ذوق کرده بودیم که سر کوچه ش پارک داریم و میتونیم بریم پیاده روی. این سومین باری بود که تو این سه سال با هم رفته بودیم پیاده روی  ولی خیلی خوب بود. وقتی برگشتیم خونه، همسایه اومد با سیگما کار داشت و من پریدم تو حموم. یوگامتم رو هم بردم تو حموم و حسابی شستمش. البته خیلی بد دسته. نمیشد چلوندش. همش حس می کردم کف داره. بعد از حموم قیمه رو طعم دار تر کردم و پلو هم پختم واسه نهار فردامون. سیگما هم فیله کباب کرد و با مخلفات خوردیم. نهار فردای خودم رو هم همون فیله گذاشتم. با خودم عهد کردم که حتما بعد از ماه رمضون یوگا رو برم و فردا اولین جلسه ش بود. با اینکه پ بودم ولی رفتم. شب هم بعد از صد سال بفرمایید شام دیدیم و لالا.

یکشنبه صبح زود باید میرفتیم که بتونم یوگا هم برم. سیگما مرام گذاشت و من رو رسوند. مربی خوشحال شد از دیدنم. بهم گفت چه لاغر شدی. (2 کیلو همش) بعد دیگه کلاس خیلی خوب بود. کلی روحیه م شاد شد. بعدشم رفتم شرکت و روز شادی داشتم. عصری سیگما نیومد دنبالم. با تاکسیا رفتم نزدیک شرکتشون و اونجا اومد دنبالم. وای که چقدر گرم بود هوا. کاش همیشه بیاد دنبالم سیگما. رفتیم خونه و سیگما میخواست بره استخر. من که پ بودم و نرفتم. به جاش یه کم کتاب خوندم و یه ربع حلقه زدم. سیگما که اومد دوباره رفتیم پارک پیاده روی کردیم 1 ساعت. برگشتیم خونه و فیله کباب کرد و منم سالاد درست کردم و سالاد سزار رژیمی خوردیم و نصف قسمت اول سریال چرنوبیل رو دیدیم. خیلی تعریفش رو شنیدم. حالا ببینیم چی میشه. بعدشم باز بفرمایید شام دیدیم و لالا.

و اما امروز دوشنبه، 20 خرداد، دو سال از سر کار اومدنم گذشت. زود گذشت اما راحت هم نبود. نمیدونم. وقتی آدم سر کار میاد، دیگه ماه ها و فصل ها براش رنگی ندارن. من اگر اینجا ننویسم از کارام، بعدا اصلا متوجه نمیشم که چجوری گذشت. دیگه اونجوری که قبلاها واسه هر مناسبتی ذوق داشتم، ذوق ندارم. وقت هم ندارم. ولی خب به جاش دستم تو جیب خودمه. میتونم کمک خرج خونه باشم و تو تصمیمات مهم زندگی، میشه رو درآمدم حساب کرد و تصمیمات بهتری گرفت. بنظرم لازمه هر خانمی این حس رو تجربه کنه. حالا اگه بتونه ملو کنار زندگیش کار کنه که خیلی بهتره. ساعت کاری من خیلی طولانیه. 9 ساعت در روز که خب خیلی وقتا لازمه یه کم هم اضافه کاری بمونیم. توی ماه رمضون که 1 ساعت کمتر میموندیم، واقعا کیفیت زندگیم رفته بود بالا. تو اون یک ساعت کلی کار میشد کرد. اسمش 1 ساعت بود ولی خیلی بیشتر بود انگار. ولی بازم خدا رو شکر. باید قدر چیزایی که داریم رو بدونیم. قدر سلامتی نسبی ای که خدا بهمون داده. خدایا شکرت. راستی جواب آزمایشم هم اومد. بالاخره این فریتین فلان فلان شده، اومد بالا. دق داد ما رو. البته یه چیزای دیگه ای از آزمایش تو رِنج نبود که خب نمیدونم چی ان. حالا هر چی. مهم اینه که آهنه اومد بالا و دیگه کم خونی رفت پی کارش. خلاصه که امروز روز شکرگزاریه برام. این دو سه روزه سالم خوار ورزشکار شدم حال می کنم. البته امروز به دلیل شدت پ، احتمالا وقتی برم خونه از تختم نیام بیرون. ورزش تعطیل 

نظرات 6 + ارسال نظر
رویای ۵۸ دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:17 ب.ظ

الهی که هر روزت ، روز شکر گذاری باشه

چه دعای خوبی. مرسی

:))) دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام
همیشه خوش و خرم باشی :)
لونت کاپ رو چک کردی؟ باهاش میشه استخر رفت :)))))

سلام. آره در موردش بررسی کردم. یه کم استفاده ش برام سخته توی شرکت اگه بخوام بشورمش و این ها. استخر رو این بار با تامپون هم میتونستم برم. ولی به دلیل ضعفی که تو این روزا دارم (و به خاطرش پیاده روی دیروز و یوگای امروز رو هم کنسل کردم) اصلا دلم نمیخواست برم استخر

تیلوتیلو دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:49 ب.ظ

چقدر خوب که اینهمه همه کارهای را روی نظم و ترتیب انجام میدی
درسته که بخش اعظمی از تایم مفید روز را سرکار هستی ولی تو اونقدر فعال و پر انرژی هستی که نزاشتی این بقیه برنامههای روزاته ت را تحت تاثیر قرار بده و این عالیه
سالم خواری و ورزشکاری هم که دیگه شاهکاره
خدا را شکر برای آزمایش

قربونت مرسی. خب واقعیت اینه که اینجوری بهم فشار میاد. یعنی همون بخش برنامه ریزی و عجله برای رسیدن به برنامه، باعث میشد بهم فشار وارد بشه و بزنه به گوارشم و اون داستانا که خب هنوزم تمام و کمال خوب نشده. واسه همین یه مدت همه کارای جانبیمو حذف کردم. یوگا و شنا نرفتم که برنامه ریزی نخواد. حالا الان دوباره کم کم میخوام اینا رو اضافه کنم. ببینم از پسش برمیام یا نه.

هستی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 08:31 ب.ظ

مبارک باشه دو سالگی شغلیت. برای من کار کردن بهترین حس دنیاست. یعنی یه جورایی بزرگترین دلخوشیم شغلمه

چه خوب. اینجوری تو کارت میتونی خیلی پیشرفت کنی. من ولی اینجوری نیستم. بیشتر دلم میخواد زندگی کنم تا کار. با اینکه کارم رو هم دوس دارم، اما فان رو بیشتر دوس دارم. استراحت رو بیشتر دوس دارم.

فرناز سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 08:25 ق.ظ

چه پست پر انرژی بود کلی حال کردم. در مورد کار هم دقیقا درست میگی یه چیزایی آدم از دست میده و به جاش چیزهایی بدست میاره. من تا زمانی که کار میکردم بارون برام عذاب آور بود چون همش میشد ترافیک ولی الان عاشقشم چون دم پنجره بو میکشمش. ولی در نهایت آدم باید انگیزه و هدف داشته باشه و کیفیت زندگیش رو ببره بالا

آخ آخ گل گفتی. باروووون. منم الان از بارون خوشم نمیاد تو روزای کاری. اما آخر هفته ها دوس دارم بارون بیاد. این مصداق خیلی از چیزای دیگه س. وقتی آدم فول تایم سر کار میره، حتی تفریحات هم میتونه براش استرس زا باشه. مثلا اینکه جمعه تا آخر شب بیرون باشم یه استرسی بهم میده که کل هفتمو خراب می کنه به جای اینکه تاثیرش مثبت باشه و خب آدم کم کم یاد میگیره اینا رو هندل کنه.
فرناز تو وقتی پانته آ بدنیا اومد دیگه نرفتی سر کار؟

فرناز سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:50 ب.ظ

نه من ۶ سال بعدشم رفتم سپنتا که دنیا اومد استعفا دادم. کار کردن با بچه خیلی سخته با دوتا دیگه فاجعه است

فکر کنم بهترین مدل بودی. منم همیشه فکر می کنم که اگه 2 تا بچه بخوام دیگه بعد از دومی نباید بیام سر کار. حالا کو تا اون موقع البته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد